چندی پیش سید علی عزیزی که کودک پنج سالهای است، به همراه پدر خود برای
اقامه نماز به حسینیه امام خمینی(ره) خدمت مقام معظم رهبری رفته بود.😊
وقتی آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی برای اقامه نماز وارد
حسینیه میشوند؛ سید علی ۵ ساله دست پدر خود را رها میکند و به سمت ایشان میدود و دست رهبر انقلاب را میگیرد❤️
سید علی که باوجود سن کم خود حافظ ۵ جزء قرآن کریم نیز هست، خطاب به رهبر
انقلاب میگوید: “آقا میشود چفیهتان را به من بدهید؟”. تصویر هدیه شدن چفیه رهبری واقعهای بوده که او بارها از تلویزیون آن را تماشا کرده است.
مقام معظم رهبری پاسخ درخواست سیدعلی را با لبخندی داده و خطاب به همراهان
خود میگویند که ” چفیه را بدهید به آقا”☝️پدر سید علی در خاطرهای میگوید: از آن به بعد هر وقت با این بچه هم کلام میشوم او به من میگوید که “آقا به من گفتند آقا”😅❤️
در ادامه ماجرای دیدار این کودک با رهبر انقلاب در حالیکه آیتالله
خامنهای دست نوازش بر سر او میکشیدند، سید علی ۵ ساله از ایشان میپرسد:
“آقا شما که اینقدر مهربان هستید، چرا آمریکا اینقدر از شما میترسد؟” که
این سؤال با لبخند دیگری از سوی رهبر انقلاب مواجه میشود🙂در همین هنگام
یکی از همراهان رهبر انقلاب در پاسخ به سؤال سید علی میگوید: “حضرت آقا
آدم خوبی است❤️؛ و چون از خدا میترسد آنها(آمریکاییها) هم از آقا
میترسند”
#شهریاری
#مناجاتنامه_شهید
🔰خدایا تو را شکر میکنم به لفظ و زبان که مرا مسلمان آفریدی، خدایا تو را شکر میکنم به اینکه مرا شیعه آفریدی، رهبرم را امام خمینی قرار دادی خدایا تو را شکر میکنم از این که مرا در این زمان آفریدی و من انتخاب شدم برای جنگ با دشمن کافر.
🔰خدایا تو را به لفاظ و زبان شکر میکنم که من را پیغام آور اسلام در این مکان قرار دادی. هرچند که این حقیر لایق آن نیستم خدایا این حقیر نمیدانم و نمیتوانم که با جان و دل و اعمال شکر تو را بکنم فقط میدانم که باید شکر کنم.
🔰خدایا قرآن را آنچنان به من بیاموز که بدانم و آگاه باشم که نمیتوان نمونه آن را آورد، خدایا بگذار آنقدر به قرآنت آشنا شوم که بدانم چرا نمیشود نمونه آن را آورد.
🔰من از سلاح خوشم نمیآید به خاطر اینکه آدم میکشد من از سلاح به خاطر این خوشم میآید که دشمن از آن خوشش میآید.
🔰خدایا خداوندا وای به حال کسی که حکمش حکم تو نباشد و به دلیل حکم و قانون خوی شکسی را بکشد خدایا مرا یاری کن که هرکس را که میکشم حکم تو باشد و طبق قانون تو نه حکم من و قانون من زیرا قانون من کامل نیست و حکم من عادل نیست و قضاوتم اگه به منطقی باشد که منطق الهی نباشد ناقص است. خدایا مرا به حکم عدالت آشنا ساز و حکم حاکم به زمینت را به من شناسان.
📎فرماندهٔ عملیات لشگر ۱۰سیدالشهدا
#سردارشهید_مرتضی_سلمانطرقی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۵/۴/۱۶ تهران
شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
#عاشقانه_شہدا 🌹
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند☺️
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند وصلتےصورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا 🕌داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد💞✌️🏻
همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم🙂
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد🙄☺️
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره😢😇
وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از کربلا برگشته بود💐❤️
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....💚😔
#شهید_محمد_پورهنگ🌸
🌺پدرانههایی از فرمانده ارشد جبهه مقاومت؛ اصغر را بعد شهادت شناختم
💎پدر شهید : در طول سالهایی که در سوریه برد ۵ بار برای دیدنش راهی سوریه شدم اما هر بار بیشتر از دو ساعت با اصغر دیدار نکردم.
♦️اصغر نزدیک هشت سال در سوریه بود. همسر و فرزندانش را هم با خود به آنجا بود وقتی میپرسیم چرا خانواده را به آنجا میبردی؟ میگفت: "وقتی کسی بخواهد در راه اسلام حرکت کند باید این حرکت کلی باشد و خانوادهاش را همراه کند.
♦️اصغر بعد از شهادت سردار سلیمانی دیگر اصغر سابق نبود. همسرش میگفت: «در مدت یک ماه بعد از شهادت حاج قاسم فقط یک بار پیش ما به خانه آمد و آن یک بار هم با دوستش از حاجی تعریف میکردند و فقط گریه میکردند. و وقتی هم که رفت 15 روز او را ندیدیم تا اینکه خبر شهادتش آمد.» اصغر شاگرد حاج قاسم بود و نهایتاً با فاصله یک ماه بعد از او نیز به شهادت رسید.
♦️من قبلاً نمیدانستم که اصغر چقدر به حاج قاسم نزدیک است وقتی بعد از شهادت فیلمهایش را دیدم متوجه این علاقه شدم و آن موقع تازه انگار اصغر را شناختم. خبر شهادت حاج قاسم بیشتر از شهادت اصغر ناراحتم کرد.
نزدیڪـ
#عید هستیم
ولے این عید خالے از وجود
#پـــدرانے است ڪـہ
ڪودڪانشان چشم براهند..😔
#مدیونیم،
بہ آن پدرانے ڪـہ،
گذشتند از زندگے و فرزندانشان
#شهید_حاج_محمد_پورهنگ
تمــامْ قـصه همـین بـود
مْــن عــاشــق تــو
تـو عاشــق شــﮫــادت
تـو رفتـے برای عشـق بازی با خــدایْتْ
مـن ماندمـ و عشـق بازی با خاطـراتت
#عاشقانه_شهدا
#عاشقانه_شہدا 🌹
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند☺️
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند وصلتےصورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا 🕌داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد💞✌️🏻
همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم🙂
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد🙄☺️
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره😢😇
وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از کربلا برگشته بود💐❤️
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....💚😔
#شهید_محمد_پورهنگ🌸
توی کوچه بود
همش به آسمون نگاه میکرد
سرش رو پایین میانداخت..
بهش گفتم داش ابرام چیزی شده..؟!
گفت: تا این موقع یکی از بندگان خدا
به ما مراجعه میکرد و مشکلش رو
حل میکردیم..
میترسم کاری کرده باشم که
خدا توفیق خدمت رو
ازم گرفته باشه..
#شهید_ابراهیمهادی.. ❤️
توی کوچه بود
همش به آسمون نگاه میکرد
سرش رو پایین میانداخت..
بهش گفتم داش ابرام چیزی شده..؟!
گفت: تا این موقع یکی از بندگان خدا
به ما مراجعه میکرد و مشکلش رو
حل میکردیم..
میترسم کاری کرده باشم که
خدا توفیق خدمت رو
ازم گرفته باشه..
#شهید_ابراهیمهادی.. ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من جز تو کسی در دو جهان
یار ندارم ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی از شهید مدافع حرم
#فیروز_حمیدی_زاده❤️
#عاشقانه_شہدا 🌹
محمـد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند☺️
خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن
خیلےتمایل داشتند وصلتےصورت بگیره😌
اما چون فاصله سنےمن و محمد آقا زیاد بود قبول نمےکردم😕
من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶ 📆
محمد آقا تو سفرے که به کربلا 🕌داشته در حرم #حضرت_عباس(ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر #مؤمن و محب اهلبیت(ع) را میخواد💞✌️🏻
همزمان با این موضوع بـرادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم🙂
نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد🙄☺️
از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره😢😇
وقتے محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از کربلا برگشته بود💐❤️
اول صحبتهامون یه روایت برام گفت:
« نجات و رستگاری در راستگویی است.»
تا این حرف رو شنیدم
یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد😇
گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو میبخشه😍👭
و همسری خوب و مهربان دارم،
ولےهمه این چیزها رو میگذارمو #شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم. خوابهای محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود....💚😔
#شهید_محمد_پورهنگ🌸
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :4⃣0⃣1⃣
#فصل_یازدهم
معصومه را زمین گذاشتم و دوباره بغلش کردم، دست خدیجه را گرفتم و التماسش کردم راه بیاید. تمام آرزویم در آن وقت این بود که ماشینی پیدا شود و ما را برساند قایش. توی مینی بوس که نشستیم، نفس راحتی کشیدم. معصومه توی بغلم خوابش برده بود، اما خدیجه بی قراری می کرد. حوصله اش سر رفته بود. هر کاری می کردیم، نمی توانستیم آرامَش کنیم. چند نفر آشنا توی مینی بوس بودند. خدیجه را گرفتند و سرگرمش کردند. آن وقت تازه معصومه از خواب بیدار شده بود و شیر می خواست. همین طور که معصومه را شیر می دادم، از خستگی خوابم برد.
فامیل و دوست و آشنا که خبردار شدند به روستا رفته ایم، برای احوال پرسی و عیادت صمد به خانه حاج آقایم می آمدند. اولین باری بود که توی قایش بودم و نگران رفتن صمد نبودم. صمد یک جا خوابیده بود و دیگر این طرف و آن طرف نمی رفت. هر روز پانسمانش را عوض می کردم. داروهایش را سر ساعت می دادم. کار برعکس شده بود. حالا من دوست داشتم به این خانه و آن خانه بروم، به دوست و آشنا سر بزنم؛ اما بهانه می گرفت و می گفت: «قدم! کجایی بیا بنشین پیشم. بیا با من حرف بزن. حوصله ام سر رفت.»
بعد از چند سالی که از ازدواجمان می گذشت، این اولین باری بود که بدون دغدغه و هراس از دوری و جدایی می نشستیم و با هم حرف می زدیم.
ادامه دارد...✒️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
با خنده گفتمش: «به سلامت سفر بخیر»
وقتی که رفت از تو چه پنهان، دلم گرفت!❤️
#شهید_مدافع_حرم
#حاج #اصغر_پاشاپور🌾
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
با خنده گفتمش: «به سلامت سفر بخیر»
وقتی که رفت از تو چه پنهان، دلم گرفت!❤️
#شهید_مدافع_حرم
#حاج #اصغر_پاشاپور🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپی از شهید مدافع حرم
#فیروز_حمیدی_زاده❤️
آخرین پرواز.mp3
6.19M
#بشنوید
🎙نمایشنامه صوتی #حاج_قاسم
قسمت۱: ”آخرین پرواز“
🌹دختر شهید مدافع حرم حسین محرابی و حاج قاسم سلیمانی
@ghasem_solaymani
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
هییت بهشت ثامن - بانفس علی مددی.mp3
1.54M
🎤🎧🎤🎧🎤
مداحی
◀️من گم شدم تومنو پیداکن
🍀🌸🍀🌸
#روح_وریحانم
من گم شدم تو منوپیداکن
دربه درم درو به روم واکن
#مداحی_گراف
🍀🌸🍀🌸
یک وقت هایی خنده ام می آید
که خود را شیعه ی تو بدانم ...
گاهی می گویم : واقعا شیعه ایم؟!
.
#امام_زمان
💖...عاشقانه های شهدا...❤️
.
💕❤💕❤💕❤💕💕❤💕❤💕❤💕❤
.
#عشق_دو_طرفه...
.
سالگرد ازدواجمون بود...💕
از بچه ها خواستم...
ساعت ۳ عصر بیان سر مزارش...
تا دور هم باشیم...
ولی خودم...
یه ساعت جلوتر...
قبل اینکه بچه ها بیان...
با جعبه ی شیرینی و شکلات و...
یه شاخه گل…
كه گلفروش روی گل با آبپاش آب پاشیده بود...
رفتم سر خاكش...
وقتی رسیدم کنار مزارش...💔
شاخه گلو رو پرچمی که رو قبرش بود گذاشتم...
"سلام کمیل جان…❤
اینجایی...؟
اگه هستی یه نشونه بهم بده...؟
اگه هستی و صدامو میشنوی...
میخوام بهت بگم که...
من همیشه بیادتم...❤
.
#از_یاد_تو_دست_بر_نداشتم_هنوز...
#دل_هست_بیاد_نرگست_مست_هنوز...
.
حداقل تو هم سالگرد ازدواجمونو بهم تبریک بگو...💕
یه نشونه بده...
که بدونم بیادمی...
که بفهمم تو هم دوسم داری...💕"
.
#دوستت_دارم_جوابش_ساده_و_بی_پرده_است…
#می_شود_واضح_بگویی_همچنین_من_هم_تو_را...
.
کم کم سر و کله ی بچه ها پیدا شد و...
مراسم قشنگی گرفتیم...
آخر مراسم...
چون رو پرچم خورده های شیرینی ریخته بود...
بچه ها خواستن روی پرچمو تمیز کنن...
شاخه گلو که جابجا میکنن...
در کمال تعجب دیدیم...
زیر گل با شبنمی که روش بود...
تبدیل شده به یه قلب...❤
با گذشت یه ماه...
هنوز اون شبنمی که تبدیل به قلب شده بود و…
نشونه ای از عشق کمیل بود...
خشک نشده بود و روش باقی مونده بود...
.
(همسر شهید،کمیل صفری تبار)
#عاشقانه_ها_ی_الهی
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#عشق_دوطرفه
#زوج_مذهبی