eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
تنها آرزوی او ... در میانِ نخلستان آب شد و به زمین رفت! . برای کرب و بلا رفتنمان یک و بک سلام کافی ست... ... السلام علیک یا اباعبدالله سالام علیکم والرحمة الله والبرکاة 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 شکوفه ها باز شدند سراغ تو را می گیرند اقا بیا که بهار بدون تو رنگ و بویی ندارد... این_صاحبنا؟
. به هنگام خواندن وقتی به "اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی عِنْدَكَ وَجِیها بِالْحُسَینِ علیه السلام فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ" می رسم ، از تمام سطرها میخوانمش و البته ... که تو تمامِ آبروی مخلوق در محضر خالق هستی! که تو ، تمام دلخوشیِ دوستدارانت برای رسیدن به معبود! که تو ، قطب نمای مسیرِ ظهور ... که تو ، حسین(علیه السلام) ، سیدالشهدایی ... که تو ، امضا کننده ی سند مایی... ‌‎دریاب... . ‌‎پ.ن : ‌‎فرازهای زیارت عاشورا واقعا نابند... ‌‎علی الحساب آبروی درِ خانه ی خدا را ‌‎به آبروی حسین(علیه السلام) از خودش بخواهیم ... ‌‎ ‌‎ ... . ... . ‏🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 1⃣6⃣1⃣ گفت: «به خاطر این ترکش ناقابل بروم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری درآورده ام. چیزی نمی شود. برو سنجاق داغ بیاور.» گفتم: «پشتت عفونت کرده.» گفت: «قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد.» بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعلة گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: «حالا بزن زیر آن سیاهی؛ طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی، سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون.» سنجاق را به پوستش نزدیک کردم؛ اما دلم نیامد، گفتم: «بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور.» با اوقات تلخی گفت: «من درد می کشم، تو تحمل نداری؟! جان من قدم! زود باش دارم از درد می میرم.» دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما باز هم طاقت نیاوردم. گفتم: «نمی توانم. دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور.» رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند. نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
وقتی مان از چی بپسندد به چی می پسندند تغییر پیدا کرد شاهد آن شدیم که هرکس برای جلب نظر خلق الله ... خویش را هم به گذاشت ! . گذاشتید؟ برای لایک؟ برای تبلیغ حجاب؟ برای تبلیغ دین؟ برای اینکه بگید امّل نیستید؟ ؟! از لذت بردن دیگران ، شمارا چه سود؟! لعنت بر شیطانی که با لباس مجازی وارد می شود و دینمان را به یغما می برد ... . ... !! . 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🔻به این فکر می کردم که مثلا سی چهل سال دیگر! هنگامی که برای مناجاتِ با خدا نیست و برای از نو شروع کردن هم ، خواهد بود آنچه است ، چیست؟! . خوانده ها و شنیده ها و دیده هایم را جمع بندی می کنم و اش می شود: آنچه که در انجام می دهم! هر آنچه که با آنها هستم هر آنچه که با آنها می گذرد هرآنچه که را مشغول خود کرده هر آنچه که از می چشم هر آنچه که ریخته ام برای بندگی هر آنچه که و در جوانی گفتم ! 🔸اینها می شوند سرمایه های دوران از کار افتادگی حال! تمام آنچه که با و پوستت عجین شده اند... هر چه در جوانی و هنگام داشتن قدرت بدنی و فکری انجام دادیم ... می شود خستگیِ دورانِ پیریِ ما! دعا کنید که بدانیم ... ... . ( هیچ گاه دعای شوی جوان برایم دوست داشتنی نبوده ، آنچه که دوست داشتنی است در جوانی ست هنگامی که دنیا هنوز در وجودت ریشه ندوانده) 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
‎در جوش و خروش زمین ... ‎این نورهای آسمانند که مفقود و مفقودتر می شوند ! 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :0⃣6⃣1⃣ چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود. دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم. بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند. معصومه دست و صورتش را می بوسید و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار ماند و تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد؛ اما فردا صبح رفت. نزدیکی های ظهر بود. داشتم غذا می پختم، صمد صدایم کرد. معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: «قدم! کتفم بدجوری درد می کند. بیا ببین چی شده.» بلوزش را بالا زدم. دلم کباب شد. پشتش به اندازة یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد؛ وقتی که با منافق ها درگیر شده بود. گفتم: «ترکش نارنجک است.» گفت: «برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور.» گفتم: «چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر.» ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
داشتم حساب و کتاب می کردم ! که مثلا از آن روزی که به سن تکلیف رسیده ام تا امروز ! ... سالهایش را می شمارم ! اگر،اگر فقط روزی انجام داده باشم ! - چه بر سر خودم آوردم؟! و حال با امید به کدام ، باید راه آخرت در پیش گیرم؟! چشم برهم زدنی آمد و رفت ! و چقدر بودم ،چقدر و چقدر ... چقدر دارد از دست می رود ... و ما سرخوش از حوادث دنیا ، روزی متوجه خواهیم شد که دگر نه نایی برای حرکت و نه حالی برای خواندن خدا داریم ... . 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۞﴾﷽﴿۞ 🕊💌 عید امسال مرا لایق دیدار کنید یا مرا گریه کن صحن علمدار کنید بهترین عیدی ما دیدن شاه شهداست کاش یک گوشه چشمی به من زار کنید @mojaradan ‌‎‌
. لَا أُقْسِمُ بِهَذَا الْبَلَدِ وَأَنتَ حِلٌّ بِهَذَا الْبَلَدِ ! » سوگند به این شهر که تو در آن ساکنی... بلد 1-2 . . . سوگند به کربلا ... که عشق تو ... ما را ... کُشت ... . . ...
خوب یا بدیم اما این را می دانیم که : 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌸🌹💐🌸🌹 متن وصیت نامه بسم الله الرحمن الرحیم ! راه را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای وجود ندارد . همانطوری که می دانی واجب است . اگر انسان کوچکترین داشته باشد اولین کسی که سخت می شود است که همیشه به فکر یعنی می باشد . اگر می خواهی راجع به موضوعی حتما از و سخنان و استفاده کن و بگیر ، نترس هر چه می خواهی بگو. البته درباره هر چیزی اول . هر چه که بخواهی در هست . مبادا باشی ، همه چیز درست می شه ولی من می خواهم که همیشه خوب . مثلا وقتی یک نفر به تو می زند زود نشو ، درباره اش ببین آیا واقعا این حرف یا نه ، البته بوسیله که به داری. به قسم مسلمان بودن تنها فقط به و نیست ، البته انسان باید بخواند و هم بگیرد اما برگردیم سرحرف اول ، اگر تو را ناراحت کرد بعد شد و به تو کرد و از تو خواست حتما به او کن . تا می تونی به کمک کن و به هر کسی که می شناسی و یا نمی شناسی کن. نگذار کسی از تو بشه و . هر کسی که به تو می کند حتما از او بگیر و اگر روزی از کار خودش شد از او نشو. هرگز بخاطر از کسی نشو. 🌸👇🌺👇🌸
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 2⃣6⃣1⃣ کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و روبه روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش درهم بود و لبش را می گزید. معلوم بود درد می کشد. یک دفعه ناله ای کرد و گفت: «فکر کنم درآمد. قدم! بیا ببین.» خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: «ایناهاش.» گفت: «خودش است. لعنتی!» دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم، تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. دیدم این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. فقط آن موقع بود که صمد ناله ای کرد و از درد از جایش بلند شد. زخم را بستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: «چرا رنگ و رویت پریده؟!» بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: «خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند.» کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید. ادامه دارد...✒️
ألا وَ إنّ اليَوْمَ المِضْمارَ وَ غَداً السِبَاقَ، وَالسّبَقَةُ الجَنّة وَالغَايَة النّار... امروز روز تمرین و آمادگی و فردا زمان است... برنده ی این مسابقه و نهایت کار ی آن آتش است ! . /خطبه۲۸ ! 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💖🍃💖🍃💖🍃💖 اولین بار برای صحبت کردن زمان خواستگاری و آخرین بار هم برای صحبت کردن قبل از اعزام به سوریه به گلزار شهدای قصر فیروزه تهران محل رفتیم. محل دلداگے ما همین امامزاده بود با نسبت فامیلے داشتیم پسر عموم بودن که ۲۹ دی ماه سال ۱۳۹۴ پیشنهاد ازدواج دادند و ماهم روی پیشنهادشون فکر کردیم. اصلا انتظار نداشتم تو این سن ازدواج کنم ولے وقتی به خواستگاریم اومدن، متعجب شدم اما خصوصیاتے که تو ذهن من بود، همه اون رو داشت و مهمترین شرطم این بود که همسر آینده ام تهران باشه که اینطور بود. تو روز خواستگاری به زندگے ساده و کالای ایرانے خیلی تاکید داشت ما ۲۸ بهمن ماه سال ۱۳۹۴ صیغه محرمیت رو خوندیم و قرار بود تابستون عقد کنیم من خیلے مخالف رفتن به بودم و اصلا اجازه ندادم که بره! ولے با حرف هاش منو راضی کرد... روزی که مےخواست به بره من مدرسه بودم و از روزهای قبل هم امتحان داشتم ، نتونستیم زیاد باهم صحبت کنیم و فقط برام یه نامه برایم نوشته بود وقتی اونو خوندم خیلے مضطرب شدم ، چون نوشته هاش طوری بود که مشخص می شد آخرین نوشته هاشه خیلی عارفانه نوشته بود نوشته بود رفتم تا وابسته نشوم ، چون مےترسید به عشق دنیویش زیاد وابسته بشه و نتونه دل بکنه و فراموش کنه که در اون طرف مرزها چه اتفاقاتی دارد میافته! در تلگرام هم با هم در ارتباط بودیم وقتے یک هفته گذشته بود ، تو تلگرام بهم گفت: "یک هفته به اندازه یک ماه برایم گذشت" 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت : 3⃣6⃣1⃣ بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند. مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد. انگار گرسنه بود. به صمد نگاه کردم. به همین زودی خوابش برده بود؛ راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده. مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت. عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش، ستار، را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود. اما با این حال دست از جبهه برنمی داشت. نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید. ساکش را برداشت. گفتم: «کجا؟!» گفت: «منطقه.» از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد. دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود. گفتم: «با این اوضاع و احوال؟!» خندید و گفت: «مگر چطوری ام؟! شَل شدم یا چلاق. امروز حالم از همیشه بهتر است.» گفتم: «تو که حالت خوب نشده.» لنگان لنگان رفت بالای سر بچه ها نشست. هر سه شان خواب بودند. ادامه دارد...✒️ http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
از زمین برایت بگویم ... همان جایی که اگر خودت را آن کُنی ... هزار متر آن می شود ، خیلی ... ! و اما اگر از آن دل بِکَنی و و به نزدیک تر ... برایت می شود ، حقیر و حقیرتر... تا آنجایی که میلیون ها کیلومتر آن به قد اَرزنی بیش نمیآید ... . . از زمین به زمین نگاه نکن ... بنگر که چگونه از آسمان به نظر می آید ... ... ... ... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
ابتدای زندگی آخرت است اما شروع زندگی در همین دنیاست ... 🍃یادت باشه ... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
1_141899038.mp3
2.79M
حتما گوش کنید☝️ . بسیار زیـبا و شـنیدنی👌 . 📥چـرا خـدا رو شـکر نمـیکنیم؟! استاد 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. آقا دعای عید من امسال "تعجیل" است وقتی تو تحویلم بگیری سال تحویل است حرف دل زارم نبود توست اجمالا تعجیل کن این حرف ها محتاج تفصیل است نام تو هر جایی که آمد بی هوا دیدم بغض جدیدی در گلو مشغول تشکیل است هر لحظه دنیا از تو یغما میبرد یاری ای مسلمی که لشکرت در حال تقلیل است در دفتر عمرم پر از شعر فراق توست آقا بیا که دفترم در حال تکمیل است @mojaradan
تورا بہ تصویر میڪشم بربوم نقاشیم همہ چیز بہ طور فوق العاده اے نقش میبندد لب هایت موهایت حتے چال گونہ ات امان ازچشمانت ... مرا سال هاست ڪہ سر بہ زیر ڪرده است ┄┅🌵••═••❣┅┄     •• @tame_sib •• ┄┅❣••═••🌵┅┄ 🍁 ✨🍁 🍁✨🍁
يَا مُجِيبَ أَلْمُضْطَرّ . 💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔 . ... . ⬅️ تو امر ازدواج جوونا...💕 سختگیرى نکنید...!!! . حسین بن بشار... یکى از اصحاب جوادالائمه(علیه السلام)... نامه ای به این مضمون براشون نوشت که... 👈"خواستگار اومده در خونه مون... نظرتون درباره شرایط یه خواستگار چیه...؟!" حضرت فرمود: ⬅️"خواستگار که اومد...💕 اگه... 👈۱_دینداریش… 👈۲_امانتداریش... مورد تأییدتون بود... (حالا از هر طبقه و صنفى میخواد،باشه…) باهاش وصلت کنید و به دومادی قبولش کنید...💕 👈چون اگه ردش کنید و این دو شرطو مدنظر نداشته باشید... ☝️سبب فتنه و فساد بزرگی شدید... . 📚التذهيب_ج٧_ص٣٦٩ . اين کلام کوتاه اما پر از یه دنیا حرف این امام غریب... تو جواب این سوال مهم... نشون دهنده ی اهمیت دینداری و امانتداری تو زندگیه... چرا چون... 👈دیندار واقعی... تمومی خصوصیات مثبت رو میتونه داشته باشه... دلیلشم تقواست... کسی که دین داشته باشه... مطمئناً زير بار ظلم به همسر و همسفرش نميره... از طرفی... کسی که امانتدار باشه... ایمان قلبی داره که همسر و زندگی مشترک...💕 امانتی از خداست تو دستش... همه تلاششو میکنه تا خیانت تو امانت نکنه و... تو انجام وظیفش در قبال این نعمت و امانت الهی کوتاهی نکنه... ولی کو گوش شنوا و باور قلبی...؟! ء 🍃 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹