eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
ما از مرگــ نمیترسیم... که مــرگ ما شهـــادت است✌🏻 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 بینمون یه پاره پهن بود و دوتا ظرف سالاد و خیار و گوجه . دست دراز کرد سمتم . سر انگشتای دستم رو بهش سپردم تا منو بکشه سمت لب هاش . همینکارو کرد .دستمو کشید و سرم تا مقابل صورتش جلو رفت . روی کاهوها و خیار و گوجه ها ، پل زدیم ! هنوز بوسه نزده ، چشماش مستم کرد. هنوز به جوابش نرسیده بودم که چرا اونقدر حالت نگاهشو دوست داشتم ؟ یه جوری نگاهم می کرد که انگار من روی سِن رفتم و میخوام جایزه نوبل رو میون دستام ، بالای سر ببرم . وقتی خوب نگاهم کرد، چشماشو بست ، سرشو جلو آورد تا صورت من . منم چشمام رو بستم که صدای مادر درست نزدیکی در اتاق بلند شد : _الهه ... هویج ها رو نبردی . و به ثانیه نکشید ، در اتاق باز شد و یکدفعه هردوی ما مثل آدمای دستپاچه نشستیم سر جامون و نگاهمون رفت به سمت در . مادر توی چهار چوب در ایستاده بود . نگاهشو بین منو حسام چرخوند . نمی دونم ما زودتر نشستیم یا مادر زودتر در اتاق رو باز کرد. قلبم اونقدر تند می زد و مغزم اونقدر از هر چی سلول قندی بود ، خالی شده بود که حتی نمی تونستم حدس بزنم که چیزی دیده یا نه . حسام با چند سرفه ی مصلحتی گلوشو صاف کرد و گفت : _بدید به من هویج ها رو عمه . مادر جلو اومد . دو تا هویج پوست گرفته رو به حسام داد که پرسید : _چرا اینجوری نگام می کنید شما دوتا ؟! موندم چی بگم . هنوز قلبم تند میزد و شاید رنگم هم پریده بود که حسام گفت : _خب ... آخه مگه شما نمیدونید که برادرتون هویج رنده شده روی سالاد رو نمیخوره ؟ مادر اخم کرد: _وا !! محمود !؟ حسام سری تکون داد و مادر گفت : _اشکال نداره ، یه طرف بریزید ، بقیه که می خورند. حسام لبشو گزید تا خنده اش لو نره و ریز گفت : _چشم . و مادر رفت . نفسم بالا اومد .چشمامو از شدت هیجان بستم و تکیه زدم به تختم و گفتم : _حسام ... داشتی آبروی هردومون رو می بردی ... ولم کن با این شرطتت ... حالا دایی واقعا هویج نمیخوره ؟!دستشو که از شدت هیجان گرفته بود جلوی چشماش ، کشید روی صورتش و همراه با نفس بلندی گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
3.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😎🤞🏻 طوفان حادثھ تو مشـ✊🏻ـت پر تڪبیࢪمونھ ... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🤩 ࢪفیـق اگھ زمین خوردے بلندٺ میڪنم💪🏻💕 اگھ نتونستم منم زمین میخـوࢪم🙃 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
الهی🤲 اگر بد بودیم یاریمان کن تا فردایے بهتر داشته باشیم خدایا🤲 به حق مهربانیت نگذارکسی با نا امیدی و ناراحتی شب خود را به صبح برساند 💫شبتون آروم و در پناه خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
125.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الهی🙏 در این روز مبارک 🌺 به دلم؛ عشق ❤️ به قلبم؛ ایمان 🌹 به وجودم؛ آسایش🌺 به ذهنم؛ آرامش 😇 به عمرم؛ عزت 🌹 به نزدیکانم؛ سلامتی❤️ به فقرا، رفاه 🌺 به اغنیا، بخشش 🌺 به محصورین، آزادی 🌺 و به وطنم سربلندی🌺 عطا فرما 🙏 آمین🙏 به برکت صلوات بر حضرت محمد ص ❤️ و خاندان پاک و مطهرش 🌺 بسم الله الرحمن الرحیم روزتون زیبا و شاد🌹❤️ 💎
☺️ رفاقت اینطور قَشنگِه کِه: باید اَز هَم اِنتظاری نَداشت' وَلی واسِه هَم جون داد'(:❤️😘 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🦋 آࢪزویٺ را بࢪآورده مےڪند آن خدایے ڪھ آسمان را بࢪای خنداندن گلے مےگࢪیاند💚:) 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
✨ ۅخــدآیـےڪـہ‌بـہ‌ݜـدٺــ ڪـآفیســـٺ...👑♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝