eitaa logo
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
586 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
443 ویدیو
11 فایل
الناز رحمت نژاد ✍️خبرنگار حوزه مقاومت/ مربی تربیتی و مدرس عضوفعال باشگاه ادبی بانوی فرهنگ طلبه مملکت و شاگردی در حال‌ آموختن عظیم‌ترین آرزویی که در سینه‌ام جا خوش کرده؛ پیروزی مقاومت فلسطین است...✌️ 🆔 @Elnaz_rahmatnejad
مشاهده در ایتا
دانلود
انگار تو ناخودآگاهِ جمعیِ مَردهایِ این مملکت حَک شده که زن تو سَری خور و بی زبون و ضعیفه‌ست و جُز این نیست! بعد جالبه به زنی که اینطور نباشه نمیگن عجب زن شجاعی، عجب زن سر زبون داری، عجب زن قَوی و محکمی، میگن زن که نیست، مَرده! یعنی باز هم در ناخودآگاهشون جِنسِ زن رو شایسته اون صفات نمی دونن و نسبتش میدن به مَردبودن، اونقدر که خودشون و جِنس مَرد رو دَستِ بالا می گیرن! - همه نه بعضی از مَردها- @be_vaghte_del313
: کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. 📚 در محضر بهجت، ج۲،ص۱۸۷ @be_vaghte_del313
هـرکـس از شدت عشق بمیرد مانند کسی است که شهید شده است! عشقی خوب است که ابدی‌ باشد عشق به خدا عشق به اهل بیت عشق به شهدا اگر عـشق این باشد ممکن است حتی آدم نمیرد و شـهید شود... پی نوشت: به وقت گپ و گفت صمیمانه در خبرگزاری دفاع مقدس در بیست و چهارمین نمایشگاه رسانه های ایران @be_vaghte_del313
چه بگوییم در جواب اینکه حسین کیست و کربلا کدام است؟ چه بگوییـم در جـواب اینکـه چـرا داستان کربلا کهنه نمیشود...؟ -شهیدسیدمرتضی‌آوینی @be_vaghte_del313
وَ زندگی، دویدن هایِ پيوسته بود . @be_vaghte_del313
مهم‌ترین مهارت توی زندگی داشتن تعادله؛ مهربون باش، ولی نذار ازت سو استفاده کنن! قانع باش، ولی از پیشرفتِ خودت دست نکش! @be_vaghte_del313
سنگرانتفاضه| رحمت نژاد
به نام او... «بفرمایید غذا» تا به حال کافه رفته ای؟ رستوران چطور؟ بالاخره حتما در عمرت، یکبار گذرت به یک رستوران یا کافه افتاده. منوی روی میز را نگاه کرده ای؟ بالاخره وقتی در یک رستوران یا کافه قدم می گذاری، حتما قرار است یک چیزی سفارش بدهی! اما نه هر چیزی! و اینجا دقیقا همان جاییست که باید منو را بخوانی تا انتخاب کنی! اینکه چه چیزی انتخاب می کنی، نسبت مستقیمی با ذائقه و میل و پول و میزان علاقه ات برای ریسک کردن و کشف مزه های جدید دارد! حتما دیده ای که منوها، بخش های مختلفی دارند : غذاهای ایرانی، فرهنگی، خوراک ها، پیش غذا، سالادها، نوشیدنی های گرم، نوشیدنی های سرد، دسرها، غذای روز یا فصل، غذای مخصوص، شیک ها، اسموتی ها، گلاسه ها، آبمیوه ها، بستنی ها، دمنوش ها و... همه ی این ها را گفتم که بگویم : کتابخانه ی من، خودِ خودِ کافه‌رستوران است! اما نه هر کافه_رستورانی... از آن ها که در ظاهر ساده و معمولی و قدیمی اند اما در حقیقت اصیل و با قدمت اند و از کیفیت غذایی بالایی هم برخوردارند. منوی اینجا هم، مثل منوی هر رستوران یا کافه ای، از بخش های مختلفی تشکیل شده: کتاب های شعر کهن و معاصر، رمان ایرانی، رمان خارجی، کتب مذهبی، رمان آیینی، زندگینامه ی شهدا، کتاب های آموزش نویسندگی، کتب تاریخی و... منوی رستوران را سرآشپز با دقت و وسواس بسیار انتخاب می کند و می چیند و یک سرآشپز حرفه ای، حتما حواسش به نوع غذا، ارزش غذایی، میزان لذیذ بودن و کیفیت موادی که در تهیه ی غذاها به کار می برد، هست. طبیعی‌ست که من هم منوی کافه رستورانم را مثل یک سرآشپز (کتاب خوان) حرفه ای با وسواس دستچین کنم! هر کتابی، صلاحیت بودن در قفسه ها را ندارد. همیشه کتاب هایی را می خرم و می خوانم که برای سلامت روح خودم و دیگران مفید باشد و مواد مغذی به جسم و جان تزریق کند. اگر هم گاهی کتابی خریداری شود که مضر باشد و سمی، حق هم نشینی با دیگران را ندارد و در منو جا نمی گیرد. راستی! حتما دیده ای که خیلی از منوها، یک بخش ویژه به اسم پیشنهاد سرآشپز و یا غذای روز دارند. باور کن که اینجا هم، چنین بخشی وجود دارد. کافیست یکبار به کافه رستوران کتابخانه ی من قدم بگذاری. هر بخشی را که انتخاب کنی، من یک یا چند پیشنهاد ویژه برایت دارم. و بعضی فصل ها و روزها، کتاب های مناسب آن روز و یا آن فصل را برای مطالعه پیشنهاد می دهم. و البته چون قیمت ها سر به فلک گذاشته، هر چند وقت یکبار، یک طعم جدید یا مزه ی متفاوت هم، به منو اضافه می شود. داستان کافه رستوران کتابخانه ی من مفصل است اما تا یادم نرفته بگویم که اینجا یک تفاوت بسیار بزرگ با سایر کافه رستوران ها دارد. اینجا، هیچ غذای بیرون بَری نداریم. یعنی تا چند سال پیش داشتیم اما از بس هر کسی آمد و یک کتاب را برد و دیگر برای سفارش مجدد برنگشت، تصمیم گرفتم بخش بیرون بَر را تا اطلاع ثانوی تعطیل کنم. شاید وقتی دیگر... @be_vaghte_del313
چندساله بودم که شب تولدتان یاسین خواندم و اشک هایم را پاک کردم؟ آنقدر گذشته که حتی یادم نمی‌آید. حکایت سالهای نوجوانی بود که به بهانه‌ی حضور و لبخند شما، نیمه شب‌ها به نماز می‌ایستادم و برای نگاه شما به زندگی‌م اشک می‌ریختم. حالا آنقدر از آن شب‌های نیمه شعبان ِ‌تا صبح احیا گرفته و نمازشب‌های جانسوز و یاسین‌هایی که ورق‌های قرآن را تر میکرد گذشته که میان آن یکی الناز با این یکی هیچ خط و رابطه‌ای نمی‌بینم. با این حال امشب، بعد از نمی‌دانم چندسال، وسط الهی عظم‌البلاء خواندن به هق هق افتادم. وسط یاسین خواندن نوشته‌های قرآن کوچک جیبی‌ام خیس شد و بقیه‌ی سوره را از حافظه خواندم. گمانم پس از سال‌ها این مضطرترین حالتم برای خواستن شما، خواستن ِ خود ِ خود ِ خود ِ حضور شما و نه هیچ‌چیز دیگر، باشد. آخر میدانید؟ ما حتی تصور هم نمی‌کردیم دنیای بی شما انقدر سخت باشد. اصلا نمی‌فهمیدیم این چیزها را. باید غرق میشدیم و روز به روز کمر خم میکردیم تا میفهمیدیم. حالا هم نه اینکه فهمیده باشیم ...اما مضطر شده‌ایم... کاش خریدار اشک‌های ما باشید امشب ... کاش ... @be_vaghte_del313