eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
ایݩ چشم‌ها،فرۺِ زیر پاےِ مهدے‌‌سٺ ,تمیز نگهشاݩ دار... 🌿 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 -وای خدا ... کمر ندارم هستی ... این چیه دادی دست من ! -تو کمر نداری پس من دارم !؟ _خب پس علیرضا چکاره است ؟ بگو بیاد سینی چایی رو ببره . -علیرضا رفته جوجه کباب ها رو درست کنه . حلقه های نگاهم را کلافه تا سقف بالا دادم : -ای خدا ... سینی رو گرفتم و وارد پذیرائی شدم .همین که رفتم سمت خانم ارجمند ، یا همون مادرفاطمه ، فوری بلند و رسا گفت : _آقا محمد ... سینی رو از الهه خانوم بگیر. وای نه ! یعنی اینقدر بد جلو رفتم ؟!آقا محمد سمتم اومد و خواست سینی رو بگیره که گفتم : _نه ممنون ... می تونم خودم . بی اونکه نگاهم کنه گفت : _اصلا اینکار مردانه است . بعد سینی رو گرفت و برد .خواستم برگردم سمت آشپزخونه که خانم ارجمند دستمو گرفت . منو کشید سمت خودش وگفت : _بشین دخترم . یه نگاه به هستی توی آشپزخونه کردم و گفتم : _چشم . نشستم کنار خانم ارجمند که پرسید: _خوبی شما ؟ -ممنون. -شما باهستی جون همسن هستید ؟ -بله تقریبا ... _پس همسن فاطمه ی منی . سری تکون دادم که شروع کرد . ماشاالله خیلی خوش صحبت بود. از فاطمه گفت از پسرش گفت از خودش گفت . بعد یکدفعه همه ی صحبت هاش رفت سمت پسرش . چند سالشه، چکاره است ، توی صنایع دفاع کار می کنه ، مذهبیه . سربه زیره ، حقوقش خوبه . ماشین داره و ... اصلا اینا به من ربطی نداشت ولی نمی تونستم حرفی بزنم و او گفت و گفت و گفت . یا از من می پرسید یا از پسرش می گفت . یه دلشوره گرفتم. سئوالای خانم ارجمند یه معنی بیشتر نداشت و من اصلا نمی خواستم به اون معنی برداشت کنم ولی انگار چاره ای نبود. است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
این گَلـ هـــــــای زیبـاااا تـقـدیم بـه عـزیـزانـی کـه شـکفـتـن هیـچ گـلی زیباتر از لبخند آنها نیست شب خوبی داشته باشید🌸 🌹👉 🎵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
الهي به اذن تو، به عشق تو، "به ياد تو" به نام تو ، و با تو براي خوشنودي تو، عهدي كه با تو داریم از "يادمان نرود" و چنان باشیم كه تو مي خواهي نه آنطور كه ما مي خواهیم.... سلام صبحتون بخیر 🌹👉 🎵
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌙 -- 🇵 🇷 🇴 🇫 🇮 🇱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 اون سال شب یلدا تک و تنها بودیم . قصد کردم همون شب که مصادف شده بود با شب جمعه ، نمازی رو که خانم ربیعی گفته بود ، بخونم . همه یلدا گرفته بودند به خنده و خوشی و صحبت . من یلدا گرفته بودم به اشک و ناله و درددل با خدا . نمازم رو خوندم و بعدش سر سجاده ام رو به خدا نشستم و ذکر گفتم . فال حافظم شد همون امیدی که از اون نماز ، توی دلم نشست . روزگار گذشت و گذشت . عادت کردم به این روال گذشتن تا اینکه اواسط دیماه یه اتفاق جدی افتاد .خانم ارجمند برای پسرش منو از پدر خواستگاری کرد . از اون حرف های شب دعوتی هستی پیدا بود که همچین قصدی داره ولی من کسی نبودم که بتونم پسرش رو خوشبخت کنم . اما این حرف ها تو گوش پدر من نمی رفت : -حالا آرش رو رد کردی ... اینو چی میگی ؟ بذار ... یه عیب اساسی رو پسر مردم بذار دیگه . خونسرد جواب دادم : _عیبی روش نمیذارم ولی اگه اومد همه ی گذشته ام رو بهش میگم . پدربلند بلند به حالم خندید :آره بگو ..بگو می خوای طرف رو فراری بدی دیگه . -الان فرار کنه بهتره تا بعدش . همونم شد .خانم ارجمند با پسرش دیدنم اومد . خوش برخوردتر از دفعه ی قبل منو تو آغوش کشید و بوسید .دلم می سوخت . نه براي خودم . برای خانم ارجمند که با اونهمه خانمی دنبال چه کسی اومده بود . صحبت های از حال و احوال که گذشت ، خود خانم ارجمند پیشنهاد داد که من و پسرش باهم صحبت کنیم . حرفی نبود . از جا برخاستم و جلوتر راه افتادم . در اتاقم رو باز گذاشتم که آقا محمد وارد شد .نشست کف زمین و من بی هیچ حرفی درو بستم . به تبعیت مقابلش زانو زدم . چادر سفیدم رو روی سرم جلوتر کشیدم و بی هیچ تعارفی بهش خیره شوم . دنبال یه ردی یه نشونه ای بودم .دلم می خواست یه جوری اونو با حسام مقایسه کنم یا حتی شبیه بدونم. ولی نبود. صورت تپل و درشتی داشت . از نظر استخوان بندی هم درشت تر از حسام بود هم موهای جلوی سرش کمی خالی شده بود ولی در کل بد قیافه نبود . اما حسام نبود. نفس بلندی کشیدم که گفت : _شما بفرمایید. همون جمله ی تعارفی رو گرفتم و لب باز کردم به گفتن حقیقت : _شما از من چی می دونید؟ شوکه شد . سرش رو یه لحظه بلند کرد و نگاهم کرد . بعد با لبخندی که بیشتر حیا توش رنگ داشت گفت : _خب از حیا و از نجابتتون خوشم اومده ... همین . -می دونید من ازدواج کردم ؟ سرش باز بالا آمد . بی لبخند پرسید: _واقعا ؟! است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝