رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت271
_حسام یه راه وجود داره ... سخته ولی اگه میخوای الهه دست از این کاراش برداره تنها راهه .
فقط به پدر نگاه کردم که ادامه داد:
-این فکر و از سرت بیرون کن که من یا مادرت بریم با حمید حرف بزنیم ... حرف هایی که نباید زده می شد ، زده شده ، حرمت ها ریخته شده ... الان اگه میخوای صله رحم قطع نشه و اسم تنها عمه ات توی زندگیمون باقی بمونه ، فقط یه راه هست .
-چی ؟!
پدر آه بلندی کشید . چه راهی بود که گفتنش آه بود و اسمش راه حل !
-یه همکار دارم ، پدرش خیلی سال پیش فوت کرده ... پسر خیلی خوبیه ...مذهبی و مومن ... یه خواهر داره که ..
فریاد زدم :
_نه ...
صدای فریاد پدر هم برخاست :
_نه نداریم ... حسام ... اون دختر داره خودشو واسه تو میکشه ... با اون معده ی مریض چند بار می تونه کارش به بیمارستان بکشه ؟ قید الهه رو بزن ... تموم شد . الهه دیگه نامزدت نيست ، محرمت نیست .
کف دستم رو محکم جلوی چشمام گرفتم و پدر باز ادامه داد:
_فکراتو بکن .
سرم رو بلند کردم و عصبی گفتم :
_فکرام رو کردم ، من دیگه قصد ازدواج ندارم ... ولم کنید تورو خدا.
پدر شونه هام رو محکم تکون داد و گفت :
-یعنی چی ؟ مرد باش این مسخره بازیا چیه ...حالا که کارو به اینجا رسوندی میگی قصد ازدواج نداری ؟ می خوای الهه هر شب با فکر تو زجر بکشه و مقابل اون پدر احمقش کتک بخوره و اعتصاب غذا کنه ... به خدا من بیشتر از حمید به فکر الهه ام که اگر پدرش به فکرش بود نمیذاشت کار شما دوتا به اینجا بکشه ...
اون طفل معصوم چه گناهی کرده که هنوز امید داره یه روزی همه چی درست میشه .
سرم رو به دو طرف چرخوندم و زمزمه کردم:
_من نمی تونم به خدا نمی تونم یه نفررو بدبخت کنم ... فریادی جوابم شد:
_تو اگه واقعا به فکر اون الهه ای که قراره به زور پدرش بشینه پای سفره ی عقد آرش ... پس اینکارو بکن ... چه بخوای یانه ، الهه دوباره به عقد آرش در میآد. منیژه میگه حمید قسم خورده که واسه خاطر لج و لجبازی بامنم شده اینکارو میکنه ... پس لااقل بذار خود الهه راضی بشه به اینکار ، تا اینکه یه بلایی سر خودش بیاره .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
رمان انلاین #الهه_بانوی_من 📿 #پارت271 _حسام یه راه وجود داره ... سخته ولی اگه میخوای الهه دست از
پارتِدرست ادیت شد
😍😍😍😍💙
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌅 لوازم ظهور امام زمان عجل الله فرجه ...
🎬 ببینید؛ برای ظهور حضرت اباصالح المهدی چه مقدماتی نیاز است؟؟
#مقدمات_ظهور
6.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و درود، روزتون بخیر عزیزان😍
🗓۱۴۰۰/۱/۹
آمدن هر صبح پیام خداوند برای
آغاز یک فرصت تازه است
برخیز و در این هوای دلچسب
زندگی را زندگی کن تغییر مثبتی ایجاد کن
و از یک روز دوست داشتنی خـــداوند
لذت ببر و قدر زندگیتو بدون
23.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
20.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خونــ گلویــ منــ
تو دستــ🤚تـو امانته
برادرمـــ🧑🏻بدونـــ....
#باغیرت
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیوگࢪافے
اے خۅاهـر مـݩ همیـݜـہ بـا حرمـٺ بـآݜ
قآئـل بہ حیـآ ۅ عـفـٺ ۅ عـصمـٺ بـآݜ❗️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت272
هیچ وقت فکر نمی کردم ، کسی که ذره ذره عاشقش شدم ، روز به روز ...حالا یه دفعه بخوام ازش دل بکنم . نشد ...دلم به حرف عقلم گوش نداد . اونقدر لب به غذا نزدم که صدای اعتراض معده ام هم بلند شد . معده ام خونریزی کرد ولی هیچ تغییری حاصل نشد . توی اون شرایط ، وقتی بیمارستان بستری شدم ، پدر بالای سرم اومد و با اخمی که دیگه به دیدنش عادت کرده بودم ، سر خم کرد و توی صورتم گفت :
_کور خوندی الهه ... جنازتم روی دوش حسام نمیذارم ... قسم خوردم ... به مادرتم گفتم تا به گوش دایی ت برسونه ... حسام تموم شد ... حسام رفت ... این خانواده به دردتو نمیخورن ... سر یه سرویس طلا داره به من مباهات میکنه که من فلانم و تو فلان ... خاک بر سرت که نفهمیدی خدا چقدر دوستت داشته که باهاشون وصلت نکردی .
سرم رو از پدر برگردوندم . حال جر و بحث نداشتم ولی یه جمله رو گفتم :
-خاک بر سر من اگه باز گول آرشو بخورم ... حالا ببینید.
صدای عصبی پدر اینبار نزدیکتر شنیده شد . جایی نزدیک گوشم . با غیض گفت :
-بلایی سرت میآرم تا یادت بمونه من پدرتم ... فکرکردی چون به قول خودت واسه یه شب ، اسم آرش توی شناسنامه ات رفته ، هر غلطی که بخوای میتونی بکنی ... نه .... محاله ... بهتره بدونی اون روی سگ من بالا اومده ... بخاطر تو و حسام ، بعد از بیست و پنج سال زندگی مشترک با مادرت ، یه کشیده توی صورتش زدم تا اونم حواسشو جمع کنه ... تو که دخترمی و جای خود داری ... پس فکر نکن کوتاه میآم .
حسام تموم شد ، الهه ... دیگه اسمشم توی خونه ی من نمیآری ... نخواه که به جرم مزاحمت برای ناموس مردم برم ازش شکایت کنم .
چشمام چرخید سمت پدر . باورم نمیشد که پدر تا این حد ، جدی باشه . اما وقتی رنگ سیاه نفرت چشماش رو دیدم ، همون لحظه ، اشک توی نگاهم جوشید .
راست می گفت . همه چی تموم شده بود .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
〖 🌿'! 〗
•
کاشڪـۍهیچگُلی،براۍدلبری؛
عطرشوحراجِدنیانکنــھ((:🌸🍃'!
#چادرانہ🙃
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تباهیات !!
پنـاهبرخدا
ازشبھاوروزھایے
کہبہجایِنیایش،بہگشتوگذارھایِ
لغوفضایمجازیگذشت...🚶🏻♂(:
#خدایاحلالمونکن!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیوگࢪافے
•
ࡅߺ݆ߺࡅ࡙ߺܝܝ݅ܝ ܝܟ̇ߺࡄߊܝࡅߺ߳ ܭَࡄࡅ࡙ߺ ࡅߺ߲ܝ ܠࡅߺ߲ ̇ࡅࡅ࡙ߺߊܝܥ ̇ࡅߊܩ ܩߊܣ ..(:
اَللهُمَعجِلالوَلیِکاَلفرج❤️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝