تصویری از پزشکان و پرستاران خط مقدم مبارزه با کرونا
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#فوری
سریعا! با شرکت در کمپین فارس نیوز در #حمایت از پیامرسان ملی #ایتا ، اعتراض خود را به وزیر ارتباطات منتقل نمایید.
آقای آذری جهرمی سِرورهایی که با پول بیت المال تهیه شده را در اختیار تلگرام و اینستاگرام قرار داده ولی اونها رو از پیامرسان پاک و مستعد #ایتا دریغ میکند. نتیجه می شود همین قطعی چندساعته دیروز
عزیزان؛ ایتا از نظر نرم افزاری قوی است، لکن سِروِر (برای پردازش اطلاعات) و هاست (نگهداری داده ها) کافی در اختیار ندارد زیرا به آقایان #باج_نمیدهد . قطعی امروز نتیجه عدم پیگیری من و شماست.
لینک کمپین فارس نیوز:
https://my.farsnews.ir/c/20105
ثبت نظر و ثبتنام در آن 30 ثانیه طول میکشه...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :7⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
چیزی دادم خوردند و کمی اسباب بازی ریختم جلویشان و رفتم پی کارم. گوشت ها را خرد کردم. آبگوشت را بار گذاشتم و مشغول پاک کردن سبزی ها شدم.
ساعت دوازده و نیم بود. همه کارهایم را انجام داده بودم. غذا هم آماده بود. بوی آبگوشتِ لیمو عمانی خانه را پر کرده بود. سفره را باز کردم. ماست و ترشی و سبزی را توی سفره چیدم. بچه ها گرسنه بودند. کمی آبگوشت تریت کردم و بهشان دادم. سیر شدند، رفتند گوشه اتاق و سرگرم بازی با اسباب بازی هایشان شدند.
کنار سفره دراز کشیدم و چشم دوختم به در. ساعت نزدیک دو بود و صمد نیامده بود. یک باره با صدای معصومه از خواب پریدم. ساعت سه بعدازظهر بود. کنار سفره خوابم برده بود. بچه ها دعوایشان شده بود و گریه می کردند. کاسه های ترشی و ماست و سبزی ریخته بود وسط سفره. عصبانی شدم؛ اما بچه بودند و عقلشان به این چیزها نمی رسید. سفره را جمع کردم و بردم توی آشپزخانه. بعد بچه ها را بردم دست و صورتشان را شستم. لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم و خواباندم. خدیجه هم کمی غذا خورد و گوشه ای خوابش برد. جایشان را انداختم و پتو رویشان کشیدم و رفتم دنبال کارم. سفره را شستم. برای شام کتلت درست کردم. هوا کم کم تاریک می شد. داشتم با خودم تمرین می کردم که صمد آمد.
ادامه دارد...✒️
#روح_و_ریحانم
💌خدا بخواهد خوب در آغوشت بگیرد،
خوب دلت را می شکند
که ازهمه جا کنده
ازهمه کس بریده
تنها برای خودش باشی....
#عاشقانه_ای_برای_او
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فرصت گناه - حجتالاسلام حسینی قمی.mp3
2.76M
🎤🎧🎤🎧🎤
صوت
🔹اگه زمینهی گناه برای شما پیش بیاد چکار میکنید؟!
🌸🍀🌸🍀
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه دار و ندار من ،بابای من🌹
#ارسالی
نشر معارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
#رسم_خوبان
🔹توی همان ۴۵ روز زندگی مشترک مان راجع به خیلی چیزها حرف زدیم. وقتی نظرش را در مورد مجالس عروسی پرسیدم، گفت:«چه من این جا بودم و چه مأموریت، دوست ندارم پا توی مجلسی بذاری که براشون محرم و نامحرم مهم نیست یا ساز و آواز دارن. می خواد مجلس خودی باشه یا غریبه، فرقی نمی کنه!».
🔸همه حرفش هم با من نبود ؛ توی دورهمی های فامیلی که قوم و خویش جمع می شدند و حرف از جشن و عروسی می شد خطش را معلوم می کرد. می گفت:«حساب فامیلی و خواهر برادری به جای خود، حرمت مسلمونی و خونواده مذهبی بودن هم به جای خود. اگه قراره تو مجلس تون بزن وبکوب باشه، بهترین دور ما رو خط بکشید روی اومدن مون حساب نکنید. بعدش هم ناراحت و دلخور نشید که چرا اسماعیل و خانومش نیومدن!»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎جانشین گردانامامحسین تیپ ۲۱حضرتقائم(عج)
#سردارشهید_اسماعیل_نیکصفت🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۴۳/۷/۱۰ گرمسار ، سمنان
شهادت : ۱۳۶۵/۱۲/۲۵ ماووت عراق ، عملیات بیتالمقدس۳
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❣ @Raheorooj
❣در هیچ جای دنیا زنانی که مثل این #مادران_شهدا ی ما،
مادر دو شهید،
مادر سه شهید،
مادر چهار شهید باشند، نیستند.
در جامعه ما، مادرانی با این خصوصیات که از پدرها #بهتر و #قویتر و #آگاهانه_تر ایستادند، در این میدان بسیارند.
این همان #تربیت_اسلامی است؛
این همان دامان پاک و مطهّر و نورانی فاطمه زهرا سلاماللهعلیهاست.
شما دخترانِ فاطمه هستید؛
فرزندان فاطمه زهرا هستید؛
دنباله روان فاطمه زهرا هستید.
✍رهبر انقلاب؛ ۷۹/۰۶/۳۰
#کلام_رهبری
#مادران_شهدا
#تربیت_اسلامی
#دنباله_رو_حضرت_زهرا_س
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❣ @Raheorooj
#همسر_شهید_یزدانی در حالی که یک دختر در آغوش و دست دختر دیگر در در دستش است،
به #آقا میگوید:
"من به این فکر بودم که اگر خود شهید الان اینجا بود به شما چه میگفت؟🤔
به نظرم تنها یک جمله میگفت آن هم این بود که
《آقا امر کردید و ما گفتیم بسم الله》
دو سال پیش هم به من گفت و
من گفتم بسم الله!!!
آقا میگویند:
«اگر این روحیه شما نبود، مردانتان اینجور به دل و سینه دشمن نمیرفتند❗️
این #روحیههای_خوب بود که این مردان را وارد این میدانها کرد.
خدا انشاءالله شما را حفظ کند.»
#دیدار_با_حضرت_آقا
#همسر_شهید
#شهید_مدافع_حرم_یزدانی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #دختر_شینا
✫⇠قسمت :8⃣2⃣1⃣
#فصل_چهاردهم
بهش چی بگویم. از دستش عصبی بودم. باید حرف هایم را می زدم.
صدای در که آمد، بچه ها از خواب بیدار شدند و دویدند جلوی راه صمد. هر دویشان را بغل کرد و آمد توی آشپزخانه یک کیسه نایلونی کوچک دستش بود. سلام داد. سرسنگین جوابش را دادم. نایلون را گرفت طرفم و گفت: «این را بگیر دستم خسته شد.»
تند و تند بچه ها را می بوسید و قربان صدقه شان می رفت. مثلاً با او قهر بودم. گفتم: «بگذارش روی کابینت.»
گفت: «نه، نمی شود باید از دستم بگیری.»
با اکراه کیسه نایلون را گرفتم. یک روسری بنفش در آن بود؛ روسری پشمی بزرگی که به تازگی مد شده بود. با بته جقه های درشت. اول به روی خودم نیاوردم؛ اما یک دفعه یاد حرف شینا افتادم. همیشه می گفت: «مردتان هر چیزی برایتان خرید، بگویید دستت درد نکند. چرا زحمت کشیدی حتی اگر از آن بدتان آمد و باب دلتان نبود.» بی اختیار گفتم: «چرا زحمت کشیدی. این ها گران است.»
روسری را روی سرم انداختم. خندید و گفت: «چقدر بهت می آید. چقدر قشنگ شدی.»
پاک یادم رفت توپم از دستش پر بود و قصد داشتم حسابی باهاش دعوا کنم. گفت: «آماده ای برویم؟!»
ادامه دارد...✒️