eitaa logo
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
584 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
443 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار حوزه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خوش کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
آب پاکی روی دستش ریختند یا دستان پاکش را روی آب؟ 🖤 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭 @be_vaghte_del313
‌ زینب، فصاحت: وا أخاه! وا عباساه! وا ضیعتنا بعدک! و بکین النسوة، و بکی الحسین معهن قال: وا ضیعتنا بعدک ... بارها خواندم. بارها خواندمش. اولش مثل همه صحنه های دیگر بود. مرد تنهایِ مهربانِ من داشت از دنیای نامهربان ها باز می گشت. مثل این همه بار که رفته بود و تنهاتر بازگشته بود ... این بار اما مثل آن بارها نبود آن بارها به زنان گفته بود که گریه نکنند. سیلی به صورت نزنند. گریبان پاره نکنند. این بار اما زینب(س) فریاد زد: برادرم!...عباسم! پس از تو ما از دست رفتیم. و زنان با او گریستند و او هم با زنان گریست و گفت : بعد از تو ما از دست رفتیم این بار نگفت گریه نکنید. سیلی به صورت نزنید. گریبان پاره نکنید ... سید الشهدا جان نشست پای روضه زنان و بسیار گریست ... بسیار ... حالا ... امروزها ... حرف عباسِ تو که می شود این لحظه هایت آتشم می زند تنهایِ مهربانِ من ... 🖤 @be_vsghte_del313
یکی از میان لشکر فریاد زد: چشمهایش را بزنید تا راه خیمه ها را گم کند 🖤 @be_vaghte_del313
خواستم از شما بنویسم دیدم نوشتن از دستهای آسمانیِ‌تان کار دستهای زمینی من نیست ... 🖤 @be_vaghte_del313
سقا بدون دست هم سقاست باورکن 😭💔 @be_vaghte_del313
+ امشب کم نخواه از عباسِ حسین... یه گوشه بشین و باهاش خلوت کن... گره تو کارته... از خودت خسته شدی... کربلا میخوای... زیر لب با خودت زمزمه کن "بی دست کربلا... دست مرا بگیر..." @be_vsghte_del313
‌ بسم الله الرّحمن الرّحیم يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ ...(نساء/٥٩) قصه غریبی است این ماجرای عطش و از آن غریب تر قصه کسی است که همه او را ساقی بدانند و چشم همه برای آب به او باشد، اما کاری از او بر نیاید ...! سکینه و رقیه و بچه ها گفته بودند: آب ... و هستی ِ عباس آب شده بود و قطره قطره چکیده بود پیشِ پایشان ... من نمی دانم میان این عمو و آن برادزاده ها چه گذشته بود که عباسِ ادب ، پیش روی ِ شما ایستاده بود و گفته بود: آقا تابم تمام شده است ... و شما رخصت داده بودید دلتان ولی ناآرام بود تا آن که صدای استغاثه اش بلند شد که: اَدرک اُخاک من فدای شما، آن لحظه ای که صدایتان هلهله دشمن را به آسمان برد: الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی ... خاک بر من بدون عَلَم بازگشتید، بدون علمدار، بدون مشک، بدون سقا ... در برابر نگاه منتظر بچه ها فقط به سمت خیمه عباس رفتید و عمود خیمه را کشیدید ... سلام بر لبهایی که آب را تا ابد شرمنده کرد السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلاء @be_vaghte_del313
در کربلا یک تیر همه را کُشت. هم اهل حرم را، . هم بنی‌هاشم را و هم اصحاب را. همان تیری که به مَشک‌ات خورد. مانده ام تو چطور یک تنه این زخم را تحمل کردی؟ @be_vaghte_del313
+ امشب کم نخواه از عباسِ حسین... یه گوشه بشین و باهاش خلوت کن... گره تو کارته... از خودت خسته شدی... کربلا میخوای... زیر لب با خودت زمزمه کن "بی دست کربلا... دست مرا بگیر..." @be_vsghte_del313
‌ زینب، فصاحت: وا أخاه! وا عباساه! وا ضیعتنا بعدک! و بکین النسوة، و بکی الحسین معهن قال: وا ضیعتنا بعدک ... . . . بارها خواندم. بارها خواندمش. اولش مثل همه صحنه های دیگر بود. مردِ تنهایِ مهربانِ من داشت از دنیای نامهربان ها باز می گشت! مثل این همه بار که رفته بود و تنهاتر بازگشته بود ... این بار اما مثل آن بارها نبود آن بارها به زنان گفته بود که گریه نکنند. سیلی به صورت نزنند. گریبان پاره نکنند. این بار اما زینب(س) فریاد زد: برادرم!...عباسم! پس از تو ما از دست رفتیم... و زنان با او گریستند و او هم با زنان گریست و گفت : بعد از تو ما از دست رفتیم این بار نگفت گریه نکنید. سیلی به صورت نزنید. گریبان پاره نکنید ... سید الشهدا جان نشست پای روضه زنان و بسیار گریست ... بسیار ... حالا ... امروزها ... حرف عباسِ تو که می شود این لحظه هایت آتشم می زند 😭😔 تنهایِ مهربانِ من ... 🖤
قصه غریبی است این ماجرای عطش و از آن غریب تر قصه کسی است که همه او را ساقی بدانند و چشم همه برای آب به او باشد، اما کاری از او بر نیاید ...! سکینه و رقیه و بچه ها گفته بودند: آب ... و هستی ِ عباس آب شده بود و قطره قطره چکیده بود پیشِ پایشان ... من نمی دانم میان این عمو و آن برادزاده ها چه گذشته بود که عباسِ ادب ، پیش روی ِ شما ایستاده بود و گفته بود: آقا تابم تمام شده است ... و شما رخصت داده بودید دلتان ولی ناآرام بود تا آن که صدای استغاثه اش بلند شد که: اَدرک اُخاک من فدای شما، آن لحظه ای که صدایتان هلهله دشمن را به آسمان برد: الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی ... خاک بر من بدون عَلَم بازگشتید، بدون علمدار، بدون مشک، بدون سقا ... در برابر نگاه منتظر بچه ها فقط به سمت خیمه عباس رفتید و عمود خیمه را کشیدید ... سلام بر لبهایی که آب را تا ابد شرمنده کرد السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلاء @be_vaghte_del313