جلسه چهاردهم تفسیر سوره مبارکه حمد آیت الله جوادی آملی.mp3
35.44M
✴️ #روشنای_راه
شماره 4⃣1⃣
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #حمد
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم.
◻️🔸◻️🔸◻️
📎 پیوست
🔺 #آگاهی_خدا_از_نیات_درونی
🔹 همانا انسان را آفریدیم و همواره آنچه را که باطنش [نسبت به معاد و دیگر حقایق] به او وسوسه میکند، میدانیم. و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم.
🔸 [یاد کن] دو فرشتهای که همواره از ناحیه خیر و از ناحیه شر، ملازم انسان هستند و همه اعمالش را دریافت کرده و ضبط میکنند.
🔹 هیچ سخنی را به زبان نمیگوید جز اینکه نزد آن[برای نوشتن و حفظش] نگهبانی آماده است.
📚 سوره ق، آیات ۱۶_۱۸
◻️🔸◻️🔸◻️
🔸 #علم_خداوند_بیپایان بوده و جهل در آن راه ندارد. خداوند حتی از #خطورات_قلبی بندگان و #وسوسههای_زودگذر_افکار آنان آگاه است.
در آیه فوق، خداوند برای ترسیم این علم و احاطه، تأکید نموده است که از #رگ_گردن_به_بندگانش_نزدیکتر_است.
🔹 این تعبیر، هم نشان از #عمق_نزدیکی_خالق_با_مخلوق دارد و همه زمینه دوری بیشتر انسان از #محرمات و #نافرمانی_خدا را فراهم مینماید.
این در حالی است که #فرشتگان_مخصوصی نیز همراه انسان گمارده شدهاند تا #تمام_اعمال وی را ثبت و ضبط نمایند.
امام باقر(علیهالسلام):
السر و العلانیه عنده سواء؛
#پنهان و #پیدا نزد او (خداوند) یکسان است.
📚 تفسیر قمی، ج 1، ص 360.
🎙 حجت الاسلام و المسلمین محمد حاج ابوالقاسم
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
❇️ اداره کل امور تربیتی
📲 eitaa.com/jz_tasnim
#من_باتو
#قسمت46
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل وشــشــم
(بـخــش اول)
صداے شهریار از توے حیاط بلند شد:هانیہ بدو مردم منتظرن!
همونطور ڪہ چادرم رو سر مے ڪردم با صداے بلند گفتم:دارم میام دیگہ!
از اتاق خارج شدم،مادرم قرآن بہ دست ڪنار در خروجے ایستادہ بود.
شهریار با خندہ گفت:آخہ مادرِ من این قرآن لازمہ مراقبش باشہ یا پسر مردم؟
چپ چپ نگاهش ڪردم و چیزے نگفتم.
قرآن رو بوسیدم و از زیرش رد شدم،پدرم بہ سمتم اومد و گفت:حاضرے بابا؟
سرم رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون دادم.
پدر و مادرم سوار ماشین شدن،شهریار هم دنبالشون رفت.
عاطفہ ڪنارم ایستاد با لبخند نگاهم ڪرد و گفت:استرس دارے؟ سریع گفتم:خیلے!
جدے نگاهم ڪرد و گفت:عوضش بہ این فڪر ڪن از ترشیدگے درمیاے!
با مشت آروم ڪوبیدم بہ بازوش و گفتم:مسخرہ!
خندید و چیزے نگفت.
شهریار شیشہ ے ماشین رو پایین ڪشید و گفت:عاطفہ خانم شما دومادے؟
رو بہ پدر و مادرم ادامہ داد:دارن دل و قلوہ میدن!
با حرص گفتم:شهریار نڪنہ تو عروسے انقد عجلہ دارے!
عاطفہ اخم ساختگے ڪرد و گفت:با شوور من درست حرف بزن.
ایشے گفتم و بہ سمت ماشین رفتم.
عاطفہ در رو بست،قبل از من ڪنار شهریار نشست،من هم سوار شدم،پدرم با گفتن بسم اللہ الرحمن الرحیم ماشین رو روشن ڪرد.
شهریار با ترس چشم هاش رو دوخت بہ سقف ماشین و لبش رو بہ دندون گرفت.
تو همون حالت سرش رو بہ سمت چپ و راست تڪون داد و گفت:خدا میدونہ قرارہ چہ بلایے از آسمون نازل بشہ ڪہ ما هر قدممونو با قرآن و بسم اللہ برمیداریم.
شهریار رو بہ من جدے ادامہ داد:خواهرم حداقل همین تهران مراسم میگرفتے!تا قم نمے رسیما!
مادرم با تحڪم گفت:شهریار!
شهریار نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:چشم مامان جونم چیزے نمیگم!
پدرم باخندہ گفت:آفرین.
عاطفہ نگاهم ڪردو ا اضطراب گفت:هانیہ چادرت ڪو؟
خواستم دهن باز ڪنم ڪہ شهریار گفت:رو سرش!
برادر بزرگم نمڪدون شدہ بود!
یعنے خوشحال بود،خیلے خوشحال!
عاطفہ گفت:منظورم چادر سفیدہ!
آروم گفتم:جیران خانم میارہ!
صداے هشدار پیام موبایلم بلند شد،با عجلہ موبایلم رو از توے ڪیفم درآوردم.
رمز رو زدم و وارد صندوق پیام ها شدم.
حنانہ بود.
"عروس خانم ڪجایے داداشم رماتیسم گرفت از بس این ڪوچہ رو بالا پایین ڪرد"
بے اختیار لبخندے روے لبم نشست،عاطفہ با شیطنت گفت:یارہ؟
سرم رو بلند ڪردم و گفتم:نہ خواهر یارہ!
مادرم برگشت سمت ما و گفت:هانے،بهارم دعوت ڪردے؟
سرم رو تڪون دادم:آرہ میاد حسینیہ!
یڪ ساعت بعد رسیدیم سر خیابون دانشگاہ،پدرم خیابون رو رد ڪرد و وارد ڪوچہ ے حسینیہ شد.
لبم رو بہ دندون گرفتم و شروع ڪردم بہ جویدن.
نزدیڪ حسینیہ رسیدیم،سهیلے دست بہ سینہ جلوے حسینیہ قدم مے زد.
سرش رو بلند ڪرد،نگاهش افتاد بہ ما.
ایستاد،پدرم براش بوق زد،با لبخند سرش رو تڪون داد.
پدرم ماشین رو پارڪ ڪرد و پیادہ شد.
سهیلے و پدرم مشغول صحبت شدن.
ڪت و شلوار آبے نفتے با پیرهن سفید پوشیدہ بود.
موها و ریش هاش مرتب تر از همیشہ بود!
استادم داشت داماد مے شد!
دامادِ من!
مادرم چادرش رو مرتب ڪرد و پیادہ شد،عاطفہ چشمڪے بہ شهریار زد و گفت:مام بریم. دستگیرہ ے درروگرفتم و گفتم:باهم بریم!
شهریاردرروبازڪردوپیادہ شد. عاطفہ هم پشت سرش!
نگاهم بہ شهریاروعاطفہ بودڪہ چندتقہ بہ شیشہ ے پنجرہ ے ڪنارم باعث شدڪہ سرم رو برگردونم.
پدرم بود،درروبازڪردم وپیادہ شدم.
پدرم دستم روگرفت،باهم قدم برمے داشتیم،چندقدم باسهیلے فاصلہ داشتیم.
ا دیدن من نگاهش رو دوخت بہ گوشہ ے چادرم وگفت:سلام!
آروم جوابش رو دادم.
دیگہ نایستادم وواردحسینیہ شدم.
بالبخندبہ حسینیہ نگاہ ڪردم، برعڪس دفعہ ے اولے ڪہ اومدم سیاہ پوش نبود!
ماہ شعبان بود و حسینیہ هم رنگ ماہ گل بارون و با پرچم هاے رنگے
چیزے ڪہ قشنگترش مے ڪرد سفرہ ے عقد سفید و نقرہ اے بود ڪہ وسط حسینیہ مے درخشید!
مادرم و عاطفہ همراہ جیران خانم و حنانہ ڪنار سفرہ ے عقد نشستہ بودن.
خانم محمدے با لبخند بہ سمتم اومد و روبوسے ڪرد.
حنانہ و جیران خانم هم اومدن ڪنارمون.
جیران خانم گونہ هام رو بوسید و تبریڪ گفت.
حنانہ با شیطنت گفت:مامان خانم من ڪہ گفتہ بودم عروستو دیدم.
چشم غرہ اے بہ حنانہ رفتم،جیران خانم بستہ ے سفیدے بہ سمتم گرفت و گفت:هانیہ جان برو چادرتو عوض ڪن!
تشڪر ڪردم و بستہ رو ازش گرفتم،همراہ حنانہ رفتیم گوشہ ے حسینیہ،چادر مشڪے م رو درآوردم و دادم بہ حنانہ.
بستہ رو باز ڪردم،چادر سفید تورے با اڪلیل هاے نقرہ اے!
هم خونے جالبـے با سفرہ ے عقد داشت.
شال سفید رنگم رو مرتب ڪردم،چادر رو سر ڪردم.
رو بہ حنانہ گفتم:چطورہ؟
با ذوق نگاهم ڪرد و گفت:عالے!
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
••••
بیماری ما با "حرم" درمان پذیر است
در صحـن خـود ما را قرنطیـنه کن آقا
#اربعین
#حرم
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
|💔🌙|
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
#حسین جانم
.
آخر رسد شبی که
به جرم جنون عشق
مارا به کربلای تو تبعید
میکنند
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#بیـــــــᏪــــو
•• ••
اربعین کرببلای همه را امضا کن ...💔
این گدا بهر زیارت نگران است حسین
#حسينجان
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
یڪ نفر هسٺ،
کہ خود نیسټ
ولے خاطـره اش
هر ساعٺ و هر روز
مرا سخت بغل مےگیرد !!!
#همسر_شهید❤️
#شهیدحاج_محمدحسین_مرادی
❣
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت46
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و شـشـم
(بــخــش دوم)
حنانہ دو سال از من ڪوچیڪتر بود اماروحیہ ے شیطونش بہ یہ دخترنوزدہ سالہ نمیخورد!
دوربینش روگرفت سمتم و گفت:وایسا!
باخندہ گفتم:تڪے؟
نگاهش روازدوربین گرفت و گفت:چہ هولے تو! خوبہ چند دقیقہ دیگہ محرم میشید! چند دقیقہ دیگہ عڪس دونفرہ بخواہ.
بشگونے از دستش گرفتم و گفتم:بچہ پررو!خواهر شوهر بازے درنیار.
حنانہ بـے توجہ بہ بشگونے ڪہ ازش گرفتم سریع دوربین رو بالا برد و عڪس گرفت!
با لبخند گفت:بفرمایید اینم اولین عڪس دونفرہ!
با تعجب گفتم:وا!
با چشم و ابرو بہ پشت سرم اشارہ ڪرد.
سرم رو برگردوندم،سهیلے چند قدمیم ایستادہ بود.
جا خوردم مثل خنگ ها گفتم:واااا!
سریع دستم رو گذاشتم روے دهنم!
حنانہ شروع ڪرد بہ خندیدن.
سهیلے لبش رو بہ دندون گرفتہ بود،مشخص بود خودش رو نگہ داشتہ نخندہ!
خجالت زدہ خواستم برم پیش بقیہ ڪہ حنانہ گفت:هانے خوبـے رنگ بہ رو ندارے!
آروم گفتم:خوبم یڪم فشارم افتادہ.
سهیلے سریع دستش رو داخل جیب شلوارش ڪرد و شڪلاتے بہ سمتم گرفت.
حنانہ نگاهے بهمون انداخت و گفت:خب من برم!
و چشمڪے نثارم ڪرد.
نگاهم رو دوختم بہ دست سهیلے. آروم گفت:براے فشارتون!
چند لحظہ بعد ادامہ داد:شیرینے اول زندگے!
گونہ هام سرخ شد،آب دهنم رو قورت دادم و شڪلات رو ازش گرفتم.
زیر لب گفتم:ممنون!
_سلام زن داداش!
سرم رو بلند ڪردم،امیررضا سر بہ زیر چند مترے مون ایستادہ بود.
چادر رو روے صورتم گرفتم و گفتم:سلام!
سهیلے با لبخند نگاهش ڪرد،سریع رفت ڪنار سفرہ ے عقد.
با عجلہ گفتم:منم برم پیش خانما دیگہ!
بدون اینڪہ منتظر جوابے ازش باشم رفتم بہ سمت بقیہ.
بهار هم رسید،محڪم بغلم ڪرد زیر گوشم زمزمہ ڪرد:هانے این برادر شوهرت چند سالشہ؟
آروم گفتم:از ما ڪوچیڪترہ!
از خودش جدام ڪرد و زیر لب گفت:خاڪ تو سرت!
صداے یااللہ گفتن مردے باعث شد همہ بلند بشن.
روحانے مسنے وارد شد،پشت سرش هم پدرم و پدر سهیلے.
سهیلے بہ سمت مرد رفت و باهاش دست داد.
با اشارہ ے مادرم،نشستم روے صندلے.
بهار و حنانہ هم سریع بلند شدن و تور سفید رنگے رو از دو طرف بالاے سرم گرفتن.
جیران خانم دو تا ڪلہ قند ڪوچیڪ تزیین شدہ سمت عاطفہ گرفت و گفت:عاطفہ جون شما زحمتش رو میڪشے؟
عاطفہ با گفتن:با ڪمال میل،ڪلہ قندها رو از جیران خانم گرفت و پشت سرم ایستاد.
چادرم رو جلوے صورتم ڪشیدہ بودم،روحانے ڪنار سفرہ ے عقد نشست،مشغول صحبت با سهیلے بود.
هنوزهم نمیتونستم بگم امیرحسین!
سهیلے ڪتش رومرتب ڪردوروے صندلے ڪناریم نشست.
استرسم بیشتر شد،انگشت هام رو بہ هم گرہ زدم.
روحانے شروع ڪردبہ صحبت ڪردن.
انگشت هام رو فشار میدادم.
صداے سهیلے پیچیید تو گوشم:شڪلات!
نگاهے بہ دست هاے عرق ڪردہ م،ڪردم.
شڪلات بین دست هام بود،آروم بستہ ش رو باز ڪردم و گذاشتم تو دهنم.
سهیلے قرآن رو برداشت و بوسید.
آروم گفت:حاج آقا استادم هستن،یہ مقدار صحبتشون طول میڪشہ شڪلاتتون تموم شد بگید قرآن رو باز ڪنم.
سریع شڪلاتم رو قورت دادم،اما بہ جاے شیرینے شڪلات آرامش سهیلے آرومم ڪرد.
آروم گفتم:من آمادہ ام.
قرآن رو باز ڪرد و بہ سمتم گرفت.
نگاهم روبہ آیہ هاے سورہ ے نور انداختم.
روحانے شروع ڪردبہ خطبہ خوندن امانمے شنیدم!
حواسم پیش اون صدابود،همون صدایے ڪہ توهمین حسینیہ بهم گفت دخترم!
انگاراینجابود،داشت بالبخند نگاهم مے ڪرد!
اشڪ هام باعث شد آیہ ها رو تار ببینم،صداش ڪردم:یا فاطمہ!
صداش پیچید:مبارڪت باشہ دخترم!
اشڪ هام روے صورتم سُر خورد.
هم زمان روحانے گفت:دوشیزہ ے محترمہ سرڪار خانم هانیہ هدایتے براے بارسوم عرض میڪنم آیا وڪیلم ا مهریہ ے معلوم شما را بہ عقددائم آقاے امیرحسین سهیلے دربیاورم؟وڪیلم؟
هیچ صدایے نمے اومد،سڪوت!
آروم گفتم:با اجازہ ے بزرگترا بلہ!
صداے صلوات و بعد ڪف زدن و مبارڪ باشہ ها پیچید!
نفسم رو دادم بیرون.
سهیلے نگاهش رو دوخت بہ دستم،با لبخند گفت:مبارڪہ!
خندہ م گرفت،اشڪ هام رو پاڪ ڪردم و گفتم:مبارڪ شمام باشہ!
ادامــه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مقتل نامه شهدای مدافع حرم
📲مجموعه استوری هایی از روایت مجاهدت و نحوه شهادت شهید مدافع حرم" مجید قربانخانی "
💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مقتل نامه شهدای مدافع حرم
📲مجموعه استوری هایی از روایت مجاهدت و نحوه شهادت شهید مدافع حرم" مصطفی صدرزاره "
💐شادی روح پرفتوح شهید صلوات
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🔰 شهید مدافع حرمی که ۸ یتیم را سرپرستی میکرد ...
کارمند کمیته امداد توضیح داده بود که ۲ خانواده و ۳ یتیم تحت پوشش و حمایت مالی علی آقا بودند.
یعنی علی مجموعا" ۸ یتیم را سرپرستی میکرده.
تازه بعد از یک عمر زندگی با علی فهمیدم که درآمدهایش را کجا خرج می کرده و من که مادرش بودم نفهمیدم علی چه کار میکرد!
🔹یک خیّر به تمام معنا
پدر شهید مدافع حرم علی امرایی میگوید پس از شهادت فرزندم کمکم متوجه کارهای خیر او شدیم و حتی فهمیدم سرپرستی چند کودک را برعهده داشته و از او به عنوان «کمسنترین خیّر» تقدیر شدهبود.
🌷شهید علی امرایی(حسین ذاکر)
ولادت: ۱۳۶۴/۱۰/۱۲
شهادت: ۱۳۹۴/۴/۱
درعا ،سوریه
شادی روح پر فتوح شهید #صلوات
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
ڪاش ...
خنثی ڪردنِ نفس را هم ،
یادمـــــان مےدادیـد ...
مےگوینــــــد :
آنجا ڪہ نفس مغلوب باشد
عاشـــــــق مےشوی ...
#این_یک_عکس_عادی_نیست
#حرف_دارد
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
در سرت داری اگر سودای عشـق و عاشقی
عشق شیرین است اگر معشوقِ تو باشد حُـسین
#ڬڷبھ
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت46
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و شـشـم
(بــخــش ســوم)
نگاهم رو از حلقہ ے نقرہ اے رنگم گرفتم و رو بہ بهار گفتم:بریم؟
بهار سرش رو بہ سمتم برگردوند،با لب و لوچہ ے آویزون گفت:مگہ تو با شوهرت نمیرے؟
ڪمے فڪر ڪردم و گفتم:هماهنگ نڪردیم!
ڪیفش رو برداشت و بلند شد، بلند شدم چادرم رو مرتب ڪردم و ڪیفم رو انداختم روے دوشم.
با بهار از ڪلاس خارج شدیم،غیر از بهار بچہ هاے دانشگاہ خبر نداشتن من و سهیلے عقد ڪردیم.
رسیدیم بہ حیاط دانشگاہ،نگاهم رو دور تا دور حیاط چرخوندم.
همراہ لبخند ڪنار در دانشگاہ
ایستادہ بود،نگاهم رو ازش گرفتم رو بہ بهار گفتم:بریم دیگہ چرا وایسادے؟
سرش رو تڪون داد،بہ سمت در خروجے قدم مے بر مے داشتیم ڪہ صداے زنگ موبایلم باعث شد بایستم،همونطور ڪہ زیپ ڪیفم رو باز مے ڪردم بہ بهار گفتم:وایسا!
موبایلم رو برداشتم،بہ اسمے ڪہ روے صفحہ افتادہ بود نگاہ ڪردم "سهیلی"
بهار نگاهے بہ صفحہ ے موبایلم انداخت و زد زیر خندہ.
توجهے نڪردم،علامت سبز رنگ رو بردم سمت علامت قرمز رنگ. بلہ؟
نگاهش رو دوختہ بود بهم،تڪیہ ش رو از دیوار برداشت،صداش توے موبایل پیچید:سلام خانم!
لب هام رو روے هم فشار دادم.
سلام ڪارے دارے؟
بهار بہ نشونہ ے تاسف سرے تڪون داد و گفت:نامزد بازیت تو حلقم!
صداے سهیلے اومد:میاے بریم بیرون؟البتہ تنها!
نگاهے بہ بهار انداختم و گفتم:باشہ فقط آقاے سهیلے برید پشت دانشگاہ میام اونجا!
با تعجب گفت:آقاے سهیلے؟!
خجالت مے ڪشیدم بگم،امیرحسین!
تازہ یڪ هفتہ از عقدمون میگذشت!
وقتے دید چیزے نمیگم ادامہ داد:دزد و پلیس بازیہ؟!
آروم گفتم:نہ!ولے فعلا تا بچہ هاے دانشگاہ نمیدونن اینطور باشہ!
باشہ اے گفت و قطع ڪرد.
بهار دستش رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت:من میرم ولے جانہ عزیزت با این همہ احساسات نذار سہ طلاقہ ت ڪنہ!
همراہ بهار از دانشگاہ خارج شدیم،بهار خداحافظے ڪرد و سوار تاڪسے شد.
راہ افتادم سمت ڪوچہ پشتے دانشگاہ.
پراید سفید رنگش رو دیدم ڪہ وسط ڪوچہ پارڪ شدہ بود.
با قدم هاے بلند بہ سمتش رفتم،دستگیرہ ے در رو گرفتم و باز ڪردم.
همونطور ڪہ روے صندلے جلو مے نشستم گفتم:دوبارہ سلام!
نگاهم ڪرد و گفت:سلام.
زل زدہ بودم بہ رو بہ روم.
سهیلے بالاتنہ ش رو سمت من برگردونہ بود،دستش رو گذاشتہ بود زیر چونہ ش و بہ نیم رخم زل زدہ بود.
با لحن ملایم گفت:ڪے دخترخانمو دنبال ڪردہ ڪہ نفس نفس میزنہ؟آقا پلیسہ؟
خندہ م گرفت،نمیدونم چرا بهم میگفت دخترخانم!
منم بہ طبع گاهے میگفتم آقا پسر!
صورتم رو برگردوندم سمتش،اما بہ چشم هاش نگاہ نمے ڪردم.
سنگینے نگاهش ضربان قلبم رو بالا مے برد!
جدے گفت:هانیہ خانم درمورد یہ چیزے صحبت ڪنیم بعد بریم نامزد بازے.
سرفہ اے ڪردم و گفتم:صحبت ڪنیم.
سرش رو نزدیڪ صورتم آورد:ڪو اون دختر خشمگین؟
سرم رو بلند ڪردم،نگاہ هامون بهم گرہ خورد.
برق چشم هاے عسلیش نفسم رو گرفت،سریع صورتم رو برگردوندم.
جدے گفتم:خشمگین خودتے!
خندہ ے ڪوتاہ ڪرد و گفت:راجع بہ امین و بنیامین!
لبم رو بہ دندون گرفتم،چرا قبل از عقد ماجرا رو بهش نگفتم؟!
آروم شروع ڪردم بہ تعریف همہ چیز،مو بہ مو!
بدون ڪم و ڪاست!
گذشتہ م،گذشتہ ے من بود!
بہ خودم و خدا مربوط نہ هیچڪس دیگہ!
این مرد همسرم بود فقط لازم بود در جریان باشہ.
وقتے حرف هام تموم شد،با زبون لبم رو تر ڪردم گلوم خشڪ شدہ بود!
سهیلے با اخم نگاهش رو بہ فرمون دوختہ بود!
با حرص نفسم رو بیرون دادم. قضاوت و برخورد آدم ها در مقابل صداقت آزار دهندہ س!
همونطور ڪہ در ماشین رو باز مے ڪردم گفتم:بهترہ تنها فڪر ڪنید،ڪنار بیاید! اما اگہ پشیمونید باید قبل از عقد میگفتید!
از ماشین پیادہ شدم،بغض ڪردم!
ازش توقع نداشتم،مگہ خبر نداشت؟!
ادامــه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیروز این نبرد حزب الله است...
#حضرت_آقا😍
#حاج_میثم_مطیعی🌱
#جانمفدایآسدعلی❤️
°|•
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
"توکل بر خدايت کن"؛🍀
کفایت میکند حتما؛ 🌷
اگر خالص شوی با او؛
صدایت میکند حتما؛
اگر "غافل شوی" از او؛
به هر وقتی صدایش کن؛
"حمایت میکند" حتما؛
خطا گر ميروي گاهی؛
به خلوت "توبه کن" با او؛
"گناهت ساده میبخشد"؛
رهایت میکند حتما..
به "لطفش شک نکن"
اگر "غمگین" اگر "شادی"؛
خدایی را پرستش کن؛
که هر دم "بهترینها را"؛🍀
"عطایت میکند حتما" .🌷
صبح بخیر🌺