#یادت_باشه_یادم_هست..❤️🌸🍃
ساعات آخر ٍ بدرقه، همسرم گفت «دوری از تو برایم سخت است، من آنجا در کنار دوستانم و پشت تلفن نمی توانم بگویم دوستت دارم، نمی توانم بگویم دلم برایت تنگ شده، چه کنم؟». یاد همسر یکی از شهدا افتادم، به حمید گفتم: «هر زمان دلت تنگ شد بگو یادت باشه و من هم خواهم گفت یادم هست…»
این طرح را پسندید و با خوشحالی هنگام پایین رفتن از پله های خانه بلندبلند می گفت «یادت باشه، یادت باشه» و من هم با لبخند درحالی که اشک می ریختم و آخرین لحظات بودن با معشوقم را در ذهن حک می کردم پاسخ می دادم «یادم هس ت …یادم هس ت …»
و حمیدم رفت
همسر شهید #حمید_سیاهکالی
🌸🍃🌸❤️🍃❤️🍃
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#خاطره_شهدا|💛|
هروقت حاجے از منطقه
به منزل مےآمد
بعد از اینکه با من
احوالپرسے مےکرد
با همان لباسخاکےبسیجے
به نماز مےایستاد...
یڪروز به قصد شوخے گفتم:
تو مگر چقدر پیش ما هستے
که به محض آمدن نماز میخوانے؟!
نگاهےکرد و گفت:
هروقت تو را مےبینم
احساس مےکنم باید
دو رکعت نماز شکر بخوانم...🌸
#همسرشهید°•
#شهید_ابراهیمهمت♥️✨
♡ اینجا صحبت #عشق در میان است.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت13
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت سـیـزدهــم
ڪتاب رو گذاشتم تو ڪیفم،نمیتونستم درس بخونم،تو شوڪ رفتار دیروز امین و عاطفہ بودم!نمیخواستم فڪر و خیال ڪنم،مشغول سالاد درست ڪردن شدم،مادرم وارد خونہ شد همونطور ڪہ چادرش رو آویزون میڪرد گفت:هانیہ بلا،چرا بہ من نگفتے؟
با تعجب نگاهش ڪردم.
_چیو نگفتم مامان؟
رو بہ روم ایستاد
_قضیہ امین!
بدنم بے حس شد،بہ زور آب دهنم رو قورت دادم،زل زدم بہ چشم هاش.
_چہ قضیہ اے؟!
_یعنے تو خبر نداشتے؟
_نمیفهمم چے میگے مامان!
_قضیہ خواستگارے دیگہ!
نفسم بند اومد،خواستگارے چہ صیغہ اے بود؟!
بہ زور گفتم:چہ خواستگارے اے؟! _امشب خواستگارے امینہ! خواستگارے؟امین؟!ڪلمات برام قابل هضم نبود،براے قلب بے تابم غریبہ بودن،قلبے ڪہ بہ عشق امین مے طپید،با صداے امین جون میگرفت،مگہ دوستم نداشت؟مگہ نگفت هانیہ؟هانیہ اے ڪہ چاشنیش یڪ دنیا عشق بود؟غیر ممڪن بود!
_هانیہ دستتو چے ڪار ڪردے؟! انقدر وجودم بے حس شدہ بود ڪہ نفهمیدم دستم رو بریدم!اما این دستم نبود ڪہ بریدہ شد این رشتہ عشق من بہ امین بود ڪہ پارہ شدہ بود،باید مطمئن میشدم،با سردرگمے و قدم هاے لرزون رفتم سمت ظرف شویے تا آب سرد بگیرم بہ قلب آتیش گرفتم پس انگشتم رو گرفتم زیر آب!
_ام ..چیزہ..حالا خالہ فاطمہ ڪے رو در نظر گرفتہ؟
_فاطمہ خودشم تعجب ڪردہ بود،امین خودش دخترہ رو معرفے ڪردہ از هم دانشگاهیاشہ!
قلبم افتاد،شڪست،خورد شد!
لبم رو بہ دندون گرفتم تا اشڪ هام سرازیر نشہ،داشتم خفہ میشدم!
حضور مادرم رو ڪنارم احساس ڪردم.
_هانیہ خوبے؟رنگ بہ رو ندارے! چیزے نگفتم با حرف بعدیش انگار یڪ سطل آب سرد ریختن رو سرم!
_فڪرڪردم دلبستگے دورہ نوجوونیت تموم شدہ!
از مادر ڪے نزدیڪ تر؟!
ساڪت رفتم سمت اتاقم،میدونستم مادرم صبر میڪنہ تا حالم بهتر بشہ بعد بیاد آرومم ڪنہ!
تمام بدنم سست شدہ بود،طبق عادت همیشگے حیاطشون رو نگاہ ڪردم و دیدمش با...
با ڪت و شلوار....
چقدر بهش میومد!نگاهم همراہ شد با بالا اومدن سرش و چشم تو چشم شدنمون،نگاهش سرد نبود اما با احساس هم نبود بلڪہ شڪے بود بین عشق و چیزے ڪہ نمیتونستم بفهمم!
این صحنہ رو دیدہ بودم تو خوابم،سرڪلاس،موقع غذا خوردن اما قرار بود شب خواستگارے مون باشہ،من با خجالت از پشت پنجرہ برم ڪنار،امین سرش رو بندازہ پایین و لبخندے از جنس عشق و خجالت و خوشحالے بزنہ،بیان خونہ مون همونطور ڪہ سر بہ زیرِ دستہ گل رو بدہ دستم بعد....
دیگہ نتونستم طاقت بیارم زانو زدم داشتم خفہ میشدم احساس میڪردم تو وجودم آتیش روشن ڪردن،بہ پهناے تمام عاشقانہ هام گریہ ڪردم گریہ اے از عمق وجود دخترانہ ام در حالے ڪہ دستم روے قلبم بود و با هق هق نالہ ڪردم:آخ قلبم...
ادامــه دارد...
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#اربابمــــــــــ ...♥
نفس بده که نفس پای این علم بزنم
نفس بده که فقط از حسین دم بزنم
سرم فدای قدمهات آرزو دارم
که سرنوشت خودم را بخون رقم بزنم
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
🔴او آینده سپاه بود...
پدر بزرگوار فرمانده شهید مرتضی حسین پور(حسین قمی):
🌷وقتی #حاج_قاسم خبر #شهادت مرتضی را شنید تا صبح نخوابید. بعد از آن هم پیام دادند که
ای کاش من #شهید میشدم ،مرتضی میماند.
مرتضی #آینده سپاه بود، ما تا 20 سال دیگر همچون حسین قمی را نمی توانیم #تربیت کنیم.
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
با من از نگاه آخرتـــ بگو
از وداع با برادرتـــ بگو
از شرابـــ عاشقے سبــو زدے
بوسہ بر ڪجاے روے او زدی...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت14
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چـهـاردهــم
مادرم ڪہ از اتاق بیرون رفت،سریع از روے تخت خواب بلند شدم،ساعت دہ بود هنوز برنگشتہ بودن،خدایا روزے هزارتا صلوات میفرستم ماہ رمضون و ماہ محرم بہ فقرا غذا میدم بهش جواب رد بدن!
با گفتن این جملہ قطرہ اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید،تبم پایین نمے اومد داشتم میسوختم.
همونطور زل زدہ بودم بہ حیاطشون،چند دقیقہ گذشت نمیدونم چند دقیقہ ولے گذشت!
خالہ فاطمہ و عمو حسین وارد حیاط شدن پشت سرشون عاطفہ و امین وارد شدن،نفسم بند اومد ڪاش میفهمیدم چے شدہ؟!
همہ رفتن داخل خونہ اما امین نشست روے تخت!
ڪتش رو درآورد و گذاشت ڪنارش،انگار ناراحت بود خدایا یعنے بهش جواب منفے دادن؟!
بے اختیار آروم خندیدم،نیم رخش رو میدیدم،با اخم بہ زمین زل زدہ بود دستے بہ ریشش ڪشید و ڪلافہ سرش رو بلند ڪرد اما بہ رو بہ رو خیرہ شد!
چشماش رو بست و سرش رو تڪیہ داد بہ دیوار،زیر لب چیزایے میگفت!
از خوشحالے نمیدونستم چے ڪار ڪنم حتما جواب رد دادن ڪہ حالش خوب نیست!
خدایا عاشقتم،یعنے میشہ؟!
قلبم تند تند میزد،دستم رو گذاشتم روش اما دستم تندتر میلرزید!
دستم رو مشت ڪردم و نفس عمیقے ڪشیدم،هانیہ آروم باش هانیہ چیزے نیست!
نمیخواستم منو ببینہ اما پاهام اجازہ نمیدادن از ڪنار پنجرہ برم،چشم هام میخ شدہ بودن روش!
چشم هاش رو باز ڪرد و بے حال برگشت سمتم یادم رفت نفس بڪشم!
لبم رو گاز گرفتم،هانیہ چرا ایستادے؟تا ڪے میخواے ڪوچیڪ بشے؟!
ساڪت من دوستش دارم!
اما امین با دیدنم تعجب نڪرد!
از روے تخت بلند شد و رفت داخل خونہ!
قلبم گرفت،این چہ رفتارے بود؟!
چند لحظہ بعد دوبارہ برگشت،صداے موبایلم باعث شد از ڪنار پنجرہ فرار ڪنم!
با تعجب بہ صفحہ موبایلم ڪہ شمارہ عاطفہ روش افتادہ بود نگاہ ڪردم با تردید جواب دادم:بلہ!
جوابے نداد صداے نفس ڪشیدنش مے اومد،صداے نفس ڪشیدن امین!
با تعجب رفتم جلوے پنجرہ،ایستادہ بود نزدیڪ دیوارمون و موبایل رو بہ گوشش چسبوندہ بود!
صداش پیچید:نڪن هانیہ نڪن!
سرش رو بلند ڪرد و نگاهم ڪرد،باعجلہ رفت داخل خونہ!
چرا اینطورے میڪنہ خدایا؟!
صداے قلبم قطع نمیشد!موبایل روے با وسواس گذاشتم تو ڪشو!بوے صداے امینم رو میداد!
ادامــه دارد...
⇯ #کلام_شهید
❂ سرنوشتـــــ مُقلـداݩ
واقعـیِ #خمینـی
جـُز "شهادتـــــ " نیست....
#شهید_دکتر_بهشتی
@mahfelshohadayharam
🌹محفل شهدا🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
تمام این روزها
با لبخندت آفتابے بود
اما
دلتنگےنبودنت
رهایم نمےکند.
به راستے
دوست داشتنت بزرگترین آرامش جهان است .
روزتون معطر بنام شهدا
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
💢طرح سراسری #هر_خانه_یک_حسینیه
▪️هر کدام از ما میتوانیم؛
با نصب سیاهیها و کتیبههای ویژهی عزاداری اباعبدالله الحسین علیهالسلام، در داخل منزل، نمایِ ساختمان و یا ورودیهای مجتمعها، فروشگاههای کوچک و بزرگ، مراکز اداری، کوچهها و .... در طرح #هر_خانه_یک_حسینیه شرکت نموده و در رونق عزای سیدالشهداء مثل هر سال، نقش: ایفا کنیم.
▪️و نیز هر خانواده میتواند؛ رأس ساعت مقرری یک روضهی خانگی برقرار نموده، و از نورانیت هیئات هرساله، بیبهره نماند...
▪️شما عزیزان میتوانید از همین امروز، تصاویر مربوط به سیاهپوش نمودن منازل و محل کار و ... خود، و نیز روضههای خانگی تان را در صفحات مجازی خود، با هشتگ #هر_خانه_یک_حسینیه منتشر نموده و یا برای ما ارسال کنید، تا ما نیز در حد توانمان در انتشارشان از طریق کانالهامون شریک باشیم
💢دنیا بداند ما دست از حسینمان نخواهیم کشیـــد ...
#بزارمحرم_برسه_برات_قیامت_میکنیم
☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷
#من_باتو
#قسمت15
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت پــانـزدهــم
عصبے پاهام رو تڪون میدادم،چند دقیقہ بعد شهریار اومد و سوار ماشین شد،بے حرف ماشین رو،روشن ڪرد! رسیدیم سر خیابون ڪہ ماشین پدر امین رو دیدم،چندتا ماشین هم پشت سرشون مے اومد!
سریع سرم رو برگردوندم،شهریار سرعتش رو بیشتر ڪرد.
نفس عمیقے ڪشیدم،مثلا براے رفع خستگے امتحان ها داشتم میرفتم باغ عمہ تو ڪرج،داشتم فرار میڪردم! اولین بار ڪہ مادرم این پیشنهاد رو داد قبول نڪردم،تحمل شلوغے رو نداشتم حتے دوست نداشتم خونہ باشم!
دلم میخواست یہ جاے تاریڪ تنها تنهاے باشم!
ڪار این روزهام شدہ بود یا آهنگ گوش دادن بہ قدرے ڪہ قلبم درد بگیرہ یا تو خونہ راہ رفتن تا پاهام خستہ بشن!
بے قرارے میڪردم،عصبے میشدم بهونہ میگرفتم اما باز آروم نمیشدم از همہ بدتر این تب لعنتے بود ڪہ دست از سرم برنمیداشت!
شیشہ ماشین رو دادم پایین و سرم رو بردم بیرون بلڪہ باد بهمن ماہ آتیشم رو سرد ڪنہ! شهریار با مهربونے گفت:هانیہ سرتو ندہ بیرون خطرناڪہ! چیزے نگفتم و شیشہ رو دادم بالا! با این همہ حال بد فقط خجالتم ڪم بود!
مادر و پدرم فهمیدہ بودن و از همہ مهمتر شهریار! وقتے دید ساڪتم بہ شوخے گفت:اہ جمع ڪن بساط لوسے بازے رو دخترہ ے لوس!
اما باز چیزے نگفتم!
برگشت سمتم و با ناراحتے نگاهم ڪرد،دستش رو گذاشت روے پیشونیم!
با نگرانے گفت:هانیہ چقدر داغے!
آب دهنم رو قورت دادم و آروم گفتم:چیزیم نیست حتما سرما خوردم!
دروغ گفتم،من عشق خوردہ بودم! با بے طاقتے گفتم:شهریار میشہ شیشہ رو بدم پایین؟
بہ نشونہ مثبت سرش رو تڪون داد.
دوبارہ شیشہ رو دادم پایین،نگاهے بہ چادرم انداختم و بہ زور درش آوردم شهریار با تعجب نگاهم ڪرد اما چیزے نگفت!
چادرم رو از پنجرہ دادم بیرون و سپردم بہ دست باد! امروز عقد امین بود!
من بندہ ے امین بودم نہ خدا! دیگہ امینے نبود ڪہ بخوام بندگے ڪنم!
پس دلیل اون رفتارهاش چے بود؟!مطمئن بودم اشتباہ برداشت نڪردم اصلا همہ ش رو اشتباہ برداشت ڪردہ باشم هانیہ گفتن هاش چے؟!شب خواستگاریش ڪہ بهم زنگ زد چے؟!
با فڪر رفتار ضد و نقیضش قلبم وحشیانہ مے تپید! دوبارہ اشڪ هام بہ سمت چشمم هجوم آوردن،چشم هام رو بستم تا سرازیر نشن،این مردے ڪہ ڪنارم نشستہ بود،برادرم بود و اشڪ هاے من شاهرگش!
مهم نبود جسم و روحم خفہ میشہ!
ادامــه دارد...
4_5891224507540048108.mp3
6.62M
دورم از تو ولے
تو کنار منے ..!
عمریه با دلم خیلے
راه اومدی
حتے یکدفعه هم
منو پس نزدی💔:))
#الحمدالله_رسیدم_به_محرمت
#شکرخدانوکرتم_حسین_جانم💚
🌱
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❤️
روزے ڪہ خـــدا
امـر ڪنـد ڪہ تو بیایــے
هــر قافلـہ عشـــق
ڪه بر پرچــم آن نام ٺو باشد
بر سر منزݪ مقصـود
رسـد تا بہ قیامٺ
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
CQACAgQAAxkBAAENNVJfO6X3Qzx7x6BPBRTvTIrFm_R8_AACtwQAAg14SVJRXFcGwwUonRoE.mp3
4.8M
🎧ڪربلایی حمید علیمی
ای اجل دست نگه دار، محرم در راه است ...
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
Amir.Teymoori.Ye.Pelak(320).mp3
8.46M
یه پلاک که بیرون زده ازدل خاک
🌹🌹🌹🌹
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
هدایت شده از 💚 تبلیغات فاطمی 💚
مگه میشه خانم باشی و عضو این کانال نباشی😳😱
اگه میخوایی خاص و شیک و تک باشی بدو بیا اینجا 👇
https://eitaa.com/joinchat/3545628693C730022b035
نمیدونی چه خبره اینجا⁉️
کلی بدلیجات شیک و خاص و درجه یک داره😍😍 اونم با قیمت عالی😍
تازه آخرین هفته هر ماه یه طرح ویژه فروش هم داره❤️😍👏👏👏
پس بدو تا دیر نشده عضو کانال شو قطعا پشیمون نمیشی🤔❤️
https://eitaa.com/joinchat/3545628693C730022b035
https://eitaa.com/joinchat/3545628693C730022b035
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘
سلام بر رفیق شهیدم
سـلام بر هـدایتگـر دلهاےبیقرار
برادرم ابـراهـیم جـان
ایـن روزهـا دلم آرام وقـرار نـدارد
شرمندگـے چـون خـوره بـه جـانم افتـاده است
شـرمنـده ام از نگـاهت
از نگـاه دوستانت
بـراے مـن ڪه خـود را رفیـق تو میدانـم شـرمنـدگـے هـم دارد
ڪه اسمت را همـه جـا بـه دنبال خـودم یـدڪ بڪشم
آنـوقت پـاے عـمل ڪه بـه میـان مـیرسـد جـا مـیزنم
دلـم میگـیرد از ایـن ڪه تورا برادرم میـدانم
ولـے بارهـا دلت را شڪانده ام
دلیگـرم ڪه با اعمـالـم راه شهـادت را براے خـودم بستــه ام...
برادرم
بـرایـم دعا ڪن
دعـا ڪن رهـا شـوم از ایـن باتلاق دنـیا
ڪه مـن را سخت در خـود فـرو برده است
رفیق جـانم
شنیده ام رفیق شهـید ڪه داشتـه باشـے نمیـگذارد بمیـرے، دستتـ را میگیـرد
و آخـر شهیـدت میڪند
دلـم عجیب به ایـن گفتـه خـوش است
ابـراهیـم جـان گـاه گـاهـے هـم سـوے مـن بـینوا نگـاهـے ڪن
سختـ محتاج نـگاهـے ام
ڪه رنگـ و بـوے شهـادتـ میـدهد
تـو شهـیدانه نگـاهـم ڪن
شـایـد مـن هـم لایق شـدم......😔
سلام صبحتون شهدایی ✋
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت16
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت شـانزدهــم
بے حال وارد ڪوچہ شدم،عادت ڪردہ بودم چادر سر نڪنم،سہ هفتہ خودم رو حبس ڪردہ بودم تا نبینمش!تا بیشتر خورد نشم!حال جسمم بہ هم ریختہ بود مثل روحم!
شهریار بازوم رو گرفت،برادرم شدہ بود خواهر روزاے سختے!
شروع ڪرد بہ قلقلڪ دادن گلوم،لبخند ڪم رنگے زدم با خندہ گفت:دارے حوصلہ مو سر مے برے خانم ڪوچولو! وقتے با مادرم صحبت میڪرد صداش رو شنیدم ڪہ گفت خیلے حساس و وابستہ ام باید با سختے ها رو بہ رو بشم!
دستش رو از بازوم جدا ڪردم و گفتم:میتونم راہ بیام! رسیدیم سر ڪوچہ،عاطفہ با خندہ همراہ دخترے مے اومد پشت سرشون امین لبخند بہ لب اومد و دست دختر رو گرفت! نمیدونم چطور ایستادہ بودم،فقط صداے جیغ قلبم رو شنیدم!
تن تبدارم یخ بست،شهریار دستم رو گرفت با تعجب گفت:هانیہ تب ندارے!یخے،دارے مے لرزے! نفس عمیقے ڪشیدم.
_من خوبم داداش بریم!
تا ڪے میخواستم فرار ڪنم؟!
قدم برداشتم،محڪم ترین قدم عمرم!
عاطفہ نگاهمون ڪرد،لبخندش محو شد! رابطہ م با عاطفہ بهم خوردہ بود،با امید دادن هاش تو شڪستم شریڪ بود!
شهریار بلند سلام ڪرد،هر سہ شون نگاهمون ڪردن ولے من فقط دختر محجبہ اے رو میدیدم ڪہ با صورت نمڪین و لبخند ملایمش ڪنار مردِ من بود!
هر سہ باهم جواب دادن،انگار تازہ میخواستم حرف بزنم بہ زور گفتم:سلام دختر دستش رو آورد جلو،نمیدونست حاضرم دستش رو بشڪنم،باهاش دست دادم و سریع دستش رو رها ڪردم! با تعجب نگاهم ڪرد!
_عزیزم چقدر یخے!
عصبے شدم اما خودم رو ڪنترل ڪردم امین آروم و سر بہ زیر ڪنارش بود!
_نشد تبریڪ بگم،خوشبخت بشید! مطمئنم دعا براے دشمن بدتر از نفرینہ!
با لبخند ملیحے نگاهم ڪرد:ممنون خانمے قسمت خودت بشہ.
بہ امین نگاہ ڪرد و دستش رو فشرد،چندبار خواب دیدہ بودم با امین دست تو دستیم؟!
حالم داشت بد میشد و دماے بدنم سردتر،اگر یڪ دقیقہ دیگہ مے ایستادم حتما مے مردم! دست شهریار رو گرفتم. شهریار لبخند زد و گفت:بہ همہ سلام برسونید خدانگهدار!
سریع خداحافظے ڪردیم و راہ افتادیم،با دستم،دست شهریار رو فشار میدادم! رسیدیم سر خیابون،چشم هام رو بستم امین و دخترہ دست تو دست هم داشتن میخندیدن!
اون دخترہ بود نہ همسرش! احساس ڪردم روح دارہ از بدنم خارج میشہ،چشم هام رو باز ڪردم پشت سرم رو نگاہ ڪردم،امین و دخترہ جلوے در داشتن باهم حرف میزدن،حتما عاطفہ سر بہ سرشون گذاشتہ بہ ڪوچہ پناہ آوردن تا راحت باشن!
زیر لب گفتم:دخترہ بہ جاے من خیلے دوستش داشتہ باش!
ادامــه دارد...
📸 از خبرنگاری تا شهادت در دفاع از حرم به روایت «هادی باغبانی»
🕊 شهیدِ مدافع حرم هادی باغبانی، خبرنگار و مستندسازی بود که با شروع جنگ در سوریه به همراه یک گروه از مستندسازان ایرانی برای ثبت دقیق جنایات سلفیها و تکفیریها به این کشور سفر کرد و در تاریخ ۲۸ مرداد ۹۲ با شدت گرفتن درگیری ها به شهادت رسید.👇
🔗http://www.tafahoseshohada.ir/fa/news/2770/
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حی علی العزاء
#سلام_برخیمه_وعزا
اربابا صدای قدمت می آید❤️
مرحم واسه چشم ترم میخوام
حال دلم بده حرم میخوااااااام
😭😭😭😭
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
گاهی عجیب آرامشم را
به تــو مدیونم ...
به نگاهـت ...
به دعایـت ...
🌷خوزستان ، سال ۱۳۶۲ ،فکه
موقعیت ائمه(ع) ، محل تجمع گردانهای لشکر امام حسین(ع)
عملیات والفجر یک
📎عکاس: شهید علی جنگعلی
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قرآن: روز قیامت حتماً از نعمت ولایت سؤال میشوید!
⚠️شاید امسال، سال امتحان عزاداران باشد..
🔻مدل عزاداری را عوض کن، اما یک وقت به بهانۀ کرونا برای محرم کم نگذاری!
#پیشنهـاددانلـود✅
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت17
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت هــفـدهــم
ماشین سرخیابون ایستاد،رو بہ بنیامین گفتم:ممنون خدافظ!
دستم رو گرفت،عادت ڪردہ بودم!
_فردا بیام دنبالت باهم بریم دانشگاہ؟
بے حس دستم رو از دستش ڪشیدم بیرون.
_با،بابا میرم باے!
مثل بچہ ها گفت:دلم تنگ میشہ خب!
حسے بهش نداشتم منتظر فرصت بودم تا باهاش بهم بزنم!
بہ لبخند ڪم رنگے اڪتفا ڪردم و پیادہ شدم!
بوق زد،نفسم رو با حرص دادم بیرون،برگشتم سمتش و براش دست تڪون دادم،با لبخند دستش رو برد بالا و رفت!
آخیشے گفتم،با دستمال ڪاغذے برق لبم رو پاڪ ڪردم و راہ افتادم سمت خونہ،جدے رو بہ روم،رو نگاہ میڪردم و محڪم قدم برمیداشتم!
مریم همونطور ڪہ داشت چادرش رو مرتب میڪرد بہ سمتم مے اومد،نگاهم ڪرد،با لبخند گفت:سلام هانیہ خوبے؟
دستم رو بہ سمتش دراز ڪردم و گفتم:سلام ممنون تو خوبے؟
همونطور ڪہ دستم رو میگرفت گفت:قربونت.
سرڪوچہ رو نگاہ ڪرد و گفت:امین اومد من برم!
دیگہ برام مهم نبود،دیدن مریم و امین زیاد اذیتم نمے ڪرد،فقط رد زخم حماقتم بودن،ازش خداحافظے ڪردم و وارد خونہ شدم،مادرم داشت حیاط رو می شست آروم سلام ڪردم و وارد پذیرایے شدم!
مادرم پشت سرم اومد داخل
_هانیہ!
برگشتم سمتش.
_بلہ مامان!
نشست روی مبل،بہ مبل ڪناریش اشارہ ڪرد.
_بیا بشین!
بے حرف ڪنارش نشستم.
با غصہ نگاهم ڪرد.
_قرارہ برات خواستگار بیاد!
پام رو انداختم رو پام.
_مامان جان من تازہ هیجدہ سال رو تموم ڪردم،تازہ دارم میرم دانشگاہ رو دستتون موندم؟
با اخم نگاهم ڪرد:نہ خیر!ولے بسہ این حالت!شدے عین یہ تیڪہ یخ،دوسالہ فقط ازت سلام،صبح بہ خیر،شب بہ خیر،خستہ نباشے،خداحافظ میشنویم!هانیہ چرا این ڪار رو با خودت میڪنے؟
بے حوصلہ گفتم:نمیدونم!روانشناس هایے ڪہ میرے پیششون میگن شوڪہ!
با عصبانیت نگاهم ڪرد:بس نیست این شوڪ؟!هانیہ یادت بیارم ڪہ سال سوم همہ درس ها رو بہ زور قبول شدے؟یادت بیارم بہ زور ڪنڪور قبول شدے ڪجا؟!دانشگاہ آزاد قم رشتہ حسابدارے،خانم مهندس!بہ خودت بیا!
از رو مبل بلند شدم.
_چشم بہ خودم میام،بہ در و دیوار ڪہ نمیام!
همونطور ڪہ میرفتم سمت اتاقم گفتم:خواستگار بیاد فقط سنگ رو یخ میشید من از این اتاق تڪون نمیخورم!
_شهریار چرا باید پاے تو بسوزہ؟!
با تعجب برگشتم سمتش!
_مگہ شهریار رو چے ڪار ڪردم؟!
جدے نگاهم ڪرد.
_شهریار عاطفہ رو دوست دارہ بخاطرہ تو....
نذاشتم ادامہ بدہ سریع اما با خونسردے گفتم:میدونم مامان جان اما لطفا ڪسے براے من فداڪارے نڪنہ!نگران نباشید عاطفہ رو ترور نمیڪنم،قرار خواستگارے رو بذار!
در اتاق رو بستم،بدون اینڪہ لباس هام رو عوض ڪنم نشستم روے تختم و بہ حیاطمون خیرہ شدم،دوسال پیش اولین ڪارے ڪہ ڪردم اتاقم رو با شهریار عوض ڪردم!
ادامــه دارد...
حسین جان....💔
زِ یادٺ یا #حسیـن بیرق بدوشم
غـم تو بردہ از من عـقل و هوشـم
دعـا ڪن زنده باشم تا ز #عشقٺ
ڪه سـے و هفت روز دگر #مشکے بپوشم
#لبيڪ_يا_حسين_ع🌸🍃
#السلام_علیڪ_یا_اباعبدالله_ع
🕊یارانِ شهید مان پُراَز خندہ شدند
رفتَندو بہ مِهر وماہ تابَندہ شدند🌹
🌹خیرے زِ تو اِے زمین ندیدند اِنگار
رفتَندو بہ آسمان پَناهندہ شدند🕊
یاد شهدا باصلواٺ🌷
____🍃🌸🍃____
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفته بودم که آرامشم میرود،
نقطه امن آسایشم میرود،
گفتم تا بدانی🌷
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
انتقام سخت
صبحتون شهدایی
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🏴
با مراقبتهای بهداشتی
در عزاداری ابا عبدالله الحسین(ع) ،
از #محرم پاسداری کنیم
🔴اگر این مراقبتها صورت نگیرد
به محرم لطمه زدیم!
از طرفی دیگر، باید از محرم انرژی بگیریم و به #جنگ_با_کرونا برویم
#ما_ملت_امام_حسینیم
🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘🌷☘