eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸اطرافم پر دوست 💚دوستانم گهری بی همتا 🌸روزها اول صبح به درودی 💚دل خود گرم كنیم و چه زیباست 🌸كنار یاران ،خنده بر صبح زدن ... 💚زندگی را به صعود و 🌸به خوشی چسب زدن... 💚تا كه باشید شما … 🌸زندگی بستر امنیت 💚و اظهار خوشی‌ است.. 🌸پس كنارم باشید چونكه 💚یك دست ندارد آوا... 🌸مهرتان افزون باد ،تا ابد پاینده 💚سرخوش و سر زنده... 🌷دوشنبه‌تون پراز رحمت الهی🌷
🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫🌹💫 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت سی و نهم: برمی گردم 🍃وجودم آتش گرفته بود ... می سوختم و ضجه می زدم ... محکم علی رو توی بغل گرفته بودم ... صدای ناله های من بین سوت خمپاره ها گم می شد ... 🍃از جا بلند شدم ... بین جنازه شهدا ... علی رو روی زمین می کشیدم ... بدنم قدرت و توان نداشت ... هر قدم که علی رو می کشیدم ... محکم روی زمین می افتادم ... تمام دست و پام زخم شده بود ... دوباره بلند می شدم و سمت ماشین می کشیدمش ... آخرین بار که افتادم ... چشمم به یه مجروح افتاد ... 🍃علی رو که توی آمبولانس گذاشتم، برگشتم سراغش ... بین اون همه جنازه شهید، هنوز یه عده باقی مونده بودن ... هیچ کدوم قادر به حرکت نبودن ... تا حرکت شون می دادم... ناله درد، فضا رو پر می کرد ... 🍃دیگه جا نبود ... مجروح ها رو روی همدیگه می گذاشتم ... با این امید ... که با اون وضع فقط تا بیمارستان زنده بمونن و زیر هم، خفه نشن ... نفس کشیدن با جراحت و خونریزی ... اون هم وقتی یکی دیگه هم روی تو افتاده باشه ... 🍃آمبولانس دیگه جا نداشت ... چند لحظه کوتاه ... ایستادم و محو علی شدم ... 🍃کشیدمش بیرون ... پیشونیش رو بوسیدم ... - برمی گردم علی جان ... برمی گردم دنبالت ... 🍃و آخرین مجروح رو گذاشتم توی آمبولانس ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷این کلیپ زیبا رو حتما ببینید 🌷شهید سردار دلها ؛ سلام ما را به ارباب بی کفن برسان ... دست ما را بگیر ... 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
♥️🌷 یکی از خاص‌ترین شهدای دفاع مقدس است. او در دوران اسارت به دست نیرو‌های بعثی به شهادت رسید . شهید شفیعی در جریان عملیات کربلای ۴ به اسارت دشمن درآمد. چند روزی که در اردوگاه بود درد زیادی کشید و در غربت و تنهایی به 🌷 رسید. پس از ۱۶ سال پیکر این رزمنده قمی تفحص می‌شود و به کشور می‌آید. اما نکته عجیب اینجا بود که پس از گذشت ۱۶ سال پیکر شهید شفیعی صحیح و سالم از خاک بیرون آمده بود. محمدرضا در تاریخ ۱۴دی ماه ۱۳۶۵ شهید شد و در تاریخ ۴مرداد ماه ۱۳۸۱پیکرش به کشور بازگشت. صدام گفته بود این جنازه نباید به این شکل به ایران برود. پیکر پاک محمدرضا را سه ماه در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود، ولی جسد سالم مانده بود. حتی روی جسد پودر مخصوص تخریب جسد ریختند که خاصیتش این بود که استخوان‌های جسد هم از بین می‌رفت ولی باز هم جسد سالم مانده بود. وقتی گروه تفحص جنازه محمدرضا را دریافت می‌کردند، سرهنگ عراقی که در آنجا حضور داشته گریه می‌کرده و گفته: ما چه افرادی را کشتیم! 🌷🕊 💞🌈 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🎊🎉 امروز تولد شهید نوید صفری بوده دوستان شهدایی. 🌈 🎊ان شاءالله هر کدوممون14 شاخه گل صلوات به شهید بزرگوارمون هدیه کنیم 😍🎊
🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹💕🌹 نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت سی و پنجم: برای آخرین بار 🍃این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود ... زنگ زد، احوالم رو پرسید ... گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده ... 🍃وقتی بهش گفتم سه قلو پسره ... فقط سلامتی شون رو پرسید ... - الحمدلله که سالمن ... - فقط همین ... بی ذوق ... همه کلی واسشون ذوق کردن... - همین که سالمن کافیه ... سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد ... مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست ... دختر و پسرش مهم نیست ... 🍃همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم ... ذوق کردن یا نکردنش واسم مهم نبود ... الکی حرف می زدم که ازش حرف بکشم ... خیلی دلم براش تنگ شده بود ... حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم ... 🍃زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم ... تازه به حکمت خدا پی بردم ... شاید کمک کار زیاد داشتم ... اما واقعا دختر عصای دست مادره ... این حرف تا اون موقع فقط برام ضرب المثل بود ... 🍃سه قلو پسر ... بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک ... 🍃هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن ... 🍃توی این فاصله، علی ... یکی دو بار برگشت ... خیلی کمک کار من بود ... اما واضح، دیگه پابند زمین نبود ... هر بار که بچه ها رو بغل می کرد ... بند دلم پاره می شد ... 🍃ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم ... انگار آخرین باره دارم می بینمش ... نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن ... 🍃برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه ... هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن ... موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد ... دوباره برمی گشتن بغلش می کردن ... 🍃همه ... حتی پدرم فهمیده بود ... این آخرین دیدارهاست ... تا اینکه ... واقعا برای آخرین بار ... رفت ... 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane
-حا‌ج‌قاسم‌📞 +صدامونو‌داری(:؟ -هرکجآهستی‌واسه‌ماهم‌دُعا‌کُن:)🌱
یہ روزایے هست آدم اینقدر حالش خوبہ هیچ اتفاقے نمیتونہ حال خوبشو خراب ڪنہ امیدوارم امروز از همون روزها باشہ براتون صبح بخیر❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شور: چادر سرت کن - @seyedrezanarimani.mp3
5.92M
مداحی زیبا و شنیدنی در مورد 🌸تو هم یه مدافعی چادر سرت کن... از طعنه کلافه ای چادر سرت کن! یک بار این دفعه چادر سرت کن! 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🌷دمی با شهدا افتخار ميکنم به عنوان يک سرباز اسلام در جبهه هاي حق عليه باطل شرکت کنم و در برابر وظيفه شرعي در مقابل متجاوزان و دشمنان دين خدا مبارزه نمايم. تا خون در رگ¬هايم مي جوشد و تا نفس از قلبم برمي خيزد، به پيکار خود ادامه خواهم داد و حافظ خون شهيدان به خون خفته و سربازان جان بر کف اسلام خواهم بود. گر چه من خيلي از شهدا کوچکترم، آرزويم اين است که اگر در راه پاسدراي از سنگر اسلام کشته شدم، برايم گريه و زاري نکنيد، بلکه صبورانه و شکيبا برايم از خداي توانا طلب مغفرت و آمرزش کنيد. 🌷و ديگر توصيه من به همسرم اين است که از در خون غلطيدن شريک زندگي اندوهگين نباش؛ زيرا دين مبين اسلام ازرشش خيلي بييشتر از اين خونها است و زندگي يعني زندگي، نه ذلت و مردگي. پس مرگ با افتخار بهتر از زندگي ذلت بار و تحمل ظلم و تجاوز دشمن است. از خداي بزرگ ميخواهم که اين بنده گناهکار و بي ارزش را آمرزيده به سوي خويش فرا خواند. 🌷قسمتی از وصیتنامه شهید والامقام محمد باقر سلوکیان جهرمی که در تاریخ ۱۳۸۱/۰۳/۲۹در درگیری با اشرارمسلح به درجه رفیع شهادت نائل گردید. 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
نويسنده: سيد طاها ايمانی 🌹قسمت سی و هشتم: و جعلنا 🍃و جعلنا خوندم ... پام تا ته روی پدال گاز بود ... ویراژ میدادم و می رفتم ... 🍃حق با اون بود ... جاده پر بود از لاشه ماشین های سوخته... بدن های سوخته و تکه تکه شده ... آتیش دشمن وحشتناک بود ... چنان اونجا رو شخم زده بودن که دیگه اثری از جاده نمونده بود ... 🍃تازه منظورش رو می فهمیدم ... وقتی گفت ... دیگه ملائک هم جرات نزدیک شدن به خط رو ندارن ... واضح گرا می دادن... آتیش خیلی دقیق بود ... 🍃باورم نمی شد ... توی اون شرایط وحشتناک رسیدم جلو ... 🍃تا چشم کار می کرد ... شهید بود و شهید ... بعضی ها روی همدیگه افتاده بودن ... با چشم های پر اشک فقط نگاه می کردم ... دیگه هیچی نمی فهمیدم ... صدای سوت خمپاره ها رو نمی شنیدم ... دیگه کسی زنده نمونده که هنوز می زدن ... 🍃چند دقیقه طول کشید تا به خودم اومدم ... بین جنازه شهدا دنبال علی خودم می گشتم ... 🍃غرق در خون ... تکه تکه و پاره پاره ... بعضی ها بی دست... بی پا ... بی سر ... بعضی ها با بدن های سوراخ و پهلوهای دریده ... هر تیکه از بدن یکی شون یه طرف افتاده بود ... تعبیر خوابم رو به چشم می دیدم ... 🍃بالاخره پیداش کردم ... به سینه افتاده بود روی خاک ... چرخوندمش ... هنوز زنده بود ... به زحمت و بی رمق، پلک هاش حرکت می کرد ... سینه اش سوراخ سوراخ و غرق خون ... از بینی و دهنش، خون می جوشید ... با هر نفسش حباب خون می ترکید و سینه اش می پرید ... 🍃چشمش که بهم افتاد ... لبخند ملیحی صورتش رو پر کرد ... با اون شرایط ... هنوز می خندید ... زمان برای من متوقف شده بود ... 🍃سرش رو چرخوند ... چشم هاش پر از اشک شد ... محو تصویری که من نمی دیدم ... لبخند عمیق و آرامی، پهنایج صورتش رو پر کرد ... آرامشی که هرگز، توی اون چهره آرام ندیده بودم ... پرش های سینه اش آرام تر می شد ... آرام آرام ... آرام تر از کودکی که در آغوش پر مهر مادرش ... خوابیده بود ... 🍃پ.ن: برای شادی ارواح مطهر شهدا ... علی الخصوص شهدای گمنام ... و شادی ارواح مادرها و پدرهای دریا دلی که در انتظار بازگشت پاره های وجودشان ... سوختند و چشم از دنیا بستند ... صلوات ... 🍃ان شاء الله به حرمت صلوات ... ادامه دهنده راه شهدا باشیم ... نه سربار اسلام ... 😭😭😭😭😭😭😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭 😭😭😭😭😭😭😭😭 🎯 ادامه دارد... ❣ @hamsar_ane