هرسال بعد زنده ماندنمان از روز سومش
دلخوش به مُردن شب هفتم نشسته ايم...
[ قشنگ ترین توصیفی که راجبت میتونم بکنم اینه که تو برام مثل آهنگی هستی که هر وقت بهش گوش میدم حالم خوب میشه؛ مثل میوه های خوشمزهی تابستون؛ مثل شب بیداری از ذوق مسافرت فردا؛ مثل هیجان اولین قرار با یه آدم مهم؛ مثل قشنگیه لباسای رنگی رنگی؛ مثل یه نوشیدنی خنک وسط گرمای تابستون؛ مثل یه حس تر و تازهی رسیدن به هدف؛ مثل چیزی که هیچوقت نداشتی ..♥️🌱 ] #امام_حسین_دلم
از کودکی حسین(ع) برای من
گنبدی نورانی بود که خود را
به نور او متصل میکردم ...
آخـرش یـک روز
یک شعـری میگویم
که حضرت عباسش
رود بشـود ...
دریا بشـود ...
باران بشود ...
برسد به خیمه ها ...
#شبتاسوعا
#شبنهم
این همه آدم رفتند و نیامدهاند!
فقط یک نفر است که رفت و هنوز هم در تاریخ دارند می گویند« ای اهل میر و علمدار نیامد ...»
قصه غریبی است این ماجرای عطش
و از آن غریب تر قصه کسی است
که همه او را ساقی بدانند
و چشم همه برای آب به او باشد،
اما کاری از او بر نیاید ...!
سکینه و رقیه و بچه ها
گفته بودند: آب ...
و هستی ِ عباس
آب شده بود و قطره قطره
چکیده بود پیشِ پایشان ...
من نمی دانم
میان این عمو و آن برادزاده ها
چه گذشته بود که عباسِ ادب ،
پیش روی ِ شما ایستاده بود و گفته بود:
آقا تابم تمام شده است ...
و شما رخصت داده بودید
دلتان ولی ناآرام بود تا آن که
صدای استغاثه اش بلند شد که: اَدرک اُخاک
من فدای شما، آن لحظه ای که
صدایتان هلهله دشمن را به آسمان برد:
الان انکسر ظهری و قلّت حیلتی ...
خاک بر من
بدون عَلَم بازگشتید،
بدون علمدار،
بدون مشک،
بدون سقا ...
در برابر نگاه منتظر بچه ها
فقط به سمت خیمه عباس رفتید
و عمود خیمه را کشیدید ...
سلام بر لبهایی که
آب را تا ابد شرمنده کرد
السلام علیک یا ساقی عطاشی کربلاء
#شب_تاسوعا
@be_vaghte_del313