eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🔖ارسالی شما عزیزان 🌹اگه حسین ما نبود عشق این همه زیبا نبود... پویش حسینے 🖤 #هر_خانه_یک_پرچم #هر_کوچه_یک_حسینیه #ما_ملت_امام_حسینیم هر_روز_تبلیغ_محرم تبلیغ_عشق_امام_حسین_درفضای_مجازی❤️
58.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 ‌ویدیو کلیپ " آرومم کن " ▪️ سَلامْ می‌دَهَـمُ و دِلْـخُوشَـمْ كِه فَرمُودیدْ هَر آنکِه دَر دِلِ‌ خُودْ یادِ ماسْت، زَائِرِ ماست… 🏴 صَلّی اَللهُ عَلیک یا اَباعَبدلله الحُسین 📌تقدیم‌به‌حضرت‌زهرا‌سلام‌الله‌علیها 🔹 کاری از گروه فرهنگی نوای یاس 🎞 استودیو هنری منجی کلیپ 🌐 دانلود کلیپ با کیفیت بالا 🔸 navayeyas.ir
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت وهــشـتـم استاد از ڪلاس بیرون رفت،سریع بہ بهار گفتم:پاشو بریم چادر رو پس بدم! با خستگے بلند شد،همونطور ڪہ از ڪلاس بیرون میرفتیم گفت:هانے بہ نظرم باید از سهیلے هم تشڪر ڪنے! تمام ماجرا رو براش تعریف ڪردہ بودم،با شڪ گفتم:روم نمیشہ!تازہ این طلبہ س توقع تشڪر از نامحرم ندارہ! دستش رو بہ نشونہ خاڪ بر سرت گرفت سمت سرم! خندہ م گرفت،از دانشگاہ خارج شدیم و رفتیم بہ سمت حسینیہ! بهار چشم هاش رو بست و هوا رو داد تو ریہ هاش همونطور گفت:آخے سال جدید میاد،هانے بـے اعصاب دلم برات تنگ میشہ! با حرص گفتم:من بـے اعصابم؟! چشم هاش رو باز ڪرد،نگاهے بهم انداخت و گفت:نہ ڪے گفتہ تو بـے اعصابـے؟! با خندہ گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:الان ڪہ بـے اعصاب نیستم!خوبم ڪہ! با تعجب گفت:خدایا خودت ختم بہ خیر ڪن،این یہ چیزیش شدہ! چیزے نگفتم،رسیدیم جلوے حسینیہ خواستم در بزنم ڪہ خانم محمدے اومد بیرون با لبخند گفتم:سلام چقدر حلال زادہ! چادر رو از ڪیفم بیرون آوردم و گرفتم سمتش. _بفرمایید دیروز یادم رفت پس بدم ببخشید! لبخندے زد و گفت:سلام عزیزم،اگہ میخواستم پس میگرفتم! سریع اضافہ ڪرد:تازہ گرفتہ بودمشا فڪر نڪنے قدیمیہ نمیخوام،قسمت تو بود از روضہ ے خانم! _آخہ.... دستم رو گرفت و گفت:آخہ ندارہ!با اجازہ ت من برم عجلہ دارم! ازش خداحافظے ڪردیم،بہ چادر توے دستم نگاہ ڪردم بهار گفت:سر ڪن ببینم چہ شڪلے میشے؟ سرم رو بلند ڪردم. _آخہ... نذاشت ادامہ بدم با حرص گفت:آخہ و درد!هے آخہ آخہ!سر ڪن ببینم! با تعجب نگاهش ڪردم. _بهار دڪتر لازمیا! چند قدم ازش فاصلہ گرفتم یعنے ازت میترسم،نگاهے بہ آسمون انداختم و بعد بهار رو نگاہ ڪردم زیر لب گفتم:خدایا خودت شفاش بدہ! با خندہ بشگونے از بازوم گرفت. _هانیہ خیلے بدے! خندہ م گرفت،حالم تو این چند روز چقدر عوض شدہ بود! چادر رو سر ڪردم،بهار با شوق نگاهم ڪرد و گفت:خیلے بهت میاد! با لبخند گفتم:اتفاقا تو فڪرش بودم دوبارہ چادرے بشم! دستم رو گرفت و گفت:خب حاج خانم الان وقت تشڪر از استادہ! _منو بڪشے هم نمیام از سهیلے تشڪر ڪنم والسلام! بازوم رو گرفت و گفت:نپرسیدم ڪہ میخواے یا نہ! شروع ڪرد بہ راہ رفتن من رو هم دنبال خودش میڪشید،رسیدیم جلوے دانشگاہ نفس نفس زنون گفت:بیا برو ارواح خاڪ باغچہ تون!من دیگہ نا ندارم! با حرص نگاهش ڪردم،از طرفے احساس میڪردم باید از سهیلے تشڪر ڪنم! با تردید وارد دانشگاہ شدم،از چند نفر سراغش رو گرفتم،یڪے از پسرها گفت تو یڪے از ڪلاس ها با چند نفر جلسہ دارہ! جلوے در ایستادم تا جلسہ شون تموم بشہ،همون پسر وارد ڪلاس شد،در رو ڪہ باز ڪرد سهیلے رو دیدم داشت با چندنفر صحبت میڪرد،پسر رفت بہ سمتش و چیزے گفت و با دست بہ من اشارہ ڪرد! شروع ڪردم بہ نفرین ڪردنش! مے مردے حرف نزنے آقا پسر خب ایستادم بیاد دیگہ! سرم رو برگردوندم سمت دیگہ یعنے من حواسم نیست! _خانم هدایتے! صداے سهیلے بود،نفسے ڪشیدم و سرم رو برگردوندم سمتش! در ڪلاس رو بست و چند قدم اومد بہ سمتم! _با من ڪار داشتید؟! هول ڪردہ بودم و خجالت مے ڪشیدم!شاهد قسمت هاے بد زندگیم بود! با تردید گفتم:خب راستش.... بہ خودم گفتم هانیہ خدا ڪہ نیست بندہ ے خداست،اون بخشیدہ پس نگران چے هستے؟! این بیچارہ هم ڪہ بهت چیزے نگفتہ و فقط ڪمڪت ڪردہ اومدے تشڪر ڪنے همین! آروم شدم. آروم اما محڪم گفتم:سلام وقتتون رو نمیگیرم بعداز جلسہ باهاتون صحبت میڪنم. دست بہ سینہ شد و گفت:علیڪ سلام اگر ڪوتاهہ بفرمایید! لحنش مثل همیشہ بود جدے اما آروم نہ با روے اخم آلود! _اومدم ازتون تشڪر ڪنم،بابت تمام ڪمڪ هایے ڪہ بهم ڪردید اگه شما ڪمڪ نمے ڪردید شاید اتفاق هاے بدترے برام مے افتاد! زل زد بہ دیوار پشت سرم و گفت:هرڪارے ڪردم وظیفہ بودہ!فقط التماس دعا! تند گفتم:بلہ اون ڪہ حتما!خدانگهدار خواستم برم ڪہ گفت:چادرتون مبارڪ!یاعلے! وارد ڪلاس شد،نگاهے بهش انداختم ڪہ پشتش بہ من بود! صبر نڪرد بگم ممنون! ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
⚫️ضرورت احياي عرفان و معنویت حسینی ✍احمدحسین شریفی 🔹 و (ع)، ظرفيتي بي‌نظير براي انسان‌سازي، جامعه‌سازي و تمدن‌سازي است. اين نيروي بي‌نظير در برهه‌هاي مختلفي از تاريخ اسلام، گوشه‌هاي کوچکي از خود را نشان داده است. في‌المثل، حدود دو دهه قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، احياي بعد انقلابي، حماسي و ظلم‌ستيزانة عاشورا موجب پيروزي انقلاب بي‌نظير اسلام شد. 🔹در دوران کنوني لازم است ابعاد ديگر قيام حسيني از جمله بعد عدالت‌خواهي آن، بعد حکومت‌سازي (حکومت اسلامي و ديني)، بعد انسان‌سازي و جامعه‌سازي آن را احيا و ترويج نمود. 🔹در اين ميان، به اعتقاد من، نگاه عرفاني و معنوي به حادثة عاشورا و شهداي والا مقام عاشورايي مي‌تواند يک نهضت معنوي عظيم پديد آورد. ابعاد عرفاني و معنوي زندگي امام حسين و سخنان عاشورايي او، اگر بيشتر از ابعاد سياسي و مبارزاتي آن حضرت نباشد کمتر نيست. اين لايه از قيام حسيني و اين بعد از شخصيت امام حسين و شهداي کربلا هنوز بکر و دست‌نخورده باقي مانده است. بايد آن را احيا کرد. 🔹عرفان و معنويت حسيني، عرفاني همه‌جانبه است: همراهي عرفان و حماسه، عرفان و عقلانيت، عرفان و جهاد، عرفان و مديريت، و عرفان و جامعه‌سازي را به وضوح مي‌توان در عرفان عاشورايي و حسيني مشاهده کرد. عرفان حسيني، با انزواطلبي و گوشه‌گيري و بي‌تفاوتي اجتماعي، هيچ ميانه‌اي ندارد. 🔹البته اين نوع نگاه به قيام حسيني بعضاً در لابلاي سخنان برخي از عارفان و معنويان پيشين مطرح بوده است؛ به عنوان مثال، (م 1322ق) چنين نوع نگاهي را مطرح مي‌کند و يا پيش از او در ديوان شمس و همچنين در مثنوي معنوي اين نوع نگاه را مطرح مي‌کند. اما متأسفانه مشکل آنان اين بود که اينها هم چشم يک‌سونگر داشتند. تنها همين بعد را مي‌ديدند و حتي نتوانستند نگاهي درست و دقيق از همين يک بعد نيز ارائه دهند. که بررسي و تحليل نگاه آنان، فرصتي ديگر مي‌خواهد. 🔘تذکر: منظور بنده اين نيست که فقط اين لايه از زندگي امام حسين و شهداي کربلا را ببينيم و دچار افراط و تفريط در اين زمينه شويم، عرض بنده اين است که بايد نگاه جامع به عاشورا و قيام حسيني و زندگي اسوه‌هايمان داشته باشيم. بايد نگاهي کل‌نگر داشته باشيم تا بتوانيم براي همة ابعاد وجودي‌مان و همة ساحت‌هاي زندگي‌مان از اين الگوها بهره‌مند شويم. انشاءالله در پيام‌هاي بعدي حقايق بيشتري از عرفان عاشورايي را مطرح خواهم کرد.
YEKNET.IR - shoor 1 - shabe 3 moharram1399 - mohamad hosein haddadian.mp3
3.77M
🔳 احساسی 🌴روضه ها برپاست با نگاه حسین 🌴فی امان الله یعنی در پناه حسین 🎤 👌فوق زیبا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺روضــــــه خونـــــگی ســــــاده 🔹روایتی از سیره سردار سلیمانی در ماه محرم 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🕊 دلی که دلدار دارد ؛ همه دارد... ...♡
✍امام صادق علیه السّلام کسى که خدا خیرخواه او باشد، محبّت حسین (علیه السّلام) و شوق زیارتش را در دل او مى اندازد. 📚بحار الأنوار،ج۹۸، ص۷۶ ▪️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ▪️ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ ▪️ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ▪️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
▪️ماه محرم▪️ رهبر معظم انقلاب: محرم ماه امام حسین است، ماه حسینی است. ماه همه ی آن ارزشهایی است که در وجود سیدالشهدا متجلی و متبلور است. ماه شهادت، ماه جهاد، ماه اخلاص، ماه وفا، ماه گذشت، ماه اهتمام به حفظ دین، دین خدا و ایستادگی در مقابل قدرتهای معارض دین. 📗۱۳۹۶/۰۶/۳۰
سلوک در مکتب روضه_1.mp3
13.77M
۱ در هر تجمّعی، به تناسب محور این جمع، و نوع محتوایِ ارائه شده ؛ تغییراتی در نفس ایجاد می‌شود ! مکانسیم تأثیر مجالس اباعبدالله‌الحسین علیه‌السلام، در روح، چگونه است؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 بلا هایی که بیماری کبدچرب به سر بدن شما میاورد 😳 🎥 تیزر بالا در مورد کبد چرب و موثرترین راه درمان آن را لطفا ببینید و به دیگران هم توصیه کنید 👆 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍️ یادداشت| مردم‌شناسی کوفه از منظر آیت الله العظمی مکارم ◻️هر کس آشنایی مختصری با تاریخ «کوفه» داشته باشد می داند یکی از پرحادثه ‏ترین بلاد اسلام در طول تاریخ، شهر «کوفه» بوده است. ◻️بحران های متعدد مردم کوفه را باید در بافت اجتماعی آن مردم پیدا کرد؛ کوفه سابقه تاریخی نداشت، یک شهر نوبنیاد جنگی و جدید التأسیسی بود که گروه‏ های زیادی از اقوام مختلف با فرهنگهای متفاوت در آن اجتماع کرده‏ بودند، لذا در میان آنها انسجام و هماهنگی و انضباط لازم وجود نداشت، بلکه هر کدام برای خود فکر و هدف داشتند و فرهنگ و روشی. ◻️ در این میان دو عنصر دین و غیرت اجتماعی می‏توانست دوای درد جانکاه آنها باشد، ولی مردم کوفه‏ و عراق در آن زمان با نهایت تأسف، فاقد هر دو اصل بوده ‏اند...👇 https://hawzahnews.com/x9Nj5
💠 حضرت امام خمینی (ره): ‼️ از همین گریه‌ها می‌ترسند 💢 جوان‌های ما خیال نکنند که مساله، مساله «ملتِ گریه» است! این را دیگران القا کردند به شماها که بگویید «ملت گریه»! آن‌ها از همین گریه‌ها می‌ترسند، برای این‌که گریه‌ای است که بر مظلوم است؛ فریاد مقابل ظالم است. این‌ها شعائر مذهبی ماست که باید حفظ بشود. این‌ها یک است که باید حفظ بشود. 📚صحیفه نور، جلد ١٠، صفحه ٣١
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت بــیــسـت ونــهـم شهریار برف شادے رو گرفت سمت صورتم و گفت:آخہ اینم روز بود تو بدنیا اومدے؟ با خندہ صورتم رو گرفتم برف شادے نرہ توے چشم هام! همونطور ڪہ با دست صورتم رو پوشندہ بودم گفتم:شهریار یعنے بزنے نہ من نہ تو! مادرم با حرص گفت:واے انگار پنج شیش سالشونہ!بیاید سر سفرہ الان سال تحویل میشہ! دستم هام رو از روے صورتم برداشتم شهریار خواست بہ سمتم بیاد ڪہ سریع دویدم ڪنار پدر و مادرم نشستم،شهریار چندبار انگشت اشارہ ش رو برام تڪون داد یعنے دارم برات! مثل هرسال سر سفرہ هفت سین مون ڪیڪ تولد هم بود،سال نو،تولد نو،هانیہ ے نو! دست هامون رو براے دعا بالا گرفتیم ڪہ صداے زنگ دراومد،سریع بلند شدم و گفتم:من باز مے ڪنم! آیفون رو برداشتم:بلہ! صداے عمو حسین اومد:مهمون بـے دعوت نمیخواید؟ همونطور ڪہ دڪمہ ے آیفون رو فشار مے دادم گفتم:بفرمایید! رو بہ مادرم اینا گفتم:عاطفہ اینا اومدن! زیاد برامون جاے تعجب نداشت،تقریبا هرسال اینطورے بود! همہ براے استقبال جلوے در ایستادیم،خالہ فاطمہ و عمو حسین داشتن وارد مے شدن ڪہ عاطفہ زودتر دویید داخل،عمو حسین گفت:دختر امون بدہ! هانیہ دوید سمتم و محڪم بغلم ڪرد،ڪم موندہ بود استخون هام بشڪنہ! دست هام رو دور ڪمرش حلقہ ڪردم عاطفہ با خوشحالے گفت:هین هین تولدت مبارڪ! لبخندے زدم و گفتم:مرسے عاطے فقط استخون برام نموند! سریع ازم جدا شد،امین و مریم هم وارد شدن،مریم بغلم ڪرد و گفت:تولدت مبارڪ خانم خانما! با لبخند تشڪر ڪردم،امین همونطور ڪہ دنبال مریم مے رفت گفت:تولدتون مبارڪ! سرد گفتم:ممنون! همہ دور سفرہ نشستیم،نگاهم رو دوختم بہ شمع هاے روے ڪیڪ،نوزدہ! اے ڪاش عدد یڪ رو میذاشتن! عاطفہ ڪنارم نشستہ بود،صداے توپ اومد و بعدش هم مجرے ڪہ شروع سال جدید رو تبریڪ مے گفت! همہ مشغول روبوسے و تبریڪ گفتن شدیم،شهریار شیرینے رو برداشت و بہ همہ تعارف ڪرد. خالہ فاطمہ با شوق گفت:امسال سال خیلے خوبیہ! بے اختیار گفتم:آرہ! مریم با شیطنت گفت:ڪلڪ یہ خبرایـے هستا! بـے تفاوت گفتم:نہ از اون خبرا! همہ خندیدن،شهریار با اخم گفت:مامان ڪسے اومدہ بہ من خبر ندادے؟ عموحسین با دست زد بہ ڪمر شهریار و با خندہ گفت:داش غیرت! پدرم بہ شوخے گفت:اصلا اومدہ باشہ بچہ،باباش اینجا هست! خالہ فاطمہ گفت:پس بریم لباس آمادہ ڪنیم براے عروسے. با شیطنت بہ شهریار نگاہ ڪردم و گفتم:بلہ ولے براے عروسے شهریار! همہ با هم اووو گفتن و شهریار سرش رو انداخت پایین! عاطفہ آروم گفت:هانے جدے میگے؟ در گوشش گفتم:آرہ بابا،عاطفہ باید دختر رو ببینے عین خل و چل هاس! عاطفہ با ناراحتے گفت:ببین دختر چے هست!شهریار شما از اول بـے سلیقہ بود! بہ زور جلوے خودم رو گرفتہ بودم تا نخندم! مادرم نگاهے بہ پدرم ڪرد،پدرم سرش رو تڪون داد مادرم گفت:حالا ڪہ همہ دور هم جمع شدیم با اجازہ ما بعد از عید براے خواستگارے از عاطفہ جون براے شهریار بیایم! قیافہ عاطفہ دیدنے بود،با خندہ سرم رو انداختم پایین! عاطفہ داشت هاج و واج مادرم رو نگاہ میڪرد خالہ فاطمہ هم چشم غرہ مے رفت! با خندہ گفتم:گفتم ڪہ خل و چلہ! عاطفہ بہ خودش اومد و سرش رو انداخت پایین،گونہ هاش قرمز شدہ بود! خالہ فاطمہ نگاهے بہ عمو حسین انداخت و گفت:صاحب اختیارید!بعداز خبر مادربزرگ شدنم بهترین خبرے بود ڪہ شنیدم! خندہ م قطع شد،ناراحت نشدم اما خوش حال هم نشدم! خبر بچہ دار شدن امین و مریم نمیتونست براے من خوش حال ڪنندہ یا ناراحت ڪنندہ باشہ،حس خاصے نداشتم اما قلبم یہ جورے شد! زخم هاے گذشتہ خوب میشن ولے جاشون میمونہ! همہ با خوشحالے مشغول تبریڪ گفتن شدن،امین و مریم با خندہ و خجالت سرشون رو انداختن پایین و دست همدیگہ رو گرفتن! خالہ فاطمہ گفت:هانیہ شمع ها آب شد!تا اینا مشغول خجالت ڪشیدنن تو شمع هاتو فوت ڪن! لبخندے زدم و شمع ها رو فوت ڪردم! زیر لب گفتم:نوزدہ سالگے از تو شروع میشم! ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: امام حسین همان کارى را میکند که پیغمبر اکرم با نصارا کرد؛ یعنى اولادش را، نسائش را، اَنفُسش را آورد میدان؛ یعنى عزیزترین سرمایه‌هایش و همه‌ى موجودى خودش را برداشت آورد براى دفاع از حقیقت و براى قیام لله‌. ۱۳۸۰/۱۲/۲۱ ❣
🌴•°🖤°•🌴 🖤 قیـامت بے حسیـن غـوغـا نـدارد🥀 شفـاعت بے حسیـن معنـا نـدارد🥀 حسینے بـاش ڪه در محشـر نگویند🥀 چـرا پـرونده ات امضـاء نـدارد.🥀 🖤 ❀••••❈✿❤️✿❈••┈•• ❀••••❈✿❤️✿❈••┈••❀
روزِ توست. روز کوچکترین مهتاب نورانی کربلا.❤️ حجتی نورانی تر از مهتاب. بتاب بر قلب جهان. بتاب ای مهتابی ترین سرباز حسین علیه السلام. السلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍امام حسین (علیه السلام) پيامبر خدا فرمود: پروردگارم هفت چيز را به من سفارش كرد: براى او در نهان و آشكار، اخلاص ورزم؛ از كسى كه به من ستم مى‏ كند، بگذرم؛ به كسى كه مرا محروم مى‏ دارد، عطا كنم؛ با كسى كه با من قطعِ رابطه مى‏ كند، بپيوندم؛ سكوتم، فكر كردن باشد؛ و نگاهم عبرت‏ آموزى باشد 📚تحف العقول: ص ۳۶ ▪️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ ▪️ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ ▪️ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ ▪️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
🖤"شش ماهه من" اگر چه فردی 💚تو "مرد شهادت و نبردی" 🖤"سرباز همیشه فاتح من" 💚لبخند بزن که "فتح کردی" 🖤تا داد تو بر فلک رسانم 💚خون تو به آسمان فشانم" 🖤شهادت جانسوز 💚کوچکترین سرباز کربلا 🖤حضرت علی اصغر(ع)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای شهادت حضرت قاسم (سلام الله علیه) به روایت •┈┈••✾••┈┈• 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے ام آروم به سمت عاطفه و مریم رفتم،سرکوچه ایستاده بودن،هفته ی قبل رفتیم خواستگاری عاطفه،فردا عقد شهریار و عاطفه بود،عاطفه از من و مریم خواسته بود برای خرید لباس محضر کمکش کنیم! عاطفه با دیدنم تعجب کرد،با هردوشون دست دادم و سلام کردم! به سمت بازار راه افتادیم،عاطفه با تردید پرسید:هانی برای همیشه چادری شدی؟! نگاهش کردم و گفتم:آره! دیگه چیزی نگفت،مشغول تماشا کردن مغازه ها شدیم،مریم با ذوق گفت:عاطفه اون لباسو ببین! عاطفه نگاهی به لباس انداخت و گفت:لباس جشن رو باید آقامون بپسنده،یه چادر و شال برای محضر پسند کنید همین! مریم با شیطنت گفت:بله!بله! با خنده سرفه مصنوعی کردم و گفتم:اینجا مجردم هستا! عاطفه دست مریم رو گرفت و گفت:دخملمون چطوله؟ مریم لبخندی زد و گفت:خوبه! با تعجب گفتم:مگه جنستیش معلوم شده؟! مریم با شرم گفت:چهارماهمه!استرس داشتم،با امین تصمیم گرفتیم بعد از گذشتن سه ماه اول خبر بدیم! آهانی گفتم و از فکرم رد شد که دوست داشتم بچه اول من و امین دختر باشه! سریع از فکر اومدم بیرون،رو به مریم گفتم:خدا حفظش کنه! باید برای همیشه فراموش می کردم،امین فقط دوست برادرم و همسایه بود! مشغول تماشا کردن ویترین مغازه ها شدم،عاطفه و مریم هم کنارم صحبت می کردن! سرم رو برگردوندم که سهیلی رو دیدم چند قدم دورتر از من کنار دختری چادری مشغول صحبت و تماشای ویترین مغازه ای بودن! با دیدنش تعجب کردم،سهیلی تهران چی کار می کرد؟! حسی بهم گفت حتما باید بهش سلام بدی،این مرد عجیب وادارت میکرد براش احترام و ارزش قائل باشی! چند قدم بهشون نزدیک شدم و با صدایی رسا گفتم:سلام! سهیلی سرش رو برگردوند،نگاهش سمت من بود ولی پشت سرم رو نگاه می کرد! _سلام خانم هدایتی! با لبخند دستم رو گرفتم سمت دختری که کنارش بود و گفتم:سلام! دختر با تعجب دستم رو گرفت و جوابم رو داد،به چهره ش میخورد تقریبا همسن خودم باشه. سریع گفتم:من شاگرد آقای سهیلی هستم! صدای عاطفه رو شنیدم:هانیه! برگشتم سمتش،با تعجب نگاهم کرد،شونه ش رو داد بالا و لب زد اینا کین؟! _الان میام،شما انتخاب کنید! دوباره برگشتم سمت سهیلی و همسرش،با لبخند گفتم:از دیدنتون خوشحال شدم! دختر با کنجکاوی گفت:چی میخواید بخرید؟ از این همه راحتیش جا خوردم،سهیلی با سرزنش گفت:حنانه! حنانه بدون توجه به سهیلی گفت:ناراحت شدی فضولی کردم؟من موندم برای مادرم چی بخرم! _نه،نه!فضولی چیه؟! برای خرید عقد برادرم اومدیم! حنانه با ذوق گفت:آخی،مبارکه،من که دوتا داداش دارم یکی از یکی مجردتر! از حرف هاش خنده م گرفت،سرم رو انداختم پایین و آروم خندیدم! سرم رو بلند کردم و گفتم:خدا متاهلشون کنه! حنانه با اخم مصنوعی گفت:خدانکنه!همینطوریش آش دهن سوزی نیستن وای بحال اینکه زن بگیرن! سهیلی با تعجب نگاهش کرد و ابروهاش رو داد بالا. _حالا زن نداشته ی من چه هیزم تری به تو فروخته؟! با تعجب نگاهشون کردم،خواهر و برادر بودن! حنانه با تاسف رو به من گفت:میبینی تو رو خدا؟!حالا خوبه زن نداره و اینه! از حالت هاش خنده م گرفت،چادرم رو با دست گرفتم و گفتم:من دیگه برم خداحافظ! حنانه لبخند مهربونی زد و گفت:خوشحال شدم اسمت هانیه بود دیگه؟ سهیلی با لحن سرزنش آمیزی گفت:حنانه این چه طرز صحبت کردنه؟! حنانه توجهی نکرد و گفت:خداحافظ هانیه! با لبخند گفتم:خداحافظ. رو به سهیلی گفتم:خدانگهدار استاد! خواستم برم که سهیلی گفت:خانم هدایتی! برگشتم سمتش،قبل از اینکه چیزی بگم سریع گفت:متوجه شدید که حنانه خواهرمه سوتفاهم نشه! و سریع با حنانه به سمت مغازه دیگه ای رفتن،با تعجب زیر لب گفتم:مگه من چی گفتم؟! ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ﷽ تقدیم به ساحت مقدس حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام... ┄┅┄┅┄┄┅┄┅┄ 🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸فهم کوتاه انسانهای عادی در مورد امام حسین (علیه السلام) 👌 بسیار شنیدنی ━━━💠🍃🌸🍃💠━━━ 🌹 🌹
12_Rasouli-Shab_03_Moharam1397-03_(www.rasekhoon.net).mp3
14.81M
🎼 این پا و اون پا نکن بابا چشمامو دریا نکن بابا... ...🏴 ...♡
✍لـیـلــے سـلـطـانــے 🌹قـسـمـت ســے و یـکم با بهار وارد ڪلاس شدیم،بهار خواست چیزے بگہ ڪہ صداے زنگ موبایلم بلند شد،با دست زدم روے پیشونیم و گفتم:واے!چرا خاموشش نڪردم؟! سریع از تو ڪیفم موبایل رو درآوردم و جواب دادم. _جانم مامان. _هانیہ جان دارم میرم بیرون ڪلید برداشتے؟ انگار هول بود! با شڪ گفتم:آرہ،چیزے شدہ؟ مِن مِن ڪنان گفت:خب...خب... نگران شدم،با عجلہ از ڪلاس بیرون رفتم،بهار هم پشت سرم اومد! _مامان چے شدہ؟براے بابا یا شهریار اتفاقے افتادہ؟ _نہ عزیزم نہ! با حرص گفتم:پس چے؟!قلبم اومد تو دهنم! خندہ اے ڪرد و گفت:نہ دختر! فاطمہ و مریم اینجا بودن،مریم دردش گرفت بردنش بیمارستان منم دارم میرم! قلبم یخ زد،احساس ڪردم یہ نفر با پتڪ بہ سرم ڪوبید اما...من فراموشش ڪردم؟نہ؟باید ڪامل فراموش میڪردم باید میگذشتم از احساسم... با سردے تمام ڪہ خودم یخ زدم گفتم:آهان!خداحافظ! مادرم متوجہ حال بدم شد با ملایمت گفت:هانیہ! _مامان جان ڪلاسم دارہ شروع میشہ،خداحافظ! سریع علامت قرمز رنگ رو لمس ڪردم! بهار با نگرانے گفت:چے شدہ؟! برگشتم سمتش،شونہ هام رو دادم بالا و گفتم:هیچے بابا،دختر امین دارہ بدنیا میاد! _ناراحت شدے؟ سرم رو بہ نشونہ منفے تڪون دادم و گفتم:خوشحالم نشدم! بے اختیار قطرہ اشڪے مزاحم از گوشہ چشمم بہ زمین سرد افتاد،سقوطش صداے مرگبار سقوط احساسم رو میداد! بهار بغلم ڪرد و گفت:گریہ ندارہ ڪہ خل!مگہ مهمہ؟! با صداے لرزون گفتم:نہ!خداڪنہ دل دخترشو پسر همسایہ نبرہ! _خانم هدایتے! صداے سهیلے بود!سریع از بهار جدا شدم و دستے بہ صورتم ڪشیدم. همونطور ڪہ زمین رو نگاہ مے ڪرد گفت:مشڪلے پیش اومدہ؟ _نہ! بازوے بهار رو گرفتم تا بریم سر ڪلاس ڪہ سهیلے گفت:خانم هدایتے چند لحظہ! بهار نگاهے بهمون انداخت و وارد ڪلاس شد،سهیلے چند قدم بهم نزدیڪ شد،دست بہ سینہ رو بہ روم ایستاد. _عظیمے مشڪلے پیش آوردہ؟ منظورش بنیامین بود،سریع گفتم:نہ!نہ!اصلا ربطے بہ دانشگاہ ندارہ! همونطور ڪہ دیوار پشت سرم رو نگاہ مے ڪرد گفت:میخواید امروز ڪلاس نیاید؟ مطمئناً نمیتونستم سر ڪلاس بشینم،قلبم بہ ڪمے آرامش احتیاج داشت،جاے زخم هاے قدیمے تیر مے ڪشید! آروم گفتم:میشہ؟ سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد و گفت:یاعلے! رفت بہ سمت ڪلاس،زیر لب گفتم:خدا خیرت بدہ! راہ افتادم بہ سمت نمازخونہ! بہ آغوشش احتیاج داشتم! ادامــه دارد... @zendegiasheghane_ma
♦[سه عنصر در حرکت حضرت ابی‌عبداللَّه (علیه‌السّلام) وجود دارد: 🔸عنصر منطق و عقل، عنصر حماسه و عزت، و عنصر عاطفه.] عنصر دوم، حماسه است؛ یعنی این مجاهدتی که باید انجام بگیرد، باید با عزت اسلامی انجام بگیرد؛ چون «العزّة للَّه و لرسوله و للمؤمنین». مسلمان در راهِ همین حرکت و این مجاهدت هم، بایستی از عزت خود و اسلام حفاظت کند. در اوج مظلومیت، چهره را که نگاه می‌کنی، یک چهره‌ی حماسی و عزتمند است. 🔹 اگر به مبارزات سیاسی، نظامیِ گوناگونِ تاریخ معاصر خودمان نگاه کنید، حتی آنهایی که تفنگ گرفته‌اند و به جنگ رویاروی جسمی اقدام کرده‌اند، می‌بینید که گاهی اوقات خودشان را ذلیل کردند! 🔸 اما در منطق عاشورا، این مسأله وجود ندارد؛ همان جایی هم که حسین‌بن‌علی (علیه‌السّلام) یک شب را مهلت می‌گیرد، عزتمندانه مهلت می‌گیرد؛ همان جایی هم که می‌گوید: «هل من ناصرٍ» - استنصار می‌کند - از موضع عزت و اقتدار است؛ آن جایی که در بین راه مدینه تا کوفه با آدم‌های گوناگون برخورد می‌کند و با آنها حرف می‌زند و از بعضی از آنها یاری می‌گیرد، از موضع ضعف و ناتوانی نیست؛ این هم یک عنصر برجسته‌ی دیگر است. این عنصر در همه‌ی مجاهداتی که رهروان عاشورایی در برنامه‌ی خود می‌گنجانند، باید دیده شود... 🔸در روز عاشورا در مدرسه‌ی فیضیه، چهره‌ی امام را نگاه کنید: یک روحانی‌ای که نه سرباز مسلح دارد و نه یک فشنگ در همه‌ی موجودی خود دارد، آن‌چنان با عزت حرف می‌زند که سنگینی عزت او، زانوی دشمن را خم می‌کند؛