4_5949347432373421933.mp3
3.06M
حضرت آقا...
ما رو از دعای خودتون در ماه رجب فراموش نکنید.
#کانال_زخمیان_عشق
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :9⃣9⃣
#فصل_یازدهم
اینکه چطور سوار ماشین شدیم و به بیمارستان رسیدیم را به خاطر ندارم. توی بیمارستان با چشم، دنبال جنازه صمد می گشتم که دیدم تیمور دوید جلوی راهمان و چیزی در گوش پدرش گفت و با هم راه افتادند طرف بخش. من و مادرشوهرم هم دنبالشان می دویدیم. تیمور داشت ریزریز جریان و اتفاقاتی را که افتاده بود برای پدرش تعریف می کرد و ما هم می شنیدیم که دیروز صمد و یکی از همکارانش چند تا منافق را دستگیر می کنند. یکی از منافق ها زن بوده، صمد و دوستش به خاطر حفظ شئونات اسلامی ، زن را بازرسی بدنی نمی کنند و می گویند: «راستش را بگو اسلحه داری؟» زن قسم می خورد اسلحه همراهم نیست. صمد و همکارش هم آن ها را سوار ماشین می کنند تا به دادگاه ببرند. بین راه، زن یک دفعه ضامن نارنجکش را می کشد و می اندازد وسط ماشین. آقای احمد مسگریان، دوست صمد، در دم شهید، اما صمد زخمی می شود.
جلوی در بخش که رسیدیم، تیمور به نگهبانی که جلوی در نشسته بود گفت: «می خواهیم آقای ابراهیمی را ببینیم.»
نگهبان مخالفت کرد و گفت: «ایشان ممنوع الملاقات هستند.»
دست خودم نبود. شروع کردم به گریه و التماس کردن. در همین موقع، پرستاری از راه رسید. وقتی فهمید همسر صمد هستم، دلش سوخت و گفت: «فقط تو می توانی بروی تو. بیشتر از دو سه دقیقه نشود، زود برگرد.»
ادامه دارد...✒️
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :0⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
پاهایم رمق راه رفتن نداشت. جلوی در ایستادم و دستم را از چهارچوب در گرفتم که زمین نیفتم. با چشم تمام تخت ها را از نظر گذراندم. صمد در آن اتاق نبود. قلبم داشت از حرکت می ایستاد. نفسم بالا نمی آمد. پس صمد من کجاست؟! چه بلایی سرش آمده؟!
یک دفعه چشمم افتاد به آقای یادگاری، یکی از دوستان صمد. روی تخت کنار پنجره خوابیده بود. او هم مرا دید، گفت: «سلام خانم ابراهیمی. آقای ابراهیمی اینجا خوابیده اند و اشاره کرد به تخت کناری.»
باورم نمی شد. یعنی آن مردی که روی تخت خوابیده بود، صمد بود. چقدر لاغر و زرد و ضعیف شده بود. گونه هایش تو رفته بود و استخوان های زیر چشم هایش بیرون زده بود. جلوتر رفتم. یک لحظه ترس بَرَم داشت. پاهای زردش، که از ملحفه بیرون مانده بود، لاغر و خشک شده بود. با خودم فکر کردم، نکند خدای نکرده...
رفتم کنارش ایستادم. متوجه ام شد. به آرامی چشم هایش را باز کرد و به سختی گفت: «بچه ها کجا هستند؟!»
بغض راه گلویم را بسته بود. به سختی می توانستم حرف بزنم؛ اما به هر جان کندنی بود گفتم: «پیش خواهرم هستند. حالشان خوب است. تو خوبی؟!»
نتوانست جوابم را بدهد. سرش را به نشانه تأیید تکان داد و چشم هایش را بست.
ادامه دارد...✒️
و رَجَب، ماهِ عَطاءِ بیحِسابِ خُداستـــ
#ماهرجبمبارک☺️🎉
#حدیث_عاشقی ❤️
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دل بریده باش!
➕معنای صحیح زهد
🌼 #استاد_پناهیان
#حدیث_نفس🍀
4_5868601518927643906.mp3
8.82M
🎧 سرود فوق العاده زیبا
🎼 دنیا اومده نوه ارباب نورانی ....
🎤 حسین سیب سرخی
🌙 ولادت امام محمدباقر
#کانال_زخمیان_عشق
﷽
یٰا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ
ای که برای هر خیری به تو امید دارم
و شهادت بهترین خیر است ...
#حلول_ماه_رجب_مبارک
#رزقک_شهادت
#التماس_دعا
شبتون شهدایی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی) #دخترشینا #خاطرات_قدم_خیر_محمدی_کنعان🌺 #پارت۱🔰 🍃http://eitaa.com/joincha
🍃 عاشقانه مذهبی( واقعی)
#دخترشینا
👆ریپلای به داستان زندگی و #خاطرات_قدم_خیر_محمدی_کنعان🌺
همسر #شهیدستارابراهیمی
داستانی فوق العاده #عمیق
#تاثیرگزار و#عاشقانه
👆حتمابخونید دوستان👆
🌀خصوصاااا متاهل ها🌀
خبر دهید . . .
به یعقوب خون جگر که فراق
به سر رسید ، جگر گوشهی پدر آمد
وداع پدر در معراج الشهـداء
#شهید_آقای_اصغر_پاشاپور
#الهی_ب_امید_تو
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹