〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_179
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
با اخمای درهم دارم وسایلم رو جمع میکنم، وسایلی که طی مدتی که اینجا بودم لازم دیدم همراه خودم بیارم.
جوری سرم داد زد پسرهی پررو، که دیگه روم نشد برم سراغ مشتریا...
یه راست اومدم توی اتاق و الآنم دارم وسایلم رو جمع میکنم تا برای همیشه از اینجا گورم و گم کنم.
کم مونده بود اشکم و دربیاره، غرورم و جلوی اون همه آدم شکوند! لهم کرد! مثل یه برده باهام رفتار کرد، انگار سرایدار خونشونم اونجوری باهام حرف زد، مثل یه تیکه آشغال پرتم کرد از آتلیهش بیرون! با زبون بی زبونی بهم گفت برو گمشو!
دیگه چیکار میتونست بکنه و نکرد؟
ایلیا راست میگفت نباید باهاش ارتباط داشته باشم، چقدر من سادهم که فکر کردم آدمه!
فکر کردم میتونیم باهم کنار بیایم!
مگه من چی میخواستم؟ میخواستم آرزوهام و با درآمد خودم، با روی پای خودم ایستادن، واقعی کنم! همین...
انقدر سخته یعنی؟ انقدر سنگ جلوی پای آدم میاندازن؟
اون میدونست من به این کار احتیاج دارم، میدونست پول جریمه دادن ندارم! میدونست از اینکه از خانوادم پول ندونم کاری که خودم کردم و بگیرم، بدم میآد، همهی اینا رو میدونست و اون حرفا رو به زبون آورد.
انقدر... انقدر آدم نامرد وجود داره؟
قطره اشکی روی گونهام چکید و بعد از روی گونه سر خورد و ریخت روی برگهای که جلوم بود و اونم خیس کرد.»
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
سلااام و درود مهربونا♥️ ایام به کام🌱 خبرخوش آوردم براتون🎐 برای کسایی که مشتاقن رمانِ #برندهیعشق
شرایط تهیهی وی آی پی اینجاست گلیا🔗🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حلول ماه مبارک شعبان المعظم بر عاشقان ولی عصر علیه السلام مبارک باد ❤️🔥✨
به امید کامیابی شما در این ماه نورانی🌱
#ماه_شعبان
@be_sharteasheghi
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_180
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
اووه، چه فیلم هندی ساختم واسه خودم با این فکرام، به خودم میآم میبینم مهیار میگه:
-بار آخرت باشه!
و میره توی اتاق و در و میبنده و ماهلین و پشت در میذاره.
آدمم انقدر بی اعصاب آخه؟
چه فکرایی میکنما یه موقعا! خخخخ... زهرم ترکیده بود.
ولی عصبانی شد! بدجوریم عصبانی شد، این و مطمئنم.
نگاهی به ماهلین میکنم، باز هم مثل همیشه فکرای مزخرف و چرت و پرتی که حتی سر سوزنی هم تو زندگی من تاثیری ندارن اومد تو ذهنم؛ یکیش این بود که: واقعا ماهلین زنشه؟ پس چرا هیچکدوم حلقه دستشون نیست! شایدم نامزد باشن، اصلا هرکوفتی میخوان باشن، به کارت برس دختر!
مشتریا درحال پچ پچ باهمن؛ راه میوفتم سمت اتاق عکاسی از بچهها، دخترجوونی میآد نزدیکم، مشغول عکاسی از دختربچه کوچولوییم:
-چجوری تحملش میکنی این شازده بیاعصاب و؟
هوفی از روی خستگی میکشم و میگم:
_به سختی! هرروز ماجراها و جنگ و دعواهای جدید!
عکاسیای دختربچه تموم شده، میآم تو سالن، نگاهی به عکسای توی دوربین میندازم.
از خودم بیخود میشم و دمل چرکی و باز میکنم:
_واقعا سخته! با یه بی مخ پلاستیکی، با یه دیو دو سرِ بی اعصابِ مایه دارِ خرخون هرروز سر و کله زدن!
دختره انگار خشکش زده، نگاهش به پشت سرمه...
_چته دختر؟ چرا خشکت زد؟ البته حق داری تو که اینا رو میشنوی اینطوری میشی، وای به حال من بدبختی که...
سایهای که روی سرم حس میکردم میآد جلو و خودش و نشون میده...
یه هینی میکشم و دستم و روی دهنم میذارم؛ لبخندی که هیچیش شبیه لبخند نیست تحویلم میده و با دندونای بهم فشرده بهم اشاره میکنه:
-همین الآن بیا اتاقِ من!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_181
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
دختره لب گزکی میکنه، همش تقصیر اونه! البته دهن لق منم بی تقصیر نیست...
ماهلین و نمیبینم، انگار رفته.
در اتاق و باز میکنم و میرم تو، از بدو ورودم شروع میکنه این جنگی و که من باید توش سکوت کنم، چون اگه نکنم اونجاست که واسم بد تموم میشه!
-شــــــــش! ششمین شرط و میگم! خوشم نمیآد جلوی مشتریای آتلیه خودم، پشت سر من صفحه بزاری! اون مزخرفا چی بود میگفتی؟
امروز اولی و دومین تذکرت و باهم گرفتی! خوب حواست و جمع کن، که اگه به سه برسه.... واست خیلی گرون تموم میشه، چون من! جورِ دیگهای باهات برخورد میکنم!
جوری محکم و باصلابت حرف زد که یه لحظه واقعا ترسیدم، چارهای ندارم جز اینکه سازگاری کنم... هی دنیا! بچرخ تا بچرخیم!
***
خودکار و میندازم رو میز، بطری آب و سر میکشم و به گردنم استراحتی میدم؛ انقدر که این چندهفته خسته شدم، تو کل عمرم خسته نشده بودم...
از صبح تا شب تو جنب و جوش بودم، تلاشامم بینتیجه نمونده و اینجاشه که شیرینه!
فقط یه کوچولو دیگه مونده که ماشین خودم و بخرم، یه کوچولوو!
امتحانامم تقریبا به خوبی پاس کردم و دوره رانندگی هم پشت سر گذاشتم...
واقعا اونقدر خستهم که فقط یه اردو یا سفر میتونه این خستگیام و در ببره!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲
برای کسایی که مشتاقن رمانِ #برندهیعشق رو زودتر مطالعه کنن، وی آی پی زدیم😍📚
1.اونجا رمان با 507 پارت، تمام شده و تکمیله✅ "325 پارت جلوتر! "
2.کلی پارتای هیجانی و دور از انتظار داریم🙈🔥
3.هیچ پیام اضافهای اونجا نیست و میتونید با خیال راحت، کامل رمان رو بخونید☁️🤍
4.عزیزان خرید وی آی پی، اجباری نیست و رمان تا انتها به طور رایگان همینجا پارتگذاری میشه❌
کسانی که دوست دارن رمان رو زودتر تموم کنن، میتونن تهیه کنن✅
5.جهت دریافت لینک وی آی پی، مبلغ "40000"تومان به شماره کارت زیر واریز 🍒
💳:
6037998204063779•دلیر• و فیش واریزی رو به آیدی زیر ارسال کنید🍾 🍭: @Mariijey
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_182
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-خبر آوردم براتون داغ و دسته اوللل!
بچههای کلاس با ذوقی لاینصف منتظر شنیدن خبری داغ از زبون کیانن.
-قراره این هفته اردو ببرن کوه!
سوتای بلند و جیغ و داد کلاس رو پر میکنه؛ گیسو رو به من با اشتیاق لب میزنه:
-میآی دیگهه؟
فکر میکنم تجربهاش خالی از لطف نباشه، اتفاقا همین الآن داشتم با خودم فکر میکردم که چقدر خوب میشه اردو برم، کاش از خدا یه چیز دیگه میخواستم. متقابل جواب میدم:
_معلومه که آره! باید جالب باشه...
مهیار مثل همیشه خودش رو وسط میندازه و میگه:
-پس شما استثنا یه رضایت نامه بیارید که چیزیتون اگر شد پای خودتون!
خیلی لطف میکنه و اینجا مخاطب جمع خطابم میکنه.
در آن واحد نظرم و عوض میکنم:
_گیسو من کار دارم نمیتونم بیام، سرم خیلی شلوغه؛ توی آتلیه، همه کارا روی دوش منه...
-توی همین یک ثانیه همه کارا افتاد روی دوشت؟
حرفش رو بیجواب میذارم.
-یاسمن بی مزه بازی در نیار دیگه!
-ظاهرا یاسمن خانم حرصش گرفته...
با عصبانیت دستم و روی میز میکوبم و میگم:
_آره! حرصم گرفته!
گیسو آروم صدام میزنه:
-یاسمن آروم! چته؟
با اخمهایی که هیچجوره باز نمیشد رو کردم به گیسو اما مخاطبم مهیار بود:
_من وقتی اعصابم خورد بشه یا به قول بنده خدایی حرصم بگیره، هیچ احدی جلودارم نیست! بزرگ و کوچیک و مذکر و مونث نمیشناسم! گفتم درجریان باشی...
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
〰〰〰〰〰〰💖
〰〰〰〰〰☁️
〰〰〰〰💖
〰〰〰☁️
〰〰💖
〰☁️
#پارت_183
#برندهی_عشق
ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.💞.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ
-یاسمن سالمی؟ من که چیزی نگفتم!
با صدای آروم که کسی نشنوه، گفتم:
_بابا با تو نبودم که! به در گفتم دیوار بشنوه!
درعجبم از اینکه چندماه بدون اینکه رو حرفاش حرفی بزنم و چیزی بهش بگم گذروندم، اون هرچی امر و نهی دلش میخواست میکرد، اما من بودم که مثل کوزت باید واسش تا هرموقع که میگفت، کار میکردم...
گیسو با ناراحتی مصنوعی لب میزنه:
-کوه میآی دیگه، آره؟
با شیطونی میگم:
_من نرم تو هم نمیری؟
-یاسمن اذیت نکن!
سرش و نزدیک میآره و جوری که کسی نشنوه، زمزمه میکنه:
-میخوام یه نقشه فوق توپ بچینم واسه آقامهیار که ایندفعه نتونه قسر در بره!
_چه برنامهای حالا؟
-اول بگو میآی؟!
_باشه میآاام! امکان نداره بخاطر یه بیمخ پلاستیکی بیخیال این سفر بشم!
-هوی راجب فیوریت من درست حرف بزن!
حالت چندشی میگیرم و میگم:
_ببخشید فیوریت شما دشمن من دراومده! قیمهها ریخته شد تو ماستا... من تو کار تو یکی موندم! کسی دیگه نبود که عاشقش بشی؟
-به عاشق شدن منم تو کار داری؟
صورتم رو در هم کردم و جملاتش و با دهن کجی تکرار کردم.
آخه کی عاشق این دیو دو سرِ بدقلق و تلخ گوشت میشه؟
عقل هم واسه آدم خوب چیزیه ها!
بیخیال! آدمی که نادونه رو بیشتر از این نمیشه نصیحت کرد؛ بزار هر غل.. هر کاری میخواد بکنه بکنه!
⛔️کپی حرام و پیگرد قانونی دارد.
-.-.-.-.-.-.-.-.-.💖.-.-.-.-.-.-.-.-.-
https://eitaa.com/be_sharteasheghi
☁️💖☁️💖☁️💖☁️
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲❤️🔥🎲 برای کسایی که مشتاقن رمانِ #برندهیعشق رو زودتر مطالعه کنن، وی آی پی زدیم😍📚 1
جهت خرید وی آی پی شرایط رو مطالعه کنید🌱♥️