eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
امـروز میتونه روز قشنگی باشه اگر ما هنر این رو داشته باشیم که قشنـگ زندگـی کنیـم 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
😍 میانبررسیدن‌بہ‌خدانیتہ ڪارخاصۍلازم‌نیس‌بڪنیم😇 ☘ڪافیہ‌ڪاراۍروزمره‌مونو بہ‌خاطرخداانجام‌بدیم. اگہ‌تواین‌ڪارزرنگ‌ باشے‌شڪ‌‌نڪن شهیدبعدۍتویۍ...😉 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؟!💔 •●🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 ●• 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
پآۍآدم‌جایۍمیره‌ڪہ‌دݪش‌رفتہ ! دلارومواظب‌باشیم تاپاهاجاۍبدۍنره (:"💔 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 - ‌شهیدابراهیم‌ همیشه ‌می گفت ‌نماز اول وقت، ‌مثل‌میوه‌ای‌است‌ڪه...؛! • 🌹 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ... قشنگ ترﯾﻦ ﺩﻋﺎﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺧﺖ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﺁﻭﯾﺰﺍﻥ ﮐﻦ ﻭ ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﻓﺮﺩﺍ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻭ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻫﺎﯾﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ. شبتون آروم .:::|
✨ 👈 مستحبات و مکروهات زن و شوهر ♂️♀️ برای داشتن رابطه ای 🍓 و فرزندانی سالم و صالح 👦🏻👧🏻 ✨ آموزش مراقبتهای ویژه و ♂️♀️ ⭐️ کلیپ راز 👩‍👧‍👦 و پسر شدن فرزندان 👦🏻 💞 👏👇👏💞🌹💞👏👇👏 💞 https://eitaa.com/joinchat/1469906997C9bc6c98d0f ✨ راه و رسم 😍 قلب همسر 🧕🏻 ویژه بانوان ⭐️ راز 💑 و راه حل مشکلات و اصلاح روابط زن و شوهر 💏 🦋 👈 آموزش مهارتهای 🧕🏻🧔🏻 و و 🌹 ❤️ عضو نشوید خیلی ضررکردید باور نمی‌کنید یه نگاه به کانال بیندازید 👏👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1469906997C9bc6c98d0f
آموزش داشتن زندگی 💒 و 😍 و سالم و صالح 👇 👈 اگر دوست دارید زندگی شیرینی ❤️داشته باشید این کانال 👇فوت و فن آن را به شما یاد میدهد اگر باور نمی کنید فقط یه نگاه به کانال بیندازید مطمئن باشید ضرر نمی کنید .👇 💞 https://eitaa.com/joinchat/1469906997C9bc6c98d0f
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
||🌿✨🌻 ❤️ عشـق... مـاراپی‌کاری بـہ‌جـهان‌آورده‌است اَدب‌این‌اسـت کہ‌مشغول‌تماشـانشویم! 🍀
Ꮺــــو •🌸• ﴿حجاب مُهࢪ عنایٺِ حقـ🦋.•° بࢪ قامٺ فرشـ😇ــٺگان زمین اسٺـ...﴾ ــــــــــــــــــــــــ|...✿.|ــــ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
تو‌ ‌نکن‌؛در عوض‌خدآ زندگیت‌رو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنه..🥰🌿 عصبی شدی؟ نفس بکش‌بگو‌: بیخیال،چیزی‌بگم، اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه..♥️🌙 دلخورت‌کردن؟ بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌🌊💕 تهمت‌زدن؟ آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده〰🌌 بگو‌: به ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتا زدن.. کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینے؟ بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره..🌱 نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ بگو‌‌:مهدۍزهرا(عج)‌خیلی‌خوشگلتره بیخیال‌بقیه👌🏻✨ اللهم عجل لولیک الفرج🌺 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💎غسل نشاط کنید_💎 آیت الله مجتهدی: همیشه مقید به غسل توبه باشید، شاید بعد از آن غسل مردید. غسل نشاط را هم نیت کنید که وقتی عبادت می کنید نشاط داشته باشید. دیدید آدم گرسنه ، چه با نشاط غذا می خورد؟ آدمی که خوابش می آید چه با نشاط می خوابد و لذت می برد؟ عبادت هم نشاط می خواهد. ماها برای عبادت کسل هستیم. لذا مقید باشید غسل نشاط انجام دهید. ( 🍃🍎 این سخن آیت الله مجتهدی هر وقت که به استحمام یا حمام میروید غسل توبه و غسل نشاط انجام دهید) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💎در محضر استاد 💎 زرنگ باش اگر میخواهی صدقه بدهی ، همین طوری صدقه نده ، زرنگ باش ! حواست جمع باشد، صدقه را از طرف امام رضا (ع) برای سلامتی آقا امام زمان ( عج ) بده ! 🍃🍎 دو معصوم است ؛ دو معصومی که خدا آنها را دوست دارد. ممکن نیست خداوند این صدقه ی تو را رد کند . تو هم اینجا حق واسطه گری ات را می گیری . تو واسطه ای و همین حق واسطه گری است که اجازه می دهد تو به مراحل خاص برسی . " مرحوم آیت حاج آقا مجتبی تهرانی " 🍎در محضر استاد 🍎 با نیت کار کن مثلا در حمام خودت را به این نیت بشوی که داری نفست را از صفات رذیله و از هوی و هوس و آرزوهای دور و دراز می شویی . 🍃🍎 را با این نیت اصلاح کن که داری گناهان و خیالات باطل را از وجودت قیچی می کنی . سرت را به نیت شانه کردن سر یک یتیم شانه کن . 🍃🍎 را که جارو میزنی و لباس ها را که می شویی ، به نیت بیرون ریختن دشمنان اهل بیت علیهم السلام از زندگی و وجودت انجام بده . چند وقت که با نیت کار کردی ، آن وقت ببین که نور همه فضای زندگی ات را می گیرد،مرحوم آیةالله مجتهدی تهرانی 🍃🍎 اذکار معجزه آسا 🍎 برای پیدا شدن گم شده حتی اگر انسان هم باشد این ذکر را زیاد بگویید: «أصْبَحْتُ في أمانِ اللهِ. أمْسَيْتُ في جِوارِ اللهِ» 🍎درزندگیت موفق نیستی؟ بگو: وَمَا تَوْفِيقِي إِلاَّ بِاللّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ سوره هود ایه ۸۸ 🍎خوشحال نیستی؟ همیشه بگو: حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ» سوره ال عمران ایه ۱۷۳ 🍎ازدنیاخسته ای؟ بگو: َاَللّهم اجْعَل هَمّی الآخِرَة 🍎نمازهایت را به موقع ومداوم نمیخوانی؟ همیشه بگو: رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّيَّتِي رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاء سوره ابراهیم ایه ۴۰ 🍎میخواهی ازدواج کنی؟ بگو: «رَبِّ لا تَذَرْنی‏ فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ» سوره انبیا ایه ۸۹ 🍎تنهایی؟ همیشه بگو: وَاجْعَل لِّي مِن لَّدُنكَ سُلْطَانًا نَّصِيرًا سوره اسرا ایه ۸۰ 🍎خوشحالی؟ همیشه بگو: الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ اَلْحَمْدُ لِلّهِ حَمْداً كَثيراً 🍎درکارهایت سختی میبینی؟ بگو: َ رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي سوره طه ایه ۲۵ و۲۶ 🍎دوست داری آرزویت برآورده شود؟همیشه بگو: اَستَغْفِراللّه و اَتوبُ اِلَیه 🍎تو دلت ازدست کسی ناراحتی؟بگو: اللّهم اجْعَلنی مِن َالْكَاظِمِينَ الْغَيْظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ سوره ال عمران ایه ۱۳۴ 🍎میخواهی دایم قرآن بخونی؟بگو: اللّهم اجْعَل القُرانَ رَبیعَ قَلبی و نورَ صَدْری 🍎خونه ای دربهشت میخواهی؟ بگو: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولد وَلَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدٌ 🍎میخواهی غیبت نکنی؟بگو: اللّهم اجْعَل کِتابی فی عِلیّین وَاحْفِظ لِسانی عَنِ العالَمین 🍎می خواهی خانه ات پر از گنج شود؟ بگو : سُبحانَ اللّه و بِحَمْدِه و سُبحانَ اللّه العَظیم 🍃🍎ایت الله بهجت میزان اهمیت نماز صبح! 🍃🍎 صادق(علیه السلام) پرسیدند:که چرا کسانی که در آخر زمان زندگی می کنند رزق و روزیشان تنگ است؟ فرمودند : به این دلیل که غالبا نمازهایشان قضاست. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 - ‌شهیدابراهیم‌ همیشه ‌می گفت ‌نماز اول وقت، ‌مثل‌میوه‌ای‌است‌ڪه...؛! 🌹 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
『♥️🖇』 هرڪس؛بہ‌مقتداوامامےپناه‌بُرد مارآبہ‌جزامیرِنجف‌سرپنآه‌نیست (:"🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
به نام خداوند مهربانی ها🌸🍃 ☝️ ✨ منکر چیه ؟🤔 منکر یعنی عملی که مورد پسند خداوند نیست دو نوع منکر داریم👇🏻 ⚜منکر های حرام...✨ ⚜منکر های مکروه...🥀 منکر های حرام مثل غیبت کردن ، دروغ گفتن ، بدحجابی و...🌸 که نهی از اونها واجب هست... منکر های مکروه مثل فوت کردن در غذا و نوشیدنی🌙 که نهی از اونها مستحب هست... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواهرم از این ها نباش.... ــــــــــــــــــــــــ|...✿.|ــــ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌸 دَستانَت بوے نِجابـت میـگـیرد🌿💎 وقتے دَر مـقابل نگــاه نامَـحرمان ❀چادرت❀ را مرتــب میکنے🕊♥️😍 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
✍🏼 همہ‌راصدازدم‌جزخدآ هیچڪس‌جوآبَم‌راندادجزخُدا (:" -مہربون‌الݪـہِ‌من🧡 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 قاسم یعنی... 🎙به روایت: حاج حسین یکتا ❤️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
Ꮺــــو گرْ چـه اَز لُطفِ پدَرْ وارِ عَـــــلـــــــــــــــــى سَرشارَم هَر چِه دارَم زِ غُلامىِ مُحَـــــــــــــــــــمَّد "ص" دارم...😍 _ _ _ _ _ _ ‌_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ 🌻🌻 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️🌙 ✨این دعاهای زیبا تقدیم به شما ✨شما هم تقدیم کنید به ✨اونایی که دوستشون دارید ✨شب خوش عزیزان 🍃☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• ❤️ مهدے جان هر ڪہ شد پابند عشقت در جهان از همہ عالم بِبُرد ناگهان نام تو حاجت روایش می ڪند اے همہ داروندار آسمان🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 مردم دنیا ؛ حالتون خوبه؟ طعم این روزهای دنیا رو دوست دارید؟ ┄┅✶❤️✶┄┅┄ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
💠 قسمت شهاب اخمی کرد و سرش را پایین انداخت.... مهیا هم سریع به طرف آخر سالن رفت و کنار مهدیه نشست. حاج آقای حاجتی، شروع به صحبت کردند و از وظایف کادر گفتند.... همه صحبت ها و وظایف خود را یادداشت کردند. حاج اقاــ سعادتی که نصیبمان شد، اینه که تو این یادواره دوتا از مدافعین حرم هم؛ با ما همکاری میکنن که واقعا لطف بزرگی به ما کردند! همه نگاه ها به سمت شهاب و آرش کشیده شد و هر دو آرام زیر لب "خواهش میکنمی" گفتند. مهیا آرام نگاهی به شهاب انداخت، که با اخم به صحبت حاج آقا گوش می داد. نمی دانست این اخم ها از عصبانیت هست، و یا تمرکز بر حرف های حاج آقا بود. یکی از آقایونی که در جلسه بودند؛ متوجه نگاه مهیا به شهاب شد و نگاه بدی به مهیا انداخت.... که از چشم شهاب دور نماند و جواب آن نگاهش، نگاه بدتری از سوی شهاب بود. مهیا قبل از اینکه کاری دست خودش بدهد؛ سرش را پایین انداخت و خودش را مشغول به یادداشت کردن کرد. با صدای بلند صلوات، مهیا به خودش آمد. آنقدر غرق در فکر بود، که متوجه پایان جلسه نشده بود. لبخند زورکی به روی دخترها زد و از جایش بلند شد. هر گروه، گوشه ای ایستاده بودند و در مورد کارها بحث می کردند... مهیا در حال بحث با دخترها بود، که یکی از دخترهای جمع که کمی بر نگاهش تسلطی داشت؛ با صدای که سعی می کرد ذوق را در آن پنهان کنه گفت. ــ یکی از بردارا که مدافعه حرمه؛ داره میاد سمتمون!!! مهیا با اخم به عقب برگشت و با دیدن شهاب، اخم غلیظی به دخترک انداخت. اما دخترک اصلا حواسش به او نبود. مهیا از حرص، چشمانش را محکم بر روی هم گذاشت؛ که با صدای مردانه ی شهاب چشمانش را باز کرد. ــ مهیا خانم! یه لحظه لطفا... همه باتعجب به مهیا و شهاب نگاه می کردند. مهیا لبخندی زد و به سمتش رفت، که با دیدن شهاب و آن لبخند متوجه شد. شهاب، مراعات جمع را میکرد. ــ جانم؟! ــ میری خونه؟! ــ آره! ــ دم در منتظرم! و بدون هیچ حرفی از سالن خارج شد. مهیا صدای پچ پچ دخترها را می شنید و خودش را برای جواب دادن به سوالات آماده کرد. وقتی برگشت با قیافه ی درهم دخترک روبه رو شد. مهدیه با ذوق پرسید: ــ نگو که این همون آقاتونه!! مهیاسری به نشانه ی تایید تکان داد. دخترا ذوق زده به او تبریک گفتند، اما دخترک بدون هیچ حرفی از کنارشان گذشت. مهیا از دخترها خداحافظی کرد و به طرف خروجی دانشگاه رفت. بهترین موقعیت بود، تا بتواند با شهاب صحبت کند. شهاب را از دور دید که منتظر به ماشینش تکیه داده بود با نزدیک شدنش به ماشین؛ شهاب سوار ماشین شد... مهیا هم سوار ماشین شد... با حرکت ماشین، مهیا نفس عمیقی کشید؛ تا حرف بزند که صداب عصبی شهاب او را ساکت کرد... ــ این کارا وسط جلسه چی بود؟!!! 🍃ادامہ دارد.... ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃
💠 قسمت تا رسیدن به خانه حرفی بینشان رد و بدل نشد... شهاب ماشین را کنار خانه نگه داشت قبل از اینکه مهیا پیاده شود لب باز کرد و با صدای آرامی گفت: ــ فردا شهادته امام جوادِ خونمون مراسم داریم مامانم گفت از امشب بیای خونمون مهیا آرام سری تکان ‌داد و از ماشین پیاده شد... بعد از اینکه مهیا وارد خانه شود شهاب ماشین را به حرکت دراورد کارهای زیادی داشت و باید تا شب آن ها را انجام می داد که بتواند به درستی مراسم فردا را با کمک پدرش برگزار کند. ماشین را پارک کرد و وارد محل کار شد سریع به اتاقش رفت روی صندلی نشست و با دست شقیقه هایش را ماساژ داد از سر درد شدید چشمانش سرخ شده بودند و حسابی کلافه شده بود بحث کردنش با مهیا بیشتر به سردردش دامن زد وقتی به مهیا اخم می کرد احساس می کرز قلبش فشرده می شد ولی این تنبیهه لازم بود تا مهیا بار دیگر او را اینگونه نگران و آشفته نکند سرش را بلند کرد و بی رمق پوشه را جلو کشید و با دقت به گزارشات توی پوشه را می خواند **** هوا خنک بود... همه در حیاط در حال کار بودند صدای مداحی توی حیاط میپیچید و همه را هوایی کرده بود ــ چراغو روشن کن مریم مریم سریع چراغ را روشن کرد و حیاط خانه از روشنایی چراغ بزرگی که محسن نصب کرده بود روشن شد شهین خانم تشکری کرد و گفت: ــ خدا خیرت بده پسرم کور شدیم بخدا از بس حیاط تاریکه نمیتونستیم درست برنجارو پاک کنیم ــ خواهش میکنم کاری نکردم! مهیا که همه وقت نگاهشان می کرد، سرش را پایین انداخت و به کارش ادامه داد مریم کنارش نشست ـــ آخیش یخ کردم چقدر آب سرده مهیا لبخندی زد ــ خسته نباشی ؛ شستن حبوبات تموم شد؟؟ ــ آره عزیزم منو محسن همه رو شستیم ــ دستتون درد نکنه ،امشب کسی نمیاد ــ نه فقط خودمونیم شاید نرجس و مادرش یکم دیگه بیان مهیا سری تکان داد صدای در بلند شد که سارا که نزدیک به در بود به سمت در رفت با صدای یا حسین محسن و جیغ سارا مهیا سینی رو کنار گذاشت و همراه مریم به طرف در دویدند مهیا با دیدن شهاب با لباس و دستای خونی دستش را به دیوار گرفت تا نیفتد . چشمانش را بست تا باور نکند واقعیت دارد اما با شنیدن صدای شهاب که سعی می کرد همه رو از نگرانی دربیاورد چشمانش را باز کرد ــ چیزی نیست نگران نباشید! 🍃ادامہ دارد....
💠 قسمت شهین خانم بر صورتش زد ــ شهابم چی شد مادر این خون روی پیراهنت برا چیه شهاب سعی کرد لبخندی بزند ــ چیزی نیست مادر من خون از دستمه ریخته رو پیرهنم نگران نباشید چیزی نیست شهاب با چشم دنبال مهیا میگشت می دانست الان نگران و آشفته است با دیدن چهره مهیا نگران میخواست به طرفش برود که محمد آقا بازویش را گرفت و به طرف داخل هدایتش کرد مهیا که احساس می کرد هر لحظه ممکن است ضعف کند و بر زمین بیفتد گوشه ای نشست مریم سریع به سمتش آمد و لیوان آب قند را به طرفش گرفت و گفت: _ما همیشه نگران مامان بودیم تو این مواقع اما تو بدتری خب... مهیا با نوشیدن آب قند احساس می کرد حالش بهتر شده و با شنیدن صدای محمد آقا که داشت قضیه زخمی شدن شهاب را تعریف می کرد گوش سپرد شهاب که نگران مهیا بود سریع حموم کرد و لباس تمیز تن کرد. نگاهی به پانسمان دستش انداخت خیس شده بود و نیاز به پانسمان دوباره بود، با یادآوری اینکه مهیا میتواند پانسمانش را عوض کند این فرصت را فرصت طلایی دید تا با مهیا آشتی کند. به طرف آشپزخانه رفت و جعبه کمک های اولیه را برداشت و به طرف حیاط رفت همه نگاهشان به سمت شهاب چرخید اما شهاب مستقیم به طرف مهیا که گوشه ای نشسته بود و خودش را مشغول تمیز کردن برنج کرده بود رفت. کنارش نشست و جعبه را به طرفش گرفت! مهیا با چشمان خیس به شهاب نگاهی انداخت و سوالی به جعبه کمک های اولیه اشاره کرد شهاب لبخندی زد و گفت: ــ یادمه گفتی دوره پرستاری رفتی. مهیا سری تکون داد ــ خب فک کنم از پانسمان یه دست برمیای‌؟؟ مهیا سینی را کنار گذاشت و دست شهاب را گرفت ــ چرا دستات میلرزه؟؟ مهیا سرش را به دو طرف به علامت چیزی نیست تکان داد! پانسمان دست شهاب را باز کرد که با دیدن بخیه ها با بغض سرش را بالا آورد و نالید ــ باید با اونا درگیر میشدی؟؟ ــ مهیا گریه کردی باور کن دیگه نمیزارم منو ببینی تا دستم خوب بشه مهیا نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد و اشک هایش روگونه هایش ریخت و آرام تا صدایش به بقیه نرسد هق هق کرد شهاب با دست دیگری اشک هایش را آرام پاڪ کرد ــ خب عزیز دلم میخواستی چیکار کنم. داشتن پرچمای عزای امام جوادُ پاره میکردند باید مینشستم نگاشون میکردم مهیا سرش را پایین انداخت و آرام اشک می ریخت شهاب با دست چانه اش را گرفت و سرش را بالا آورد، بدون هیچ دلخوریِ صبح با عشق به چشمان مهیا زل زد ــ الان دقیقا گریه کردنت برا چیه؟؟ ــ اگه بلایی سرت میومد من دق میکردم شهاب آرام خندید و گفت: ــ نترس خانومی شما تا منو دق ندی چیزیت نمیشه! مهیا دست زخمی شهاب را آرام فشرد که صورت شهاب از درد جمع شد؛ ــ آخرین بارته اینجوری حرصم میدی ــ من نوکر شما هم هستیم مهیا آرام خندید و گفت : ــ نوکر اهل بیت ان شاء الله و حواسش را کاملا به سمت دست شهاب سوق داد و با حوصله مشغول تعویض پانسمان شهاب شد!! 🍃ادامہ دارد....
💠 قسمت ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 @eshghe_halal همه مشغول بودند! نرجس و سوسن خانم به جمعشان اضافه شده بود ! شهاب با وجود چشم غره های مهیا و تشرهای مادرش باز هم در حال کار بود و اصلا به زخم دستش و سردرش توجهی نمی کرد . ــ مهیا مادر یه برگه بیار چندتا خرید داریم بنویس بدم آقایون بخرن ــ چشم الان میارم و کمی صدایش را بالا برد ؛ ـــ شهاب شهاب با دست های خیسش موهایش را از روی پیشانیش کنار زد و گفت : ــ جانم ــ دفتر یادداشت میخواستم تو اتاقت هست؟؟ ــ آره عزیزم تو کشو دومی میز کارم هست،میخوای برات بیارم ؟؟ مهیا لبخندی زد ــ نه ممنون خودم برمیدارم شهاب روی تخت گوشه حیاط نشست و سرش را بین دستش گرفت و محکم فشرد ! سرش عجیب درد میکرد و سوزش دستش اوضاع را بدتر کرده بود . مهیا کنار شهین خانم نشست ــ جانم بگید بنویسم شهین خانم تک تک وسایل را میگفت و بعضی وقتا چند لحظه ساکت می شد و کمی فکر میکرد و دوباره تند تند چندتا وسیله میگفت. ــ همینارو میخوام ، محسن مادر شما میری بخری ؟؟ قبل از اینکه محسن چیزی بگوید شهاب به سمتش رفت ــ بدید خودم میخرم تا شهین خانم میخواست اعتراض کند گفت: ــ من خوبم مامان ! لیست را به طرف شهاب گرفت ــ مادر این چیزایی که لازم دارم و بی زحمت بگیر شهاب نگاهی به لیست انداخت و با خواندش شروع به خندیدن کرد!! همه با تعجب به او نگاه می کرند ــ مامان فک کنم آخرین خریدا ،خریدای مهیا باشن نه تو مریم با کنجکاوی گفت: ــ چطور؟ شهاب با خنده شروع خواندن کرد؛ ــ دو عدد چیپس .یک عدد ماست . دو عدد پفک .چهار عدد لواشک با خواندن لیست همه شروع به خندیدن کردند مهیا با اخم ساختگی رو به مریم و سارا گفت : ــ بده به فکر شما بودم گفت بعدا خسته میاید بخوابید قبلش یه چیزی بخورید انرژی بگیرید شهین خانم با خنده گونه ی مهیا را بوسید مریم با خنده گفت: ــ ایول زنداداش عاشقتم سارا هم بوسه ای برایش فرستاد ــ تکی بخدا شهاب به طرف در رفت که با صدای مهیا سرجایش ایستاد ــ جانم .آبنباتم بخرم ؟؟ ــ اِ شهاب شهاب خنده ای کرد ــ جانم بگو ــ سرت درد میکنه ــ از کجا دونستی ؟؟ ــ هر وقت کلافه میشی و چشمات سرخ میشن یعنی سرت درد میکنن ! شهاب لبخند مهربانی به مهیا زد ــ بله خانمی کمی سرد دارم و به طرف در رفت.. 🍃ادامہ دارد.... ‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎‌‌ 🌸🍃 @eshghe_halal
18.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 کلیپ : آیا واقعا قدیمیها صبورتر بودند ؟ 👤 💠 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝