اینجا احتکار نبود
همه استفاده میکردند
هنگام کمبود ، رقابت
بر سرِ استفاده نکردن بود!
#مردان_بی_ادعا
#دفاع_مقدس
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
بدنی صاف و بلوری به سبک سوپر استارها😍
شوهرت دیونت میشه💋💦
پوست بدن و صورتت روتو یک هفته مثل آینه براق وسفید❄️ کن😜😍
یچیزی این تو گزاشتیم برای رفع #تیرگی #زیــــــربــــــغــــل و.............
#لک_جوش که #معجزه میکنه🙈👌
راه حل👇😍
http://eitaa.com/joinchat/2683895824C1cab3c4ace
⛔️⛔️فقط متاهلین
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
#شوهرت_رو_سوپرایز_کن بانو🥰
✅می دونستین #مردها_عاشق_خانمهایی میشن که #بدون_آرایش_زیبا هستن ؟ 😏🤔
خب یعنی کسانی که با شما زندگی می کنند حق ندارن شما رو تو خونه و بعد از حمام زیبا ببینند ؟ 🙄🙄
همش که نمیشه از کرم پودرو #لوازم_ارایش استفاده کرد !!🤷🏻♀️💄🛍
سرمایه یه زن به #زیباییشه هرچقدر روی این سرمایت #هزینه کردی وارزش قائل شدی
یک هیچ از بقیه جلوتری😄😄😄
به خودت اهمیت بده بانو😊👌🏻❤️
http://eitaa.com/joinchat/2683895824C1cab3c4ace
⛔⛔فقط متاهلین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسارت زده ام ...
#storyvideo
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣9⃣
#فصل_یازدهم
نمی دانم چطور خوابم برد؛ اما یادم هست تا صبح خواب های آشفته و ناجور می دیدم. صبح زود، بعد از نماز، صبحانه نخورده پدرشوهرم آماده رفتن شد. مادرشوهرم هم چادرش را برداشت و دنبالش دوید. دیگر نمی توانستم تاب بیاورم. چادرم را سرکردم و گفتم: «من هم می آیم.»
پدرشوهرم با عصبانیت گفت: «نه نمی شود. تو کجا می خواهی بیایی؟! ما کار داریم. تو بمان خانه پیش بچه هایت.»
گریه ام گرفت. می نالیدم و می گفتم: «تو را به خدا راستش را بگویید. چه بلایی سر صمد آمده؟! من که می دانم صمد طوری شده. راستش را بگویید.»
پدرشوهرم دوباره گفت: «تو برو به مهمان هایت برس. الان از خواب بیدار می شوند، صبحانه می خواهند.»
زارزار گریه می کردم و به پهنای صورتم اشک می ریختم، گفتم: «شیرین جان هست. اگر مرا نبرید، خودم همین الان می روم دادگاه انقلاب.»
این را که گفتم، پدرشوهرم کوتاه آمد. مادرشوهرم هم دلش برایم سوخت و گفت: «ما هم درست و حسابی خبر نداریم. می گویند صمد زخمی شده و الان بیمارستان است.»
این را که شنیدم، پاهایم سست شد.
ادامه دارد...✒️
♡°°مهندس❤️ واقعی°°♡
مهندسهایعزیزسعیکنید
حاجیراالگوقراربدید
#مهندسابومهدی
#روزمهندس
#نوشتهاییازجنسدل 🌱
قسمتی از وصیتنامه سپهبد شهید حاجقاسم سلیمانی🌷
حضرت آیتالله خامنهای را مظلوم و تنها میبینم، او نیازمند همراهی شماست.
#مکتب_حاجقاسم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#رسم_خوبان
🔰او خيلى مؤدّب، فهميده و با تقوا بود. غلامعلى پيشانى و كف پاى مادرمان را میبوسيد و مى گفت: بهشت زير پاى مادر است. پدر و مادرم خيلى ناراحت میشدند و مى گفتند: تو ما را شرمنده میكنى، امّا او میگفت: من به بوسيدن پاى شما افتخار میکنم.»
🔰بيش از هر چيز حسن خلق و رفتار ايشان زبانزد بود و هميشه سعى میکرد با تبسم مسائل را حل كند. آن قدر صبور بود كه اگر عصبانى میشد، خود را كنترل میکرد و با روحيه باز امر به معروف و نهى از منكر میكرد.
🔰او هر موقع كه به جبهه میرفت، به ما سفارش میکرد كه به خانواده شهدا سركشى كنيد و از احوال آنها جويا شويد. به بچّه ها درباره درس خواندن و حجاب توصيه مى كرد.»
#شهید_غلامعلی_ترابی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۷/۱/۱ باخرز ، خراسانرضوی
شهادت : ۱۳۶۴/۱۲/۵ مریوان ، والفجر۹
4_5949347432373421933.mp3
3.06M
حضرت آقا...
ما رو از دعای خودتون در ماه رجب فراموش نکنید.
#کانال_زخمیان_عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣9⃣
#فصل_یازدهم
اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای احمد مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود.
جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.»
نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.»
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.»
باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!»
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!»
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست.
ادامه دارد...✒️
و رَجَب، ماهِ عَطاءِ بیحِسابِ خُداستـــ
#ماهرجبمبارک☺️🎉
#حدیث_عاشقی ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دل بریده باش!
➕معنای صحیح زهد
🌼 #استاد_پناهیان
#حدیث_نفس🍀
4_5868601518927643906.mp3
8.82M
🎧 سرود فوق العاده زیبا
🎼 دنیا اومده نوه ارباب نورانی ....
🎤 حسین سیب سرخی
🌙 ولادت امام محمدباقر
#کانال_زخمیان_عشق
﷽
یٰا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به تو امید دارم
و شهادت بهترین خیر است ...
#حلول_ماه_رجب_مبارک
#رزقک_شهادت
#التماس_دعا
شبتون شهدایی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی) #دخترشینا #خاطرات_قدم_خیر_محمدی_کنعان🌺 #پارت۱🔰 🍃http://eitaa.com/joincha
🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی)
#دخترشینا
👆ریپلای به داستان زندگی و #خاطرات_قدم_خیر_محمدی_کنعان🌺
همسر #شهیدستارابراهیمی
داستانی فوق العاده #عمیق
#تاثیرگزار و#عاشقانه
👆حتمابخونید دوستان👆
🌀خصوصاااا متاهل ها🌀
خبر دهید . . .
به یعقوب خون جگر که فراق
به سر رسید ، جگر گوشهی پدر آمد
وداع پدر در معراج الشهـداء
#شهید_آقای_اصغر_پاشاپور
#الهی_ب_امید_تو
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
"نمیتوانم از حسین پورجعفری نام نبرم"
ازبرادر نزدیکتر ازپدر دلسوزتر
حسین آقای پورجعفری
کسی که بابا هروقت میخواست وصفش رابرای مابکند یک جمله میگفت:مثل پروانه دورمن میگردد..
مگرمیشود تورا ازیاد ببریم وقتی ما نبودیم کنار بابا،شما به قول خود بابا همانطورکه پدر دور فرزندش میگردد حسین پورجعفری دورمن میگردد.
شبهاتازمانیکه مطمئن نمیشدی بابا خوابیده نمیخوابیدی وصبحها قبل ازبابا بیدار میشدی و دم دراتاق مینشستی.
همیشه جیبهایت پر بود ازکشمش و توت خشک قدم به قدم ازترس گرسنهماندن فرماندهات،یارت،دست در جیب میکردی و دردهانش میگذاشتی.
چگونه میتوان ازتویاد نکرد وقتی-با تمام اینکه میدانستی همسرت در اوج احتیاجش به تو هست-بابا مارا واسطه کند درسفر آخر-که برگشتی نداشت- بگوید حسین رامنصرف کنید بامن نیاید.
باگفتن این جملهی مابه تو رنگ رخسارت دیدن داشت. ما راحلال کن که عشقت را نفهمیدیم فقط جوابت راشنیدیم که گفتی:یعنی من حاجی راوسط بیابان تنها بگذارم..!؟
کاش بودی سراغ بابارا ازتومیگرفتیم تو هیچوقت مارابیجواب نگذاشتی
سلام مان رابه بابا برسان
سفربه سلامت یار وفادار
#زینب_سلیمانی
#محمدرضا_سلیمانی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#آرزوی_شهید:
گفــتم: اگر جنگ تمام شد آرزوی شما به عنوان یک فرمانده چیست؟
گفــت: تنها آرزوی من این است که یک مرکزفرهنگے داشته باشم و روے بچههای جوان کــارکنم و بتوانم مسائـل مربوط به دوران #دفاع_مقدس را به نسل جـــوان منتقل کنم.
#شهیدحاج_منصورخادم_صادق🌷
شبتون شهدایی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🕊آخرین مأموریت شهید اصغر پاشاپور با شهادت تکمیل شد از زبان خواهر شهید اصغر پاشاپور (همسر شهید پورهنگ)
🌺همسر شهید پورهنگ از سفات اخلاقی جالب برادر شهیدش چنین میگوید: همه خاطراتم از حاج اصغر آمیخته به خنده و شوخی بود. همیشه دنبال خوب کردن حال دیگران بود. یک ویژگی که خیلی در او پررنگ بود مسئولیت پذیریش بود. محال بود مسئولیت قبول کند و آن را به سرانجام نرساند. در روزهای آخر هم منطقه که فرماندهان دستور به آزاد شدنش را داده بودند، را به یاری رزمندگان دیگر به طور کامل آزاد کرد و بعد به شهادت رسید و این یعنی آخرین ماموریت خود را هم تکمیل کرد و بعد رفت. الان هم که پیکر ایشان بازگشته است احساس میکنم بخشی از این وظیفه و مسئولیت باعث بازگشت پیکرش بود زیرا او مقبولیتی در بین مردم دارد که با این بازگشت وظیفهاش به سرانجام خواهد رسید.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :1⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
این شد تمام حرفی که بین من و او زده شد. چشمم به سِرُم و کیسه خونی بود که به او وصل شده بود. همان پرستار سر رسید و اشاره کرد بروم بیرون.
توی راهرو که رسیدم، دیگر اختیار دست خودم نبود. نشستم کنار دیوار. پرستار دستم را گرفت، بلندم کرد و گفت: «بیا با دکترش حرف بزن.»
مرا برد پیش دکتری که توی راهرو کنار ایستگاه پرستاری ایستاده بود. گفت: «آقای دکتر، ایشان خانم آقای ابراهیمی هستند.»
دکتر پرونده ای را مطالعه می کرد، پرونده را بست، به من نگاه کرد و با لبخند و آرامشی خاص سلام و احوال پرسی کرد و گفت: «خانم ابراهیمی ! خدا هم به شما رحم کرد و هم به آقای ابراهیمی. هر دو کلیه همسرتان به شدت آسیب دیده. اما وضع یکی از کلیه هایش وخیم تر است. احتمالاً از کار افتاده.»
بعد مکثی کرد و گفت: «دیشب داشتند اعزامشان می کردند تهران که بنده رسیدم و فوری عملشان کردم. اگر کمی دیرتر رسیده بودم و اعزام شده بودند، حتماً توی راه برایشان مشکل جدی پیش می آمد. عملی که رویشان انجام دادم، رضایت بخش است. فعلاً خطر رفع شده. البته متاسفانه همان طور که عرض کردم برای یکی از کلیه های ایشان کاری از دست ما ساخته نبود.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :2⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
چند روز اول تحمل همه چیز برایم سخت بود؛ اما آرام آرام به این وضعیت هم عادت کردم.
صمد ده روز در آن بیمارستان ماند. هر روز صبح زود خدیجه و معصومه را به همسایه دیوار به دیوارمان می سپردم و می رفتم بیمارستان، تا نزدیک ظهر پیشش می ماندم. ظهر می آمدم خانه، کمی به بچه ها می رسیدم و ناهاری می خوردم و دوباره بعدازظهر بچه ها را می سپردم به یکی دیگر از همسایه ها و می رفتم تا غروب پیشش می ماندم.
یک روز بچه ها خیلی نحسی کردند. هر کاری می کردم، ساکت نمی شدند. ساعت یازده ظهر بود و هنوز به بیمارستان نرفته بودم که دیدم در می زنند. در را که باز کردم، یکی از دوستان صمد پشت در بود. با خنده سلام داد و گفت: «خانم ابراهیمی ! رختخواب آقا صمد را بینداز، برایش قیماق درست کن که آوردیمش.»
با خوشحالی توی کوچه سرک کشیدم. صمد خوابیده بود توی ماشین. دو تا از دوست هایش هم این طرف و آن طرفش بودند. سرش روی پای آن یکی بود و پاهایش روی پای این یکی. مرا که دید، لبخندی زد و دستش را برایم تکان داد. با خنده و حرکتِ سر سلام و احوال پرسی کردم و دویدم و رختخوابش را انداختم.
تا ظهر دوست هایش پیشش ماندند و سربه سرش گذاشتند. آن قدر گفتند و خندیدند و لطیفه تعریف کردند تا اذان ظهر شد. آن وقت بود که به فکر رفتن افتادند.
ادامه دارد...✒️
مداحی آنلاین - عشق شما تو قلب شیعه مداله - مجتبی رمضانی.mp3
2.89M
🔳 #شهادت_امام_هادی(ع)
عشق شما تو قلب #شیعه مداله
اسم نقی غریب بمونه محاله
🎤 #مجتبی_رمضانی
#شهادت_امام_هادی_ع_تسلیت
#آجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عج
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :3⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
دو تا کیسه نایلونی دادند دستم و دستور و ساعت مصرف داروها را گفتند و رفتند.
آن ها که رفتند، صمد گفت: «بچه ها را بیاور که دلم برایشان لک زده.»
بچه ها را آوردم و نشاندم کنارش. خدیجه و معصومه اولش غریبی کردند؛ اما آن قدر صمد ناز و نوازششان کرد و پی دلشان بالا رفت و برایشان شکلک درآورد که دوباره یادشان افتاد این مرد لاغر و ضعیف و زرد پدرشان است.
از فردای آن روز، دوست و آشنا و فامیل برای عیادت صمد راهی خانه ما شدند. صمد از این وضع ناراحت بود. می گفت راضی نیستم این بندگان خدا از دهات بلند شوند و برای احوال پرسی من بیایند اینجا. به همین خاطر چند روز بعد گفت: «جمع کن برویم قایش. می ترسم توی راه برای کسی اتفاقی بیفتد. آن وقت خودم را نمی بخشم.» ساک بچه ها را بستم و آماده رفتن شدم. صمد نه می توانست بچه ها را بغل بگیرد، نه می توانست ساکشان را دست بگیرد. حتی نمی توانست رانندگی کند. معصومه را بغل کردم و به خدیجه گفتم خودش تاتی تاتی راه بیاید. ساک ها را هم انداختم روی دوشم و به چه سختی خودمان را رساندیم به ترمینال و سوار مینی بوس شدیم. به رزن که رسیدیم، مجبور شدیم پیاده شویم و دوباره سوار ماشین دیگری بشویم. تا به مینی بوس های قایش برسیم، صد بار ساک ها را روی دوشم جا به جا کردم.
ادامه دارد....
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✅شب لیله الرغائب:
"رجب"، ماه خداست؛ ماه پر بركتی است كه اعمال بسیاری برای آن ذكر شده است. باید خود را در دریای زلالش بشوییم تا پاک شویم. پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: هر كس یك روز از ماه رجب را روزه بگیرد، موجب خشنودی خدا می شود و غضب الهی از او دور می گردد و دری از درهای جهنم بر روی او بسته می شود.
اعمال ماه های رجب و شعبان، جهت آماده ساختن روح برای شركت در میهمانی ماه مبارك رمضان می باشد. برای درك عظمت ماه رمضان باید از قبل خود را آماده نمائیم.
پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش كنید كه خدا آمرزنده و مهربان است.
اولین شب جمعه ماه رجب را لیلة الرغائب نامند. در این شب ملائك بر زمین نزول می كنند. برای این شب عملی از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) ذكر شده است كه فضیلت بسیاری دارد و بدین قرار است:
روز پنج شنبه اول آن ماه - در صورت امكان و بلا مانع بودن - روزه گرفته شود. چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز اقامه شود كه هر دو ركعت به یك سلام ختم می شود و در هر ركعت یك مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود.
و چون دوازده ركعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود.
پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر "سبوحٌ قدوسٌ رب الملائكة والروح" گفته شود.
پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انك انت العلی الاعظم" گفته شود.
دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذكر "سبوح قدوس رب الملائكة والروح" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.
🕊☘🕊☘🎊☘🕊☘🕊
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹