جلسه نهم تفسیر سوره مبارکه حمد توسط آیت الله جوادی آملی.mp3
40.54M
✴️ #روشنای_راه
شماره 9⃣
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #حمد
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
❇️ اداره کل امور تربیتی
#خاطرات
#برنامه_روزانه
#سبک_زندگی
#شهید_محمد_بندرچی
هر چه به او نزدیک تر می شدم، خود را حقیرتر می دیدم. گویا دریایی موّاج از معنویات بود که با همه جوش و خروش عاشقانه اش، آرامش عجیبی در برخوردها و برنامه های فردی و اجتماعی داشت. هر چه جلوتر می رفتم، حالات معنوی او فزونی می یافت؛ به گونه ای که در شبهای سرد زمستان 1365 و قبل از عملیات کربلای 4 در اروندکنار، می دیدم که برنامه های شبانه اش ادامه داشت.
برنامه ریزی و نظم در عبادتهای مستمرّ و دلنشین، مطالعات عمیق دینی و تفکّر، ادب در برخوردها و مهرورزی و کمک به دیگران بر جاذبه اش می افزود و همگان را مجذوب خود می کرد؛ اما با این حال، خلوت را دوست می داشت.
وقتی کتاب «رساله لقاء اللّه» مرحوم ملکی تبریزی را در کتابهایم دید، پیشنهاد مطالعه و مباحثه آن را به من داد و من مشتاقانه پذیرفتم.
اصرار داشت که من کتاب را بخوانم و توضیح دهم. بارها می شد که من می خواندم، ولی مطلب را نمی فهمیدم و او با ادبی خاص، مطلب را آن چنان باز می کرد که گویا بارها آنها را تدریس کرده و در فلسفه و عرفان صاحب نظر است. با این حال، با حالتی سؤال گونه می پرسید که آیا درست گفته است؟
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
شادی روح شهدا صلوات.🌷
27.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥
آیا ما در آخرالزمان هستیم؟
🎤 استاد پناهیان
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
يا مقلب القلوب♥️
دعای همیشگی من!
«يَا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّت قَلْبِي عَلَى دِينِكَ»؛
میدانم تو چه میخواهی و چه گفتهای و میدانم که آنچیزی که تو از بندهات خواستهای نیستم!
الهی قلبی که قرار بود برای تو بتپد و آتش عشق و بندگی تو در آن شعله ور باشد، یخ زده است!
شیطان و امیال و هوسها آن را تسخیر کردهاند.
خدایا میگویند: «اول جارو کن خانه را، پس میهمان طلب»
مادامی که دل در گروی خواستههای نفس دارم تو صاحب این دل نمیشوی!
الهی نگذار از تو دور شوم و قلبم را بسوی خودت هدایت کن!
«گر تو نمیپسندی، تغییر ده قضا را»...
(دعای جوشن کبیر، فراز ١٢)
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺درگیر امام زمان باش‼️
با این کار زندگیت زیرو رو می شه
🎤 استاد رائفی پور
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#من_باتو
#قسمت_41
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و یـکـم
(بـخـش اول)
_هین هین!
با لبخند جلوش زانو زدم،تازہ یاد گرفتہ بود اسمم رو بگہ،لهجہ ے نمڪینش قند تو دلم آب مے ڪرد!
_جانہ هین هین!
دوید بغلم و سرش رو خم ڪرد،با لب هاے غنچہ شدہ گفت:آف!
یڪ سال و نیمش بود و حرف زدنش آدم رو مے ڪشت!
بلند شدم،همونطور ڪہ بہ سمت آشپزخونہ مے رفتم گونہ ش رو بوسیدم و گفتم:دیگہ نگو هین هین،عمہ عاطفہ بد یادت دادہ!
بگو هانیہ باشہ قربونت برم؟
زل زد بہ صورتم دوبارہ گفت:هین هین!
خندیدم و گفتم:فهمیدم بچہ ے حلال زادہ بہ عمہ ش میرہ!
عاطفہ از حیاط وارد پذیرایے شد و گفت:خواهر شوهر صداتو شنیدم! عمہ عاطفہ چے؟هان؟
براے اینڪہ هستے راحت بتونہ آب بخورہ فنجونے برداشتم و پر از آب ڪردم.
فنجون رو گرفتم جلوے دهن هستے و رو بہ عاطفہ گفتم:نزدیڪ عروسیتہ چیزے نمیگم!
هین هین یعنے چے آخہ؟! بہ این بچہ هم یاد دادے! بزرگ شو عاطے خانم!
چشم پشتے برام نازڪ ڪرد:بابا بزرگ!قهرمان!دلاور!
از لحنش خندہ م گرفت،هستے با ولع آب میخورد،با دهنش فنجون رو گرفتہ بود!
موهاش رو ناز ڪردم و گفتم:جیگر خانم تشنہ بودا!
دهنش رو از فنجون جدا ڪرد و نفس بلندے ڪشید!
عاطفہ با لبخند دست هاش رو بہ سمت هستے دراز ڪرد و گفت:عمہ فدات شہ بیا ببینم!
بہ ساعت نگاہ ڪردم،هستے رو دادم بغل عاطفہ همونطور ڪہ بہ سمت رخت آویز براے برداشتن چادرم مے رفتم گفتم:من دیگہ برم الان داداشت میاد!
عاطفہ سرے تڪون داد.
چادرم رو سر ڪردم و در ورودے رو باز
دستم رو بہ نشونہ ے خداحافظے تڪون دادم:باے باے!
هستے جیغ ڪشید:نلو!
خواستم جوابش رو بدم ڪہ در حیاط باز شد.
امین وارد شد،سرش پایین بود متوجہ ما نشد،در رو بست همونطور ڪہ بر مے گشت سمت ما بلند گفت:هستیِ با...
با دیدن من ادامہ نداد،خجول سرش رو انداخت پایین و آروم سلام ڪرد.
با دست چادرم رو گرفتم و جوابش رو دادم.
امین رفت بہ سمت عاطفہ و هستے رو ازش گرفت،قصد ڪردم برم ڪہ هستے جیغ ڪشید!
برگشتم سمتش،بہ زور از بغل امین اومد پایین و دوید سمتم!
گوشہ چادرم رو گرفت:هین هین!
چرا بهش وابستہ بودم،چرا بهم وابستہ بود؟!
امین بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ جلوے هستے زانو زد،دستش رو گرفت و ڪشید،چادرم از دست ڪوچیڪ هستے رها شد!
دست هستے رو بوسید و با ملایمت گفت:خالہ ڪار دارہ بذار برہ فردا میاد،الان بریم با بابا بازے ڪن بابا انرژے بگیرہ!
با لبخند چشم هاش رو تا حد آخر باز ڪرد و ادامہ داد:بوس بدہ خب نمیبینے خستہ ام؟!
هستے با خندہ گونہ ے امین رو بوس ڪرد،فرصت رو غنیمت شمردم و سریع رفتم بیرون!
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
••
دعا میکردند ڪه
#سیدالشهدا_ع بیاید،
کوفیان از یارےِ امامشان
فقط #دعاکردن را
بَلَد بودند!
#بیعتمنهاۍبصیرت!
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله❤️
💔اول #صبح با دو چشمِ پرآب
🌹 #السـلام علیـڪ یـا حسین🙏😔
💔دلِ من مانده از حرم محروم😔
🌹السـلام علیـڪ #یا_مظلــوم😔
✨اَلـسـَّـلٰامُ عـَلـَيْكَ يٰـا اَبٰـا عَــبْـدِ اللهِ
✨وَعـَلَى الْاَرْوٰاحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِـنـٰائِكَ
✨عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ
✨و َبَقِىَ اللَّيْلُ و َالنَّهٰارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
✨ آخــِر َ الْـعَـهْـدِ مـِنّـى لـِزِيـٰارَتـِكـُمْ
💚اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💚وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💚وَعَـلىٰ اَوْلادِ الْـحـُسَـيـْنِ
💚وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن
اللهم ارزقنا زیارت الحسیــــن عليه السلام 💚
.
در این
ڪوچہهآی
بُن بست نَفْس ،
#پرواز ممکن نیست 🕊
باید چگونہ زیستن بیآموزیم
از آنان کہ گمنام رفتند..
.. #شهدا گاهے نگاهے ..
☘☘☘
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت_41
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل ویـکـم
(بـخـش دوم)
ڪلید رو انداختم داخل قفل و چرخوندم،در رو بستم و از حیاط رد شدم،چادرم رو درآوردم داشتم گرہ روسریم رو باز میڪردم ڪہ دیدم خالہ فاطمہ و مادرم ڪنار هم نشستن،خالہ فاطمہ صحبت مے ڪرد،مادرم ساڪت اخم ڪردہ بود!
با تعجب نگاهشون ڪردم و گفتم:سلام بر بانوان عزیز!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ من انداخت و با لبخند بلند شد،رفتم بہ سمتش و باهاش دست دادم،مادرم زل زد بهم،رنگ نگاهش جور خاصے بود،رنگ نگرانے و خشم!
نتونستم طاقت بیارم پرسیدم:چیزے شدہ؟
خالہ فاطمہ دستم رو گرفت و گفت:بشین عزیزم!
ڪنجڪاو شدم،روسریم رو انداختم روے شونہ هام!
خالہ فاطمہ نگاهے بہ مادرم انداخت و گفت:هانیہ جون میخوام یہ چیزے بگم لطفا تا آخرش گوش بدہ و قضاوت نڪن!
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم.
_خانوادہ ے مریم اصرار دارن امین ازدواج ڪنہ!
اخم هام رفت توے هم،حدس زدم!
ادامہ داد:مام همینو میخوایم،خدا مریم رو رحمت ڪنہ هنوز باورم نمیشہ دختر بہ اون گلے زیر خاڪہ!
آهے ڪشید:اما امین زندہ س حق زندگے دارہ،چند نفر رو بهش معرفے ڪردیم اما قبول نڪرد میگہ ازدواج نمیڪنم،ڪلے باهاش صحبت ڪردم تا اینڪہ دیشب گفت باید با هانیہ حرف بزنم!
دستم رو فشرد:بہ خدا ڪلے سرزنشش ڪردم حرص خوردم حتے ڪم موندہ بود بزنم تو گوشش!
اما بچہ م مظلوم چیزے نگفت صبح گفت مامان مرگِ امین برو از خالہ ناهید اینا اجازہ بگیر با هانیہ حرف بزنم!
خواستگارے و این حرفا نہ هیچوقت بہ خودم همچین اجازہ اے نمیدم ولے باید باهاش حرف بزنم!
با شرمندگے ادامہ داد:مرگشو قسم نمیداد بهش فڪرم نمیڪردم چہ برسہ بهتون بگم!
پوفے ڪردم و بلند شدم،همونطور ڪہ بہ سمت طبقہ دوم میرفتم گفتم:از پدرم اجازہ میگیرم!
مادرم با حرص گفت:هانیہ!
با لبخند برگشتم سمتش:جانِ هانیہ!
چیزے نگفت،خشمگین نگاهم ڪرد،بغضم گرفت!
حس عجیبے بود بعد از پنج سال!
چیزے ڪہ پنج سال پیش میخواستم ممڪن بود اتفاق بیوفتہ!
آروم گفتم:مامان جونم من هانیہ ے شونزدہ سالہ نیستم اما باید بعضے چیزا رو بدونم تا هانیہ پنج سال پیش رو ڪامل خاڪ ڪنم!
خالہ فاطمہ با ناراحتے نگاهش رو بہ مبل رو بہ روییش دوخت،پس میدونست!
نفسے ڪشیدم و رفتم طبقہ دوم....
رسیدم جلوے در اتاق،دستگیرہ ے در رو گرفتم یادم افتاد خیلے وقتہ اتاق من و شهریار جا بہ جا شدہ!
زل زدم بہ دستم،چند لحظہ ایستادم،دستگیرہ رو فشار دادم
در باز شد!
وارد اتاق شدم،نگاهم رو دور اتاق چرخوندم زیر لب گفتم:خدایا ڪمڪم ڪن،از دلم خبر دارے!
دلم با امین نبود اما بعضے اتفاق ها اون حس قدیمے رو برمے گردوند مثل اتفاق امروز!
نگاهم افتاد بہ پنجرہ،روسریم رو سر ڪردم و نزدیڪ پنجرہ شدم!
چندسال بود از پشت این پنجرہ بیرون رو نگاہ نڪردہ بودم؟!
بیشتر از پنج سال،شاید پونصد سال!
زل زدم بہ حیاطشون،مثل قدیم!
لبخند زدم،دهنم تلخ شدہ بود گذشتہ مزہ ے شیرینے ندارہ!
داشت تو حیاط با هستے بازے میڪرد،یادم افتاد یڪ بار خواب دیدہ بودم پشت پنجرہ ام و امین دارہ با دخترمون بازے میڪنہ،با هستے نہ! با دخترمون!
من هم از پشت پنجرہ تماشاشون میڪنم!
چشم هام رو بستم،هانیہ تو ڪہ ضعیف نیستے،هستے؟!
احساسات بچگونہ ت ڪہ بر نمے گردہ،بزرگ شدے!
چشم هام رو باز ڪردم،موهاے هستے رو بو مے ڪرد و میبوسید،خواستم از ڪنار پنجرہ برم ڪہ سرش رو آورد بالا!
نگاہ هامون بهم دوختہ شد،برقشون بہ هم برخورد ڪرد،برق خاطرہ!
منفجر شدن!
ادامــه دارد...
💞💞
جلسه دهم تفسیر سوره مبارکه حمد توسط آیت الله جوادی آملی.mp3
32.84M
✴️ #روشنای_راه
شماره 0⃣1⃣
🎧 تفسیر صوتی سوره مبارکه #حمد
🎙 آیت الله #جوادی_آملی(دامت برکاته)
🔺 روزم را با روشنای سخن خدای مهربانم، مبارک می کنم.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
🖊 بعون الله و توفیقه
❇️ اداره کل امور تربیتی
الهی
أنا عَبدُکَ الضَّعیفُ المُذنِبُ
•
خداگویَد:
تو ای زیباتر از خورشیدِ زیبایَم
تو ای والاترین مهمانِ دنیایَم
بدان آغوشِ من باز است
شروع کن؛یک قدم با تو
تمامِ گام هایِ مانده اش با من:)
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
توبٰة مٰـن لاینطٰوۍ علٰۍ رُجوع الۍ ذنبٍ..||
توبہے کسۍ کہ در دلـ خیال بازگشٺ
بہ گناهہ ندارد..🍃🖐🏼
+آخُـدا..ازهمیـن توبہ خفنـا.. :))
بآشـہ؟
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹•
عمریست که ما منتظرِ آمدنت... نه!
تو منتظر لحظهٔ برگشتنِ مایی...🌱🍃
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج💝
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#از_لاک_جیغ_تا_خدا♨️
با دست چونم رو گرفت و کمی فشار داد
نمیتونم منکر ترسم بشم
_بهتره خودت رام بشی، چون من آدم های سرکش رو با درد رام میکنم.
دستم رو روی دستش گذاشتم.
_داره دردم میاد.
پوزخندی زد و دستش رو پایین انداخت
_من به این نمیگم درد. تو دیگه اون مانتو ها رو نمیپوشی. آرایش نمیکنی. لاک نمیزنی. بدون اطلاع از خونه بیرون نمیری. برای دانشگاهت که من خیلی مخالفشم سرساعت میدی و برمیگردی.
دستش رو بالا اورد و زیر موهای بیرون زده از دو طرف شالم زد.
_اینا رو هم میبندی پشت یه روسری درست و حسابی میپوشی که از پشت بیرون نزنن. نه تو حوری بهشتی هستی نه اینجا لس آنجلس. مثل آدم میری و برمیگردی. غیر این باشه با من طرفی نه با بابات.
https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3
رمان آنلاین مذهبی♨️
براساس واقعیت
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
#از_لاک_جیغ_تا_خدا♨️ با دست چونم رو گرفت و کمی فشار داد نمیتونم منکر ترسم بشم _بهتره خودت رام بشی،
یگانه دختریه که بعد از یه زندگی راحت بدون قید وارد زندگی یه پسر مذهبی میشه و مسیر زندگیش کلا عوض میشه و زندگی رو از جنس دیگه ای لمس میکنه...
https://eitaa.com/joinchat/3259629617C46f880cfa3
#عاشقانه_ای_مذهبی
#رمانی_آنلاین_بر_اساس_واقعیت
#حدیث_روزانه🍁
#رزق_معنوی🌾
|پیامبر خدا ص|♥️ می فرمایند:
•|🌱 هر کس برادر خود را
برای گناهی ک از آن توبه کرده است
سرزنش کند،
نمیرد تا خود آن گناه را مرتکب
شود....🕊☘
🌼{میزان الحکمه ، جلد ۸ ، صفحه ۳۳۸}🌼
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
#خُـــدآیــے_شـــو 🌺
♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری.
ولایـــی بـــمــونـیـد!
ولایـــی بــایــسـتـیـد!
شهید محــمـد کـیانــی🍃
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹
#من_باتو
#قسمت_42
✨#مــن_بــا_تــو
✍لـیـلــے سـلـطـانــے
🌹قـسـمـت چــهــل و دوم
بہ درخت هاے بے برگ رو بہ روم نگاہ ڪردم،روے بعضے هاشون ڪمے جوونہ زدہ بود،بهار تو راہ بود!
ڪش چادرم رو محڪم ڪردم و قدم برداشتم.
پارڪ خلوت بود،صداے جز قار قار ڪلاغ ها بہ گوش نمے رسید.
ڪمے جلو رفتم امین رو دیدم ڪہ روے نیمڪت نشستہ و بہ رو بہ روش زل زدہ بود.
بعداز ڪلے صحبت تونستم پدر و مادرم رو راضے ڪنم،اصرار داشتن تو خونہ صحبت ڪنیم اما قبول نڪردم!
میخواستم دور از بقیہ و هیاهو باشیم!
رسیدم بہ چند قدمیش،متوجہ حضورم شد بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ بلند شد و سلام ڪرد.
جوابش رو دادم و نشستم،با فاصلہ نشست ڪنارم.
ساڪت بود،سڪوت رو شڪستم،جدے گفتم:براے شنیدن حرفاتون اینجام!
بہ موهاش دستے ڪشید و گفت:یڪم برام سختہ!
لبم رو بہ دندون گرفتم،از انتظار خستہ بودم!
پاهام رو تڪون مے دادم،گرمایے تو بدنم احساس نمے ڪردم،فقط سرما و سِر بودن دست هام و یڪ دنیا اضطراب!
ڪمے جا بہ جا شد و گفت:باشہ میگم از اولش!
جدے زل زدہ بود بہ رو بہ روش!
_اولین بارے ڪہ احساس ڪردم دوستت دارم هفت سالت بود!
ضربان قلبم بالا رفت،چقدر ڪر بود ڪہ ادامہ داد:وقتے پسراے ڪوچہ اذیتت ڪردن و گریہ ڪردے!
حس عجیبے بهت داشتم،حسے ڪہ تو شونزدہ سالگے برام واقعا عجیب بود!
با خودم میگفتم برام مثل عاطفہ اے و برادرانہ دوستت دارم توام یہ دختر بچہ بیشتر نبودے!
این احساس قوے تر مے شد و با برچسب مثل عاطفہ س خودمو قانع مے ڪردم!
پیشونیش عرق ڪردہ بود،ادامہ داد:تا اینڪہ چهاردہ پونزدہ سالت شد دیگہ نمے تونست حس برادرانہ باشہ!
توام دوسم داشتے رفتارت اینو میگفت!
دختر تو دارے نبودے راحت مے شد فهمید!
رفتارام دست خودم نبود بہ خدا نبود چقدر خودمو سرزنش ڪردم سر نماز گریہ مے ڪردم!
اما دست و پا چلفتے بودم و نتونستم خودمو ڪنترل ڪنم میخواستم پا پیش بذارم خودت نذاشتے!
دست هاش رو بہ هم گرہ زد و بهشون خیره شد.
_دوستت داشتم اما ازت بدم مے اومد،این بدترین دوست داشتن دنیاست!
با تعجب نگاهش ڪردم و خواستم بپرسم چرا ڪہ خودش ادامہ داد:خیلے ضعیف بودے،از طرز رفتار و دست پاچگیت متنفر بودم!
مخصوصا بعد از ماجراے اون پسر همسایہ!
گفتم امین وسوسہ شدے،نامحرمہ چون بهت نزدیڪہ فڪر میڪنے دوسش دارے!
اصلا این دختر بہ تو نمیخورہ نمیخواے بچہ بزرگ ڪنے ڪہ!
ساڪت شد خواست عذرخواهے ڪنہ ڪہ بدون ناراحتے گفتم:مهم نیست!
سرش رو تڪون داد:براے خودم راہ حل ریختم ڪہ ازدواج ڪنم توام هردفعہ با ڪارات مصمم میڪردے!
صورتش رو برگردوند سمتم نگاهش بہ زمین بود آروم گفت:شب خواستگارے یادتہ؟
سرم رو بہ نشونہ مثبت تڪون دادم.
_پشیمون شدہ بودم!
با تعجب گفتم:فڪر مے ڪردم جواب رد دادن!
لبخند غمگینے زد:نہ از ڪارم پشیمون شدم دلم پشت پنجرہ بود!
نفسے ڪشیدم و چیزے نگفتم،زن و مردے از ڪنارمون رد شد بعداز رفتنشون گفت:چقدر نذر ڪردم جواب رد بدن!
پوزخند زدم،پس یڪ نقطہ ے اشتراڪ داشتیم!
نفسش رو با شدت داد بیرون:بعداز ازدواج بہ مریم علاقہ پیدا ڪردم!
با گفتن اسم مریم صورتش درهم شد.
_همون زنے بود ڪہ میخواستم بعداز ازدواجم بہ خدا سعے ڪردم بهت فڪر نڪنم و موفق شدم اما عذاب وجدان داشتم.
بعد از مریم اگہ هستے نبود نمیدونم چہ بلایے سرم مے اومد،جاے یڪے تو قلبم خالیہ.
خیلے آروم گفت:جاے اون دختربچہ!
سریع اضافہ ڪرد:دیگہ حرمت نمے شڪنم تو....
مڪث ڪرد و ادامہ داد:شما لیاقت بیشترے دارے بے انصافیہ بخوام درگیر من و دخترم بشے!
بلند شدم،خبرے از اون اضطراب اولے و ضربان بالاے قلبم نبود!
آروم گرفتم!
دلایلش برام منطقے نبود غیرمنطقے هم نبود!
_ڪاش اینا رو همون پنج سال پیش مے گفتید حتما اوضاعم بهتر میشد!
بہ فعل جمع تاڪید ڪردم.
لبخندے از سر آرامش زدم:ممنون ڪہ بزرگترین لطف رو در حقم ڪردید!
متعجب شد!
_اگہ ازدواج مے ڪردیم اگہ این اتفاق ها نمے افتاد شاید الان با تنفر داشتیم از هم جدا مے شدیم!
من همون هانیہ دست و پا چلفتے مے موندم هیچوقت بہ خدا نمے رسیدم،چقدر میتونستم تو اون قالب بمونم؟!
ممنون ڪہ خودم رو بهم هدیہ دادید!
چیزے نگفت،خواستم برم ڪہ گفت:یڪم امید داشتم.
صداے بم مردونہ ش غم داشت!
زمزمہ ڪردم:ما ز یاران چشم یارے داشتیم!
دوبارہ قصد ڪردم برم ڪہ گفت:حلال میڪنے؟
همونطور ڪہ پشتم بهش بود از صمیم قلب گفتم:حلالہ حلال!
با قدم هاے آروم اما محڪم ازش دور شدم.
داشتم بہ اگہ ها فڪر مے ڪردم اگہ با امین ازدواج مے ڪردم...
سرم رو بلند ڪردم و خیرہ شدم بہ آسمون و لبخند زدم:بے حڪمت نیست ڪارات،شڪرت!
ادامــه دارد...
💞 @zendegiasheghane_ma💞
•••
اگر العجل بگوئیم و برای ظهور آماده نشویم
کوفیان آخرالزمانيم..
#شهیدحسینمغزغلامی
#امامزمان
🌹🕊 @pare_parvaz🕊🌹