eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.2هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
21.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"عاشقانه هاي مذهبي" ❤️ ❤️ 🎋قسمتي از گفتگو با همسر بزرگوار شهيد مدافع حرم آقا مصطفي زال نژاد🎋 🍃http://eitaa.com/joinchat/2125529114Cdc33bb954c 🍃
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 و مرگی که ما را در بر خواهد گرفت ! چه بخواهیم ، چه نخواهیم ... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣4⃣ به همین خاطر هی جلو می افتادم. صمد دنبالم می آمد و چادرم را می کشید. وقتی به خانه پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونه راست و چپش، نوک بینی اش، حتی گوش هایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشه ای ایستاده بود و اشک می ریخت و زیر لب می گفت: «الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم.» خانواده صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت این طور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانه پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس می کردم تازه به دنیا آمده ام. کمی پیشِ پدرم می نشستم. دست هایش را می گرفتم و آن ها را یا روی چشمم می گذاشتم، یا می بوسیدم. گاهی می رفتم و کنار شیرین جان می نشستم. او را بغل می کردم و قربان صدقه اش می رفتم. عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را می بوسیدم و به مادرم سفارشش را می کردم: «شیرین جان! مواظب حاج آقایم باش. حاج آقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاج آقا.» توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه می رفتم. ریزریز قدم برمی داشتم و فاصله ام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه می کردم. ادامه دارد...✒️ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 اداي احترام گردشگران خارجی به مزار ساده ژنرال شهید ایرانی. سرباز ولایت تو با دلها چه کردی سردار دلها 💚 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 همیشه پایانِ عشق مرگ مجنون است ... و تو را اما ، پایانی نیست حسین ... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃
. دلم برای دلِ خالی ز غیرم ، تنگ شده ! قدیم ترها چقدر پریدن آسان بود ... چقدر سبک بارتر بودیم... . هرچه گذشت و گذشت ، هرچه فکر کردیم داناتر شدیم ، هرچه به خیالمان عاقل به نظر آمدیم ، هر چه توهّم اوج گرفت ، بیش از پیش آلوده شدیم ، بیشتر خراب کردیم ... . الهی به این دلِ زنگار گرفته ی سیاه ، رحمی نیست؟! به دلی که القلب حرم الله را پشت گوش انداخت ، ترحمی نیست؟! به دلی که محلِ آمد و شد تاریکی ها شده ، نوری نیست ؟! به دلی که جاماند از تمام قافله ها ،امیدی نیست؟! به دلی که دکّان دنیا شده ، صراط المستقیمی نیست؟! به دلی که صِبْغَةَ اللّه را به رنگ های دیگر فروخت ، عفوی نیست؟! . هست ، می دانم که هست اما ”تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد ” . الهی أنت كما أُحبُّ فاجعلني كما تحبُّ ... خدایا تو همانی که من دلم می خواهد مرا همان کن که تو ، دلت می خواهد ... مناجات منظوم/ امام علی علیه السلام ...
‍ ‍ ✫⇠ ✫⇠قسمت :1⃣4⃣ صمد چیزی نمی گفت. مواظبم بود توی چاله چوله های کوچه های باریک و خاکی نیفتم. فردای آن روز صمد رفت. باید می رفت. سرباز بود. با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد. مادر صمد باردار بود. من که در خانه پدرم دست به سیاه و سفید نمی زدم، حالا مجبور بودم ظرف بشویم. جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان آماده کنم. دست هایم کوچک بود و نمی توانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یک دست شوند. آبان ماه بود. هوا سرد شده بود و برگ های درخت ها که زرد و خشک شده بودند، توی حیاط می ریختند. هر روز مجبور بودم ساعت ها توی آن هوای سرد برگ ها را جارو کنم. دو هفته از ازدواجمان گذشته بود. یک روز مادر صمد به خانه دخترش رفت و به من گفت: «من می روم خانه شهلا، تو شام درست کن.» در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم، به جز غذا درست کردن. چاره ای نبود. رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاق های هم کف خانه بود. پریموس را روشن کردم. آب را توی دیگ ریختم و منتظر شدم تا به جوش بیاید. شعله پریموس مرتب کم و زیاد می شد و مجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود. عاقبت آب جوش آمد. برنج هایی که پاک کرده و شسته بودم، توی آب ریختم. از دلهره دست هایم بی حس شده بود. نمی دانستم کی باید برنج را از روی پریموس بردارم. ادامه دارد...✒️
کلیپ صوتی «جوان دیروز، جوان امروز، جوان فردا» - حسین یکتا.mp3
3.79M
📻 #پادکست 🔊 جوان‌دیروز، جوان‌امروز، جوان‌فردا 🎙 به روایت حاج حسین یکتا Channel: @Pelak_channel Website: HoseinYekta.IR instagram.com/pelak_page
yekta.mp3
9M
🎙سخنرانی 🔰اختتامیه پنجمین اجلاس سراسری فعالان جهاد و شهادت 🗓 جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ 🚩حاج حسین یکتا: پرچم ولایت رو بالا برد، خدا هم پرچمش رو بالا برد...
🔹یـادمون باشه که...🌹🍃 هـرچی برای خـــدا کـوچیکی‌وافتـادگی کنیم، خـــدا در نظر دیگـران بـزرگمون می کنه...👌😍 شهیـد حاج حسیـن خـرازی❤️