eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
سلااام و درود مهربونا♥️ ایام به کام🌱 خبرخوش آوردم براتون🎐 برای کسایی که مشتاقن رمانِ رو زودتر مطالعه کنن🎀 وی آی پی زدیم😍📚 اونجا رمان با 507 پارت، تمام شده و تکمیله✅ کلی پارتای هیجانی و دور از انتظار داریم🙈 هیچ پیام اضافه‌ای اونجا نیست و میتونید با خیال راحت، کامل رمان رو بخونید☁️🤍 عزیزان خرید وی آی پی، اجباری نیست❌ کسانی که دوست دارن رمان رو زودتر تموم کنن میتونن تهیه کنن✅ جهت دریافت لینک وی آی پی، مبلغ "40000"تومان به شماره کارت زیر واریز 🍒 💳:
6037998204063779
•دلیر• و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید🍾 🍭: @Mariijey
〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ برمی‌گردم سمتش. ابرو بالا می‌ده و می‌آد جلوتر: -تو چی گفتی؟ لبخند می‌زنم و آروم برای اینکه جلوی ارباب‌رجوعا آبروریزی نشه می‌گم: _گفتم به هم میاید مبارک باشه! شیرینی یادتون... عصبی حرفم و قطع می‌کنه: -تیکه آخر و می‌گم، همونی که زیرلب گفتی فکر کردی نمی‌شنوم! هرچی من می‌خواستم هیچی نگم اون بلندتر حرف می‌زد: -بهت گفتم باید احترام من و نگه داری! گفتم یا نه؟ با سر حرفش و تایید می‌کنم، کل آتلیه رو گذاشته روی سرش، از چی انقدر عصبی شده؟ مگه چی گفتم؟ بیشعور و که جلوی خودشم می‌گم! تازه بیشعور پیش بقیه حرفامون لنگ می‌اندازه... «-همین الآن وسایلت و جمع می‌کنی از اینجا می‌ری! فردا بیا درمورد جریمه حرف می‌زنیم... ماهلین از اتاق می‌آد بیرون و متعجب از این رفتاره مهیاره، نمی‌گه اما چشماش این و نشونم می‌ده. مهیار وارد اتاق می‌شه و در و محکم می‌بنده و ماهلین و پشت در می‌ذاره. من... مات موندم سرجام، یه کمی هم بغض کردم! چرا اینجوری کرد؟ من که چیزی نگفتم! گفتم اما حداقل چیزی نبود که انقدر عصبیش کنه! تعادل روانی نداره... مشتری‌ها همه خیره شدن به ما. گفت... برم؟ چه بهتررر! اصلا ارزش من بیشتر از این حرفاس! بادی نیستم که به این بیدا بلرزم... مهم نیست درست این ضرب‌المثل چیه، بید یا باد چه فرقی می‌کنه وقتی من و بیرون کرده و گفته فردا باید برای جریمه بیام. ای خدا سرم و به کجا بکوبم و خودم و خلاص کنم؟ همه رو برق می‌گیره ما رو چراغ نفتی! همه می‌گن بیا برای تسویه حساب، صاحبکار من می‌گه بیا برای جریمه. مرده شورش و ببرن، با اون صاحبکار گریش! ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/be_sharteasheghi ☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ با اخمای درهم دارم وسایلم رو جمع می‌کنم، وسایلی که طی مدتی که اینجا بودم لازم دیدم همراه خودم بیارم. جوری سرم داد زد پسره‌ی پررو، که دیگه روم نشد برم سراغ مشتریا... یه راست اومدم توی اتاق و الآنم دارم وسایلم رو جمع می‌کنم تا برای همیشه از اینجا گورم و گم کنم. کم مونده بود اشکم و دربیاره، غرورم و جلوی اون همه آدم شکوند! لهم کرد! مثل یه برده باهام رفتار کرد، انگار سرایدار خونشونم اونجوری باهام حرف زد، مثل یه تیکه آشغال پرتم کرد از آتلیه‌ش بیرون! با زبون بی زبونی بهم گفت برو گمشو! دیگه چیکار می‌تونست بکنه و نکرد؟ ایلیا راست می‌گفت نباید باهاش ارتباط داشته باشم، چقدر من ساده‌م که فکر کردم آدمه! فکر کردم می‌تونیم باهم کنار بیایم! مگه من چی می‌خواستم؟ می‌خواستم آرزوهام و با درآمد خودم، با روی پای خودم ایستادن، واقعی کنم! همین... انقدر سخته یعنی؟ انقدر سنگ جلوی پای آدم می‌اندازن؟ اون می‌دونست من به این کار احتیاج دارم، می‌دونست پول جریمه دادن ندارم! می‌دونست از اینکه از خانوادم پول ندونم کاری که خودم کردم و بگیرم، بدم می‌آد، همه‌ی اینا رو می‌دونست و اون حرفا رو به زبون آورد. انقدر... انقدر آدم نامرد وجود داره؟ قطره اشکی روی گونه‌ام چکید و بعد از روی گونه سر خورد و ریخت روی برگه‌ای که جلوم بود و اونم خیس کرد.» ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/be_sharteasheghi ☁️💖☁️💖☁️💖☁️
ای داد، یعنی واقعا مهیار این کارو کرده؟! 🤭
. یکم از پارتای آینده بخونیم😎😉 تو وی آی پی کلی پارت هیجانی و دور از انتظار داریممم❤️‍🔥✨ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. حلول ماه مبارک شعبان المعظم بر عاشقان ولی عصر علیه السلام مبارک‏ باد ❤️‍🔥✨ به امید کامیابی شما در این ماه نورانی🌱 @be_sharteasheghi
〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ اووه، چه فیلم هندی ساختم واسه خودم با این فکرام، به خودم می‌آم می‌بینم مهیار می‌گه: -بار آخرت باشه! و می‌ره توی اتاق و در و می‌بنده و ماهلین و پشت در می‌ذاره. آدمم انقدر بی اعصاب آخه؟ چه فکرایی می‌کنما یه موقعا! خخخخ... زهرم ترکیده بود. ولی عصبانی شد! بدجوریم عصبانی شد، این و مطمئنم. نگاهی به ماهلین می‌کنم، باز هم مثل همیشه فکرای مزخرف و چرت و پرتی که حتی سر سوزنی هم تو زندگی من تاثیری ندارن اومد تو ذهنم؛ یکیش این بود که: واقعا ماهلین زنشه؟ پس چرا هیچکدوم حلقه دستشون نیست! شایدم نامزد باشن، اصلا هرکوفتی می‌خوان باشن، به کارت برس دختر! مشتریا درحال پچ پچ باهمن؛ راه میوفتم سمت اتاق عکاسی از بچه‌ها، دخترجوونی می‌آد نزدیکم، مشغول عکاسی از دختربچه کوچولوییم: -چجوری تحملش می‌کنی این شازده بی‌اعصاب و؟ هوفی از روی خستگی می‌کشم و می‌گم: _به سختی! هرروز ماجراها و جنگ و دعواهای جدید! عکاسیای دختربچه تموم شده، می‌آم تو سالن، نگاهی به عکسای توی دوربین می‌ندازم. از خودم بیخود می‌شم و دمل چرکی و باز می‌کنم: _واقعا سخته! با یه بی مخ پلاستیکی، با یه دیو دو سرِ بی اعصابِ مایه دارِ خرخون هرروز سر و کله زدن! دختره انگار خشکش زده، نگاهش به پشت سرمه... _چته دختر؟ چرا خشکت زد؟ البته حق داری تو که اینا رو می‌شنوی اینطوری می‌شی، وای به حال من بدبختی که... سایه‌ای که روی سرم حس می‌کردم می‌آد جلو و خودش و نشون می‌ده... یه هینی می‌کشم و دستم و روی دهنم می‌ذارم؛ لبخندی که هیچیش شبیه لبخند نیست تحویلم می‌ده و با دندونای بهم فشرده بهم اشاره می‌کنه: -همین الآن بیا اتاقِ من! ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/be_sharteasheghi ☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖 〰〰〰〰〰☁️ 〰〰〰〰💖 〰〰〰☁️ 〰〰💖 〰☁️ ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ دختره لب گزکی می‌کنه، همش تقصیر اونه! البته دهن لق منم بی تقصیر نیست... ماهلین و نمی‌بینم، انگار رفته. در اتاق و باز می‌کنم و می‌رم تو، از بدو ورودم شروع می‌کنه این جنگی و که من باید توش سکوت کنم، چون اگه نکنم اونجاست که واسم بد تموم می‌شه! -شــــــــش! ششمین شرط و می‌گم! خوشم نمی‌آد جلوی مشتریای آتلیه خودم، پشت سر من صفحه بزاری! اون مزخرفا چی بود می‌گفتی؟ امروز اولی و دومین تذکرت و باهم گرفتی! خوب حواست و جمع کن، که اگه به سه برسه.... واست خیلی گرون تموم می‌شه، چون من! جورِ دیگه‌ای باهات برخورد می‌کنم! جوری محکم و باصلابت حرف زد که یه لحظه واقعا ترسیدم، چاره‌ای ندارم جز اینکه سازگاری کنم... هی دنیا! بچرخ تا بچرخیم! *** خودکار و می‌ندازم رو میز، بطری آب و سر می‌کشم و به گردنم استراحتی می‌دم؛ انقدر که این چندهفته خسته شدم، تو کل عمرم خسته نشده بودم... از صبح تا شب تو جنب و جوش بودم، تلاشامم بی‌نتیجه نمونده و اینجاشه که شیرینه! فقط یه کوچولو دیگه مونده که ماشین خودم و بخرم، یه کوچولوو! امتحانامم تقریبا به خوبی پاس کردم و دوره رانندگی هم پشت سر گذاشتم... واقعا اونقدر خسته‌م که فقط یه اردو یا سفر می‌تونه این خستگیام و در ببره! ⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد. -.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.- https://eitaa.com/be_sharteasheghi ☁️💖☁️💖☁️💖☁️
تو وی آی پی یه خبراییه🤭
❤️‍🔥🎲❤️‍🔥🎲❤️‍🔥🎲❤️‍🔥🎲 برای کسایی که مشتاقن رمانِ رو زودتر مطالعه کنن، وی آی پی زدیم😍📚 1.اونجا رمان با 507 پارت، تمام شده و تکمیله✅ "325 پارت جلوتر! " 2.کلی پارتای هیجانی و دور از انتظار داریم🙈🔥 3.هیچ پیام اضافه‌ای اونجا نیست و میتونید با خیال راحت، کامل رمان رو بخونید☁️🤍 4.عزیزان خرید وی آی پی، اجباری نیست و رمان تا انتها به طور رایگان همینجا پارتگذاری میشه❌ کسانی که دوست دارن رمان رو زودتر تموم کنن، میتونن تهیه کنن✅ 5.جهت دریافت لینک وی آی پی، مبلغ "40000"تومان به شماره کارت زیر واریز 🍒 💳:
6037998204063779
•دلیر• و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید🍾 🍭: @Mariijey
هدایت شده از 🌱
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‌‌ "۸یا۹ ساله بودم، در یکی از روزهای خنک بهاری با ذوق فراوان درحیاط خانه به تنهایی مشغول لی‌لی بازی شدم. درحال بازی متوجه حضور کوروش دوست برادرم شدم‌، که دست در جیب با لبخند تماشایم می‌کرد. با شوقی کودکانه ازش خواستم که همبازیم شود. اما او دست در جیب کرد و سنجاق موی زیبای شکوفه‌های بهاری که صورتی رنگ بود را بیرون کشید و نشانم‌ داد. ذوق زده گفتم: چقدر قشنگه! با لبخند گفت: _ آره، ولی نه مثل تو... دوسش داری؟ _ آره، خیلی! _ برای تو گرفتمش. هیجان‌زده بالا و پایین پریدم: _ راست میگی؟‌ آخ جون! _ اما به شرطی که بذاری خودم بزنم به موهات. قبول کردم و او با آرامش سنجاق را میان موهای سمت راستم وصل می‌کند. با کمی خم شدن خود را با من هم قد‌ کرد: _کاش منم مثل این سنجاق می‌نشستم رو موهات! خنده‌ای سر دادم، به کف دستش نگاه‌ کردم و گفتم: پس این یکی چی؟ _ این می مونه پیش من. سمت چپ موهایم را نشان داد و گفت: _ تا هروقت که عشق قلب من‌و تو قلبت راه دادی اونوقت میدم بهت بزن اینور موهات. _ یعنی کی؟ _ یعنی هر وقت بزرگ شدی. _ چقدر بزرگ؟ _ اونقدر که‌ بتونی حرف چشمامو بخونی. و من ناتوان از درک حرفهایش ذوق زده از هدیه‌ای که گرفتم‌ با لبخندی گفتم: _ خیلی دوست دارم!... https://eitaa.com/joinchat/3826450563Ce13ddad450 من کوروش تک‌پسرِ خاندان کاویان! دل دادم به خواهر ظریف و ریزه‌میزه‌ دوستم. چندسالی صبر کردم تا بزرگتر بشه و خودمم دکترامو بگیرم. حالا من رزیدنت و جراح قلبم و اون سال آخر دبیرستان... اما دیگه باید به دستش می‌آوردم.. به هر قیمتی...📵❌ https://eitaa.com/joinchat/3826450563Ce13ddad450 عاشقانه‌ای به شدت زیبــا و هیجانـی ❤️‍🔥 سریع عضو بشین عضویت محــدوده😯*