✍ حاضران به غائبان برسانند؛
وارث #غدیر هنوز ایستاده است و منتظر!
تا برسند؛
آنان که از قافله دل جا ماندند،
و برگردند؛
آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشتهاند!
💫 #ظهور تحقق پیمان غدیر است؛
روزیکه همه بیاموزند نه یک قدم جلوتر
و نه یک قدم عقب تر، در رکاب ولی، باشند!
#LiveLikeAli
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا 🙏 ❤
دلیل آرامشم❤️
به چه تشبیه کنم ❤️
نام تـو را❤️
خدایا🙏❤️
ساده تر می گویم❤️
تـو❤️
تـمامیت❤
احساس منـی❤
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹
شهیدان قامت رعنای عشقند
شهیدان صورت زیبای عشقند
گذشتند گر چه از امروز دنیا
شهیدان شافی فردای عشقند
سلام بر شهدا 🌷
ان شاءالله نگاه شهدا بدرقه زندگی تون باشه 🌹
#سلام_صبحتون_شهدایی ♥️
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
1_395943435.mp3
35.83M
فروغ عشق در چشم تو پیداست
دلت آیینه ای شفاف و گویاست
بتاب ای مظهر نور ولایت
کلامت روشنی بخش دل ماست
#لبیک_یا_خامنه_ای
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💌 تفاوت عشق زمینی و آسمانی
عشق، رها شدن از جاذبه زمین است. عشق به انسان قدرت بال زدن و اوج گرفتن میدهد. وقتی پرواز کردن طبیعی است زمین در نظرت کوچک و حقیر جلوه میکند. در این هنگام اگر عشقت زمینی باشد از چشمت خواهد افتاد و تازه نقصهایش را میبینی. عاشق ماه و ستارهای باش که هرچه به سویش بروی به آن نمیرسی.
«استاد پناهیان»
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارتنامه تصویری شهدا - تقدیم به روح مطهر شهدا
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
بـا "شهــادت" زندگـــی زیبا شود..
عاشقی با سوختن معنــا شود..
حال، آنها رفته و ما مانده ایم..
از "شهادت" ، ما همه جا مانده ایم..
تـا نفس داریم تا که زنده ایم..
"ای شهیدان از شما شرمنده ایـم"
تا ابد رزمنده ایم پای ولی ..
جان فدای حضــرت سیّــــد علــــــی
اللهم الرزقنا توفىق الشهادت فى سبىلک..
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
بر ســـر بازار حُســـنت
از تحــــيّر مانـــده ام
هركه سر مى داد در راهِ تو
سامان مى گــــرفت
شهید_علا_حسن_نجمه
شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_با_تو
#قسمت_5
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت پــنــجــم
(بــخــش اول)
وارد مدرسه شدم،با لبخند شیطانی کنار بوفه ایستاده بود.
روم رو ازش برگردوندم و به سمت سالن مدرسه قدم برداشتم.
وارد سالن شدم که دستی از پشت روی شونه م قرار گرفت:چه اخمی هم کرده!
بی توجه به عاطفه قدم بر می داشتم.
نزدیک کلاس رسیدم،با مشت آروم روی کتفم کوبید و گفت:خبِ توام!
وارد کلاس شدم و کلافه گفتم:عاطفه!
همونطور که کنارم راه می اومد گفت:جونه عاطفه!
چادرم رو درآوردم و پشت نیمکت نشستم.
همونطور که چادرم رو تا میکردم گفتم:چیزی همراهت نداری؟معده م داره خودشو میخوره!
دستش رو برد سمت کش چادرش و درش آورد.
چادرش رو روی میز گذاشت و کوله ش رو برداشت،زیپ کوله ش رو باز کرد و مشغول گشتن شد.
سرش رو داخل کوله کرده بود:چرا اتفاقا دیشب امین کتلت پخته بود سه چهار تا لقمه آوردم.
برام جای تعجب نداشت،به آشپزی های گاه و بی گاه امین عادت داشتم!
یعنی امین آشپزی کنه و عاطفه برای من هم بیاره!
دستپخش رو بیشتر از دستپخت مادرم دوست داشتم!
سرش رو از داخل کیف درآورد و دوتا لقمه ی بزرگ که داخل نایلون بود به سمتم گرفت و گفت:بفرمایید صادره از بهشت و حوری مخصوص!
نگاهی بهش انداختم و گفتم:هه هه! با نمک!
نایلون رو ازش گرفتم و یکی از لقمه ها رو برداشتم.
لبخندی زدم و گاز اول رو به لقمه زدم.
آروم می جویدم و خوب لقمه م رو مزه می کردم.
سنگینی نگاه کسی رو احساس کردم،سرم رو بلند کردم.
عاطفه و چند تا از بچه های کلاس ساکت بهم زل زده بودن.
لقمه م رو قورت دادم و گفتم:چیه؟!
نازنین نگاهی به جمع انداخت،سرش روی میز گذاشت و آه بلندی کشید:عاشق ندیدیم!
بچه ها شروع کردن به خندیدن.
جدی گفتم:الان بخندم؟
محدثه رو به نازنین گفت:دیدی چه مزه مزه میکرد لقمه رو؟!
بعد رو به عاطفه گفت:پس کی شیرینی عروسی داداشتو میاری؟! عروس که آماده س!
عاطفه با خنده گفت:داماد حاضر نیس! چند وقت دیگه حاضر میشه!
با "برپا" گفتن کسی،همه دوییدن سمت نیمکت هاشون.
خانم مرادی معلم فیزیکمون وارد کلاس شد.
من و عاطفه همیشه کنار هم بودیم.
خانم مرادی شروع کرد به درس دادن،کتاب و دفترم رو باز کردم.
عاطفه مشغول نامه نگاری با نازنین و محدثه بود.
گاهی برگه های نامه می افتاد جلوی من اما توجهی نمیکردم.
ادامــه دارد...
@zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـگـذار
سرنوشت هر راهی
را ڪه میخواهد برود
مـا راهمان جداست
بگــذار
ابــرها هـر چه
میخــــواهنــد ببــارنـد
ما چـتــرمان خــداست💖
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•