eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.7هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه برنده‌ی عشق از #میم‌دال 🌱 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/1763378340Ce2bc25aa4e
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان انلاین 📿 ولی حس آرامشی که بعد از عقد به دلم نشست ، هیچ وقت توی عمرم تجربه نکرده بودم . اول حسام زیارت رفت و بعد من و دسته آخر بعد از خوندن نماز ظهر و عصر به جماعت ، توی صحن ، از حرم بیرون اومدیم . سادگی این عقد برایم اونقدر ارزش داشت که ، یادم بره ، ديشب چه حرف هایی شنیدم و تا صبح چقدر گریه کردم . مخصوصا که وقتی بعد از نماز ، همراه حسام داشتم از صحن بیرون می اومدم ، حسام دستم رو گرفت و باز یادم انداخت که چقدر دلم برای این آرامش ، این عشق ، و این آغوش تنگ شده . گرمای تب دار دستش ، وجودم را گرم کرد . برای ناهار چند تا تخم مرغ گرفتیم و با یک بسته نان برگشتیم خانه ی حمیده خانم . در خونه رو که باز کردم ، حسام دوید سمت آشپزخانه . فکر کردم حتما خیلی گرسنه شده. در و پشت سرم بستم و چند قدمی جلو رفتم که خریدها رو گذاشت روی اپن و دوید سمتم . از تعجب وسط راه ایستادم ، که منو یکدفعه توی آغوشش کشید و چادرم رو از سرم انداخت . فشار بازوهایش داشت درد تنهایی اینهمه مدت رو از تنم دور می کرد که توی گوشم گفت : _اون دفعه خیلی صبر کردم ... مرد بودم و پا روی همه غرایضم گذاشتم تا فقط یه نامزد مهربون باشم تا دلت رو بدست بیارم ولی حالا صبر نمی کنم . فوری سرم بالا اومد سمت نگاهش : -حسام تا محضری نشده .. نذاشت حرفم رو بزنم و با لبخند گفت : -برگردیم باید محضری بشه ... عقد و مراسم همه چی باید سریع باشه ... من دیگه توان صبر ندارم ... به اندازه ی ایمان خودم صبر کردم ...بسه . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
8.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالروزتخریب بقاع متبرکه ائمه بقیع توسط وهابیون🖤 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
11.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدا میگه: این تَن بمیره این کارو نکنیا..🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🔴بزرگواری که این کارو انجام داده👆 هم اسم کانال هم رمانمون هم آیدی هم عکس پروفایل رو کلا داخل روبیکا کپی کرده...درجریان باشید این کار و هست. و بصورت کاملا قانونی پیگیری میشه این موضوع 🔴 دوستان عزیزی که روبیکا دارن...برن روبیکا ایدی کانال مارو بزنن ایشون ایدی ماروهم اونجا کپی کرده😳 گزارش تقلب وکپی برداری رو بزنن لطفا تا این کانال دزدی اسپم بشه🙏🌸 🔴جالبه خودشون کپی کردن زیرشم زدن کپی حرام است😅☺️
🔴اینم دومین کانالی که داره رمانمون رو کپی میکنه...و در همین پیامرسان ایتا هست😳 اگر کانال مارو دوست دارید و برای قلم نویسنده عزیز ارزش قاعلید...لطفا برید داخل این کانال در ایتا @mmewms این رو هم گزارش بدین تا اینم بلاک بشه کانالش گزینه هارو به این صورت وارد کنید 1⃣اغلب پستهای آن نامناسب است 2⃣تخلف 3⃣کلاهبرداری ❤️🌸ممنون که کنارما هستید و از ما حمایت میکنید و این کپی هارو اطلاع میدین بهمون❤️🌸
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
💥💥شاررررررژ شددددددد👆👆 ✅کارهایی که داخل ایتا پیدا نمیشه👌👌 🛑 پخش کننده اصلی سه بعدی روسری و ساق پوش های بلند #و ...... به سراسر کشور # ضمانت مرجوعی http://eitaa.com/joinchat/2621898762C4842ae9b38
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌼سلااااااام الهی 🍃☀️روزتون پراز شادى و آرامش 🍃💛روزتون پراز مهربانى 🍃☀️روزتون سرشار از عطر خدا 🍃🌼روزتون به زيبايى گلها 🍃💛امروزتون عاشقانه 🍃🌼 -------------------
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم شده هوایی.... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکایت خیلی از ماهاست..👌🏻😊 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 همون هم شد .تا برگشتیم تهران ، زن دایی زنگ زد و همون شبی که صبحش منو حسام از مشهد برگشته بودیم ، قرار خواستگاری گذاشت . درست شب آخر ماه مبارک بود که بعد از افطار دایی و زن دایی و حسام برای خواستگاری اومدند و من با چشم خودم معجزه ی امام رضا رو به چشمم دیدم . پدر رام شد . دایی صبور شد .حسام کوتاه اومد و دل من باز عاشق شد . مهریه تعیین شد . قرار عقد گذاشته شد و با اصرار پدرم و تایید دایی قرارشد ، فاصله ی عقد تا عروسی فقط یه ماه باشه . دایی شوخی شوخی گفت : _به این دو تا اعتباری نیست ... اگه زیاد عقد بمونن ، ممکنه باز یه چیزی بشه ، شرشون رو از سر هر دومون کم کنیم تا تموم بشه بره . ترسیدم پدر حرف دایی رو به کنایه برداشت کنه ولی با خنده ی پدر ، نفسم راحت و آسوده بالا اومد . همه ی کارها تند و تند پیش رفت . از خرید عقد تا خود عقد وبعد مراسم ازدواج . البته من که جهزیه ام حاضر بود و کاری نداشتم . اما حسام و دایی واسه کرایه ی یه خونه ی مناسب و گرفتن مراسم و تالار یه کمی تو خرج افتادند . البته به قول زن دایی : " تا باشه از این خرجا باشه " . از لحظه ای که انگشتر تک نگین طلا سفید عقدم رو، به عنوان حلقه ، بدست کردم ، دیگه آروم گرفتم . حالا چه بخوام و نخوام ، چه پدر بخواد و نخواد ، من همسر رسمی و قانونی حسام بودم و یه ذوقی داشتم برای مراسم ازدواجمون . یه ذوق همراه یه دلشوره . اصلا انگار ناف منو با دلشوره بریده بودند. دلشوره ام بی دلیل بود ولی بود . منطق و عقل و دلیل هم سرش نمی شد ، تا خود روز ازدواجمون . مخصوصا که از شانس خوش و خرم من ، دو روز قبل از روز ازدواجمون ، خبر برگشتن آرش به گوشم رسید . همین شد که دلشوره ام رو ربط بدم به همون و بگم که باز حتما قراره یه اتفاقی بیافته . خانم ربیعی خیلی باهام حرف زد و کمی آرومم کرد و در کنار حرف هایش چند تا دستور زناشویی هم داد و قرار شد بعد از ازدواجمون حتی در کلاس های همسرداری خانم ربیعی ، شرکت کنم . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝