عشقیعنی••❤️••
بیپلاكافتاده،اما
دستچینفاطمهست
آن #شهیدی کهبهسر
سربندِیازهرازدهٔاست..
🌹@be_yad_shohadaa🌹
🔖 یادی از حبیببن مظاهر لشکر 25 #کربلا، «حاج فرضعلی احمدی» ؛پیرمرد #شهیدی که به مقام #مکاشفه رسید...
.
▪️نه #چریک بود ، نه #نظامی نه دوره دیده ی دانشگاه های افسری ، #چوپان بود و کشاورز متولد ۱۳۰۲ #سوادکوه....با شروع جنگ با عضویت #بسیجی، از #همسر و ۷ فرزند خود دل میکند و راهی جبهه ها میشود...!!!تا زمان #شهادت هجده مرتبه عازم جبهه ها شد و بیش از ۵۰ ماه در مناطق عملیاتی حضور داشت... #شهید حاج فرضعلی احمدی، پیرمردی بود، عارف.
.
▪️همیشه یک #قوطی همیشه تو کوله پشتی اش و یک خرج هایی هم همراهش بود. خیلی راحت، خار و خاشاک را جمع می کرد. #آب می ریخت تو قوطی و خیلی سریع، حتی در خطوط عملیاتی، چای، دم می کرد.تنها کسی که تو #لشکر مجوز #چای #سیگار علنی رو داشت حتی جلو فرمانده لشکر ، حاج فرضعلی بود.😊
.
▪️انسان عجیبی بود. با نماز شب هایش، با ناله و گریه هایش، رزمنده ها را به شدت منقلب می کرد. #حاج_کمیل_کهنسال میگفت:
حاجی اواخر جنگ، خیلی گریه می کرد، می گفت: «کمیل! همه رفتند و من پیر شدم، محاسنم سفید شد ولی هنوز #شهید نشدم.»
شهادت حق حاج فرضعلی بود و بالاخره آن پیرمرد بی سواد #عاشق، که کلاس درسش، مکتب #عشق_بازی امام بود. از #دانشگاه #جبهه فارغ التحصیل بندگی شد و چه زیبا در تاریخ ۴ خرداد ۱۳۶۷ به ملکوت اعلی پر کشید.
.
#سالروز_شهادت
#حبیب_لشکر_کربلا
#هفت_تپه_ی_گمنام
#شهید_حاج_فرضعلی_احمدی
🌹@be_yad_shohadaa🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
#خاطرات_شهدا
سلام برلب های خشكیده
#امام_حسین_علیه_السلام
عملیات رمضان تازه آغاز شده بود ، هوا
بشدت گرم بود ، گروهان تحت فرماندهی #شهید_فایده در محاصره بود ، از شدت تشنگی همگي بیهوش شدیم ، توان اینرا نداشتیم كه پلك بزنیم ، ناگهان او از جایش بلند شد و گفت :
بچه ها بیدار شوید ، من فاطمه زهرا(س) را در خواب دیدم ، حضرت با دست خودشان قمقمه ی #شهیدی را آب كردند.
چند لحظه بعد قمقمه دست به دست گشت و همه را سیراب نمود ، آب
سرد جانمان را تازه كرد و روح تازه ای
به ما بخشید .
به داخل قمقمه نگاه كردم هنوز داخل آن آب بود.
راوی :
#همرزم_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹@be_yad_shohadaa🌹
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴
#شهیدانه
#عاشقانه_های_شهدا
#شهید_مدافع_حرم
#جلیل_خادمی
#شهیدی که محل خاکسپاری اش را به همسرش نشان داد .
یک شب با صدای گریه دخترم از خواب بیدار شدم . دیدم #جلیل نیست .
#جلیل گوشه ای از سالن نشسته بود . عبایی روی شانه هایش و انگشتر عقیق یمن هم در انگشتانش خوابش برده بود .
صدایش زدم ، چشمانش را باز کرد. گفتم جلیل بین قرآن خواندن خوابت برده ...
گفت : زهرا جان ، خداوند خطاب به فرشتگانش می گوید در دل این شب، وقتی همه خواب هستند بنده من با همه خستگیها یش و خوابی که تمام چشمانش را فرا گرفته بیدار مانده تا من به او عطا کنم هر آنچه می خواهد ...
بعدها که #شهید شد فهمیدم آن شب برای او شب برات بوده است .
یک روز به امامزاده #شهیدان رفتیم . فاطمه را در آغوش گرفته بود و زیارت اهل قبور را می خواند .
یک دفعه به جای مزار خودش نگاه کرد و گفت : اینجا جای من است و فاتحه ای خواند
آن جایی را که جلیل نشان داد در میان #شهدا بود و من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که فقط #شهدا را در این مکان دفن می کنند ...
24 آبان 1394 روز #شهادت حضرت رقیه (س) جلیل در سامرا به #شهادت رسید .
راوی:
#همسر_شهید
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
╭🦋
╰┈➤🌹@be_yad_shohadaa🌹