"مادر ِ من ...مادر ِ من..."
وقتی فکر میکند که زیادی بزرگ شده ام ، انقدر بزرگ که از تنهایی نترسم، از شب تنها بودن در خانه نترسم، از اینکه خودم برای یک ایل و تبار غذا درست کنم نترسم و از خیلی چیزهای دیگر که باید دخترها بترسند دیگر نمیترسم احساس ِ پیری میکند. وقتی گاهی صبح ها در حد یک سلام میبینمش و شب ها در حد یک "ناهار چی خوردی؟" فرصت حرف زدن با من را دارد و میفهمد که باید باور کند دخترکش خیلی بزرگتر از چیزی شده که فکرش را میکند احساس پیری میکند. و وقتی این احساس ِ خطرناک سراغش می آید با تمام وجود سعی میکند پس اش بزند و مرا در آغوشش بگیرد و نجاتم دهد از هرچه که مرا دور میکند از او.از استقلال داشتنم متنفر است و هرچه قدر وابسته ترش باشم مادرانگی اش شکوفا تر میشود. آنوقت روزهایی که در خانه تنهام جز از کنار من جایی نمیرود چون خیال میکند تنهایی میترسم. شبها میگوید بیا اینجا کنار من بخواب چون لابد هیچ دختری نیست که از تنها در شب خوابیدن نترسد!
نمیگویم اتفاق خوبیست چون اذیتم میکند اینکه باورش نمیشود دیگر ۱۳ ساله نیستم اما از دور که نگاه میکنم قشنگ است.. یک جور لطیف و مادرانه است. خنده م میگیرد و سعی میکنم مقابلش بیشتر کودک باشم تا جوان. سعی میکنم تا حس مادرانه ش برای همیشه بماند.
گاهی هم باید از پوسته استقلال مداری ات فاصله بگیری و خودت را کوچک کنی و فرار کنی میان بالهای چادر مادر...
مادرها موجودات عجیبی اند که حتی حس ِ دور شدن فرزندشان هم پیرشان میکند. و من نمیخواهم عامل این حس ِ بد در مادرم شوم...
#تو_رو_زمین_خدای_منی_مامان
#دوستت_دارم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
یه بار اون وقت هایی که یک کانال خصوصی کوچیک داشتم که فقط خودم مینوشتمش و هیچکس دیگه نمیخوند نوشته بودم که خدا شبیه ِ باباست!
اون موقعا هم از خدا ناراحت بودم هم از بابا
اون موقعا هم با بابا قهر بودم و هم با خدا
برای همین نوشتم خدا یک پدر ِ اخمو زورگوست که دل من براش مهم نیست و فقط دوست داره حرف حرف خودش باشه!
چند ماه بعد درحالیکه همه چیز خیلی عوض شده بود غرورم اجازه نداد که بیام و بنویسم اشتباه میکردم. اون موقعا رابطه م با خدا شرمندگی و خجالت بود فقط...با بابا هم
این روزها ولی دوباره میخوام بنویسم خدا شبیه باباست
اون تنها کسیه که در موقعیت های معمولی بیشتر از همه سر به سرت میذاره و حالتو میگیره ولی درست وقتی که هیچکس رو نداری فقط و فقط اون میمونه و پناه و پشتیبانته
یا بهتره بگم بابا خدای ِ کوچیک ِ من رو زمینه
همونقدر مهربون
همونقدر تکیه گاه
و همونقدر هم همیشگی...
همیشگی ای که نمیدونم اگر نباشه باید یه روز چطور نفس بکشم و زندگی کنم...
#ب_مثل_بابا
#دوستت_دارم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
من آمدم و قبر تو بوسيدم و رفتم از روي ادب خاک تو بوئيدم و رفتم
نمی گم خداحافظ، نمیگم الوداع امام رضا
میگم به امیدِ دیدار آقا ... زودیِ زود، زیر یک سال
#دوستت_دارم
#امام_رضای_دلم
#پایان_اجلاسیه
بر لَبِ دریایِ حسرت خواهری دارم قدیمی
از تمامِ دارِ دنیا خواهری دارم صمیمی
گاه و بیگاه یادی از ما میکند
با مَرامَش شرمسارَم می کند ... 🙈
#خواهرانه
#خواهری_ضربان_قلبمی
#دوستت_دارم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
پدر
سپری است در برابر ناملایمات روزگار
پدر فقط تاج سر نیست، پدر دنیاست
#بابا
#عشقِ_زندگیم
#دوستت_دارم
#روزت_پدر_مبارک
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
پدر سپری است در برابر ناملایمات روزگار پدر فقط تاج سر نیست، پدر دنیاست #بابا #عشقِ_زندگیم #دوستت_
با اینکه بهشت زیر پایت نیست ولی فکر میکنم بهشت را تو باید بسازی، چون نه زن معمار و نه زن بنّا میشناسم
#بابا
#عشقِ_زندگیم
#دوستت_دارم
#روز_پدر_مبارک
#بانو_طلبه
هدایت شده از سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
"مادر ِ من ...مادر ِ من..."
وقتی فکر میکند که زیادی بزرگ شده ام ، انقدر بزرگ که از تنهایی نترسم، از شب تنها بودن در خانه نترسم، از اینکه خودم برای یک ایل و تبار غذا درست کنم نترسم و از خیلی چیزهای دیگر که باید دخترها بترسند دیگر نمیترسم احساس ِ پیری میکند. وقتی گاهی صبح ها در حد یک سلام میبینمش و شب ها در حد یک "ناهار چی خوردی؟" فرصت حرف زدن با من را دارد و میفهمد که باید باور کند دخترکش خیلی بزرگتر از چیزی شده که فکرش را میکند احساس پیری میکند. و وقتی این احساس ِ خطرناک سراغش می آید با تمام وجود سعی میکند پس اش بزند و مرا در آغوشش بگیرد و نجاتم دهد از هرچه که مرا دور میکند از او.از استقلال داشتنم متنفر است و هرچه قدر وابسته ترش باشم مادرانگی اش شکوفا تر میشود. آنوقت روزهایی که در خانه تنهام جز از کنار من جایی نمیرود چون خیال میکند تنهایی میترسم. شبها میگوید بیا اینجا کنار من بخواب چون لابد هیچ دختری نیست که از تنها در شب خوابیدن نترسد!
نمیگویم اتفاق خوبیست چون اذیتم میکند اینکه باورش نمیشود دیگر ۱۳ ساله نیستم اما از دور که نگاه میکنم قشنگ است.. یک جور لطیف و مادرانه است. خنده م میگیرد و سعی میکنم مقابلش بیشتر کودک باشم تا جوان. سعی میکنم تا حس مادرانه ش برای همیشه بماند.
گاهی هم باید از پوسته استقلال مداری ات فاصله بگیری و خودت را کوچک کنی و فرار کنی میان بالهای چادر مادر...
مادرها موجودات عجیبی اند که حتی حس ِ دور شدن فرزندشان هم پیرشان میکند. و من نمیخواهم عامل این حس ِ بد در مادرم شوم...
#تو_رو_زمین_خدای_منی_مامان
#دوستت_دارم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
هدایت شده از سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
"مادر ِ من ...مادر ِ من..."
وقتی فکر میکند که زیادی بزرگ شده ام ، انقدر بزرگ که از تنهایی نترسم، از شب تنها بودن در خانه نترسم، از اینکه خودم برای یک ایل و تبار غذا درست کنم نترسم و از خیلی چیزهای دیگر که باید دخترها بترسند دیگر نمیترسم احساس ِ پیری میکند. وقتی گاهی صبح ها در حد یک سلام میبینمش و شب ها در حد یک "ناهار چی خوردی؟" فرصت حرف زدن با من را دارد و میفهمد که باید باور کند دخترکش خیلی بزرگتر از چیزی شده که فکرش را میکند احساس پیری میکند. و وقتی این احساس ِ خطرناک سراغش می آید با تمام وجود سعی میکند پس اش بزند و مرا در آغوشش بگیرد و نجاتم دهد از هرچه که مرا دور میکند از او.از استقلال داشتنم متنفر است و هرچه قدر وابسته ترش باشم مادرانگی اش شکوفا تر میشود. آنوقت روزهایی که در خانه تنهام جز از کنار من جایی نمیرود چون خیال میکند تنهایی میترسم. شبها میگوید بیا اینجا کنار من بخواب چون لابد هیچ دختری نیست که از تنها در شب خوابیدن نترسد!
نمیگویم اتفاق خوبیست چون اذیتم میکند اینکه باورش نمیشود دیگر ۱۳ ساله نیستم اما از دور که نگاه میکنم قشنگ است.. یک جور لطیف و مادرانه است. خنده م میگیرد و سعی میکنم مقابلش بیشتر کودک باشم تا جوان. سعی میکنم تا حس مادرانه ش برای همیشه بماند.
گاهی هم باید از پوسته استقلال مداری ات فاصله بگیری و خودت را کوچک کنی و فرار کنی میان بالهای چادر مادر...
مادرها موجودات عجیبی اند که حتی حس ِ دور شدن فرزندشان هم پیرشان میکند. و من نمیخواهم عامل این حس ِ بد در مادرم شوم...
#تو_رو_زمین_خدای_منی_مامان
#دوستت_دارم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
هدایت شده از سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
"مادر ِ من ...مادر ِ من..."
وقتی فکر میکند که زیادی بزرگ شده ام ، انقدر بزرگ که از تنهایی نترسم، از شب تنها بودن در خانه نترسم، از اینکه خودم برای یک ایل و تبار غذا درست کنم نترسم و از خیلی چیزهای دیگر که باید دخترها بترسند دیگر نمیترسم احساس ِ پیری میکند. وقتی گاهی صبح ها در حد یک سلام میبینمش و شب ها در حد یک "ناهار چی خوردی؟" فرصت حرف زدن با من را دارد و میفهمد که باید باور کند دخترکش خیلی بزرگتر از چیزی شده که فکرش را میکند احساس پیری میکند. و وقتی این احساس ِ خطرناک سراغش می آید با تمام وجود سعی میکند پس اش بزند و مرا در آغوشش بگیرد و نجاتم دهد از هرچه که مرا دور میکند از او.از استقلال داشتنم متنفر است و هرچه قدر وابسته ترش باشم مادرانگی اش شکوفا تر میشود. آنوقت روزهایی که در خانه تنهام جز از کنار من جایی نمیرود چون خیال میکند تنهایی میترسم. شبها میگوید بیا اینجا کنار من بخواب چون لابد هیچ دختری نیست که از تنها در شب خوابیدن نترسد!
نمیگویم اتفاق خوبیست چون اذیتم میکند اینکه باورش نمیشود دیگر ۱۳ ساله نیستم اما از دور که نگاه میکنم قشنگ است.. یک جور لطیف و مادرانه است. خنده م میگیرد و سعی میکنم مقابلش بیشتر کودک باشم تا جوان. سعی میکنم تا حس مادرانه ش برای همیشه بماند.
گاهی هم باید از پوسته استقلال مداری ات فاصله بگیری و خودت را کوچک کنی و فرار کنی میان بالهای چادر مادر...
مادرها موجودات عجیبی اند که حتی حس ِ دور شدن فرزندشان هم پیرشان میکند. و من نمیخواهم عامل این حس ِ بد در مادرم شوم...
#تو_رو_زمین_خدای_منی_مامان
#دوستت_دارم
#بانو_طلبه
@be_vaghte_del313
پدر؛ سپری ست در برابر ناملایمات روزگار
پدر فقط تاجِ سَر نیست، پدر دُنیاست
#بابا #عشقِ_زندگیم #دوستت_دارم
#روز_پدر_مبارک
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
پدر؛ سپری ست در برابر ناملایمات روزگار پدر فقط تاجِ سَر نیست، پدر دُنیاست #بابا #عشقِ_زندگیم #دوست
با اینکه بهشت زیر پایت نیست ولی فکر میکنم بهشت را تو باید بسازی، چون نه زنِ معمار و نه زنِ بنّا میشناسم
#بابا #عشقِ_زندگیم #دوستت_دارم
#روز_پدر_مبارک