eitaa logo
بهشت ِخانه🇵🇸
571 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
86 فایل
بسم الله✨ به بهشت ِخانه خوش آمدید😍
مشاهده در ایتا
دانلود
🖊گاهی روایت های ایده آل و آرمانی و بعضا با سانسور از زندگی شهدا اتفاقا امکان الگو برداری از شهید را برای ما به عنوان مخاطب از بین می برد و اتفاقا این آسیب در نوجوانی شدید تر خود را نمود می دهد. ❗️دختر های جوانی که تصورشان از زندگی مشترک چیزی شبیه کتاب یادت باشد یا قصه دلبری است کم نیستند و این تصور آن ها را در انتخاب همسر به وادی سختگیری های غیر منطقی انداخته است. ‼️مادرانی که آرزوی تربیت فرزندی شهید گونه دارند اما چون نوع روابط خانوادگیشان شبیه بعضی از کتاب های زندگی شهدا نیست چنین چیزی را ناممکن می دانند و برایش تلاشی نمی کنند. 🔆اما کتاب ننه علی به شما می گوید اگر بخواهید در هر شرایطی می توانید برای رسیدن به آرمانتان تلاش کنید. کتاب ننه علی به شما قدرت صبر می دهد و شما را با معجزه امید آشنا می کند. ..... این کتاب را از دست ندهید. @behesht_e_khane
🎉 فروش ویژه‌ی ۱۰ عنوان از کتب با ۲۲٪ تخفیف به مناسبت یوم الله ۲۲ بهمن ◀️ مهلت ثبت سفارش: ۲۰ الی ۲۲ بهمن ماه 📌 این تخفیف شامل عناوین زیر میباشد: 📚 کتاب «جهاد تبیین»: https://shop.khameneibook.ir/جهاد-تبیین-در-اندیشه-ی-حضرت-آیت-الله-العظمی-خامنه-ای 📚 کتاب «خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت‌الله‌العظمی سیّد علی خامنه‌ای (مدّظلّه‌العالی) از زندانها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی): https://shop.khameneibook.ir/خون-دلی-که-لعل-شد 📚 کتاب «متولد چهل و دو» (خاطرات مرحوم حاج علی‌ آقا شمقدری از سالهای همنشینی و مصاحبت با رهبر معظم انقلاب): https://shop.khameneibook.ir/کتاب-متولد-چهل-و-دو 📚 کتاب «دوباره فردوس» (روایتی از اولین اردوی جهادی جوانان انقلابی در شهریور 1347): https://shop.khameneibook.ir/کتاب-دوباره-فردوس 📚 کتاب «روش تحلیل سیاسی»: https://shop.khameneibook.ir/روش-تحلیل-سیاسی 📚 کتاب «روشنای آینده»: https://shop.khameneibook.ir/روشنای-آینده 📚 کتاب «معارف انقلاب»: https://shop.khameneibook.ir/معارف-انقلاب 🆔@activism_ideas @behesht_e_khane
محرم سال ۱۳۹۸ کتاب های ، کتابخونه مسجد رو نگاه می کردم تا یکی شو انتخاب کنم ، چشمم به اسم "نیمه شبی در حله" افتاد به دلم نشست و برداشتمش... هر چی می خوندم مشتاق تر میشدم 😍، با لحظه لحظه اش زندگی می کردم و تصویر سازی های بی نظیر نویسنده دلم رو می برد ، خصوصا لحظات بسیار تاثیر گذار و باور نکردی شفاگرفتن ابو جراح🥲🥺 هر روز و هر شبم با فکر به اون کتاب می گذشت و دلم می خواست به همه معرفیش کنم . ماه صفر سال ۱۳۹۸ پیاده روی اربعین کربلا آخرین روز سفرمون بود ، یکی از خانم های کاروان به من گفت اگه غروب به حرم حضرت ابوالفضل (ع) میری منم باهات میام ، گفتم باشه با هم میریم . جلوی حرم حضرت عباس (ع) تا خواستیم وارد صف طولانی پیچ در پیچ مابین میله ها بشیم یهو جمعیت هجوم آوردن و اون خانم به شدت بین افراد و میله ها فشرده شد هر چی خواهش و تمنا میکردم که خانما جابجا بشن تا بتونه خودش رو آزاد کنه کسی به روی خودش نمیاورد ، برخلاف من اون خانم خیلی ساکت و مظلوم بود و علیرغم فشاری که تحمل می کرد نه توهینی کرد نه داد و بیدادی ،با تقلا تونست راحت تر بایسته ، خلاصه بعد از صبوری زیاد و تحمل فشارها وارد حرم شدیم و در قسمت زیر زمین حرم نماز مغرب و عشا رو خوندیم و به سمت خونه ابواحمد که میزبان ما بود رفتیم . بعد از خوردن شام مشغول جمع کردن ساک ها شدیم تا ساعت ۳ صبح حرکت کنیم به سمت مهران . همون خانم پا شد دست و صورتش رو بشوره که یهو از پشت افتاد روی زمین همه دویدیم سمتش ، در عرض چندثانیه دست و پاهاش تا و خشک شد ، فکش کج شد ، مردمک چشمش به یه نقطه خیره بود و هر چی سعی می کرد حرف بزنه نمی تونست فقط صدایی شبیه آه که با زور از حلقش بیرون می اومد😰😰😰 ، مات و مبهوت و ناراحت و دست پاچه نگاش می کردیم😥😥 ، کسی که تا چند دقیقه قبل سالم سالم بود الآن به وضعی افتاده بود که انگار فلج مادرزاد بوده ، به هر سختی بود بلندش کردیم و گذاشتیمش روی زیرانداز ،خانم ها دست و پاش رو ماساژ می دادن و سعی داشتن صافش کنن ، آب قند ، آب میوه یا هر چیزی که به ذهنمون می رسید براش فراهم کردیم تا بتونه بخوره اما قدرت نداشت لب هاش رو تکون بده و همه از کنار دهنش می ریخت ، صاحبخونه در تکاپو بود ، یکی از اعضای خانواده رفت تا نیروهای هلال احمر رو خبر کنه ، همه ناراحت بودن ، منم یه متکا گذاشتم کنارش و دراز کشیدم و به قفسه سینه اش که به سختی کمی بالا و پایین می رفت نگاه می کردم ، حدودا ده دقیقه بهش خیره بودم که ناگهان یه نفس عمیق به قفسه سینه اش فرو برد و گفت آخیییییییش ، منم داد کشیدم خوب شد خوب شد😲😲🥲🥲 ، اون خانم بلند شد و نشست ،حالش خوب خوب شده بود باورکردنی نبود شروع کرد به حرف زدن و گفت : شما هم اون روح سفید که اومد منو قبض روح کنه دیدین ؟😨 کوه بزرگی جلوی چشمام بود از دل کوه روح سفیدی اومد سمت من و گفت اشهدت رو بگو ، منم داشتم میگفتم اشهد ان لا اله .... که حضرت ابوالفضل (ع) با یه کلاه خود سبز از دل همون کوه اومد سمت ما و با دست اون روح رو پس زد و گفت برو کنار ، با *مهمون* من کاری نداشته باش 😭😭 و اون روح به سرعت محو شد به محض رفتن روح سفید نفس به سینه ام برگشت و بدنم گرم شد .🥺🥺 همه گریان و متعجب بودیم از معجزه ای که جلوی چشممون اتفاق افتاده بود ، اینکه بی خبر بودیم از اومدن حضرت عباس (ع) به اتاقی که ما توش نشسته بودیم.😢 زنی که فکش کج شده بود دست و پاش خشک خشک بود قدرت تکلم نداشت بدنش مث یخ شده بود حالا مث قبل سالم و سرحال شده بود گنگ و گیج بودم ، قلبم تند تند می زد ، اشک مث بارون از چشمام می ریخت😭😭 و صحنه های شفاگرفتن ابوجراح در کتاب " نیمه شبی در حله" از جلوی چشمام رد می شد. @behesht_e_khane
🌹هفته کتاب رو به همه کتاب خون ها، کتابدارها ،کتابفروش ها همه کسانی که تو حوزه کتاب فعال هستن تبریک میگیم. این هفته بهانه ای هست تا بتونیم بیشتر برای ترویج فعالیت کنیم. ☄ما گروه بهشت خانه هم تلاش کردیم تا سهم کوچکی در جریان کتاب داشته باشیم. 🎉ایده ی ما دعوت از بانوان فروشنده بود برای کتابخوانی درزمان های کوتاهی که فرصت مطالعه براشون ایجاد میشه. 📚کتاب ها به صورت امانی در اختیار بانوان عزیز قرار می گیره و یک هفته بعد هم برای گرفتن کتاب و تحویل کتاب جدید به مغازه شون سر می زنیم. ⭕️اگر شما بانوی فروشنده ای رو می شناسین که دوست دارن در این طرح مشارکت کنن و یا اگر کتاب هایی دارین که علاقه دارین در این طرح گردش کتاب به اشتراک بگذارین اینجا @saeidi4066 به ما معرفی کنین . @behesht_e_khane
✅برای شروع سراغ فروشگاه لوازم قنادی دونات رفتیم . 📚با کتاب از چیزی نمی ترسیدم ✍بازخورد خانم محترم فروشنده از این کتاب رو با شما در کانال به اشتراک می گذاریم . @behesht_e_khane
به آمریکایی‌ها که دولا دولا فرار می‌کردندنگاه میکردم(هنگام حمله گروهی از مردم به سفارت آمریکا دردیماه ۵۷) از فکر کارگر و طبقه کارگر و آن مرد بیرون آمدم ماتم برده بود انگار تک و تنها بودم و داشتم فیلم نگاه می‌کردم آمریکایی، همان آمریکایی که چراغ قرمز برایش مهم نبود ،توی فروشگاه که وارد می‌شد بی‌نوبت سینه‌اش را جلو می‌داد و می‌رفت ، لنگش رو دراز می‌کرد و می‌گذاشت روی پشتی صندلی راننده و لم می‌داد و سیگار دود می‌کرد. روی خاک شمیران، جایی که من تمام کودکیم را گذرانده بودم وجب به وجبش برام خاطره بود حالا اومده بود خانه کرده بود و مرا بیرون انداخته بود و زمین گلف درست کرده بود و زمین تنیس و استخر رو بولینگ و گردن می‌کشید و توی کوچه‌های سگ به دست راه می‌رفت.... حالا مثل سگ مثل بچه گربه مثل موش دولا دولا داره می‌دود و فرار می‌کنه . خدایا !آیا این حقیقت داره؟؟ خمینی، آیا راستی راستی می‌خواهیم این‌ها را بیرون کنیم؟؟ آیا می‌تونیم ؟؟ آیا روزی می‌رسه این جوان‌ها این مبارزین واقعی این انسان‌های ریخته توی خیابون و این جان بر کف نهاده‌ها قدرت رو به دست بگیرند و من هم بنا به وظیفه‌ام درباره‌شان و در حد و حدود خودم ریشه این دزدهای سر گردن بگیر رو بزنم؟ آیا روزی می‌رسه که دنیا برای یک ماه هم که شده به دست خمینی‌ها و این خلق خدا بیفته و خمینی‌ها و این خلق خود برای خود قانون وضع کنند و خود حافظ و نگهبان منافع و مصالح خود باشند؟؟!! @behesht_e_khane
💠از دوستان جاهل هم باید تقیه کرد در سال‌های اقامتم در حوزه علمیه قم که افتخار شرکت در محضر درس پرفیض مرحوم آیت‌الله آقای بروجردی (اعلی‏ الله مقامه) را داشتم، یک روز در ضمن درس فقه حدیثی به میان آمد به این مضمون که از حضرت صادق(ع) سؤالی کرده‌اند و ایشان جوابی داده‌اند. شخصی به آن حضرت می‌گوید: قبلا همین مسئله از پدر شما امام باقر(ع) سؤال شده، ایشان طور دیگر جواب داده‌اند، کدام‌یک درست است؟ حضرت صادق(ع) در جواب فرمود: آنچه پدرم گفته درست است. بعد اضافه کردند شیعیان، آن وقت که سراغ پدرم می‌آمدند با خلوص نیت می‌آمدند و قصدشان‏ این بود که ببینند حقیقت چیست و بروند عمل کنند، او هم عین حقیقت را به آنها می‌گفت. ولی اینها که می‌آیند از من سؤال می‌کنند قصدشان هدایت یافتن و عمل نیست، می‌خواهند ببینند از من چه می‌شنوند و بسا هست که هرچه از من می‌شنوند به این طرف و آن طرف بازگو می‌کنند و فتنه به پا می‌کنند. من ناچارم که با تقیه به آنها جواب بدهم. چون این حدیث متضمن تقیه از خود شیعه بود نه از مخالفین شیعه، فرصتی به دست آن مرحوم داد که درد دل خودشان را بگویند. گفتند: «تعجب ندارد، تقیه از خودمانی مهم‌تر و بالاتر است. من خودم در اول مرجعیت عامّه گمان می‌کردم از من استنباط است و از مردم عمل، هرچه من فتوا بدهم مردم عمل می‌کنند. ولی در جریان بعضی فتواها که برخلاف ذوق و سلیقه عوام بود، دیدم مطلب این طور نیست». ✍ استاد شهید مطهری، ده گفتار، ص۳۰۵-۳۰۴ @behesht_e_khane
🌱بخشی از کتاب پنجشنبه فیروزه ای🌱 در حال و هوای خودم هستم که یکی از دخترهای دانشکده به طرفم می‌آید. لبخند می‌زند و آرام می‌پرسد: «ببخشید... اشکال نداره با هم بریم؟» چه جوابی باید بدهم؟! بگویم: «چرا، اشکال داره. دلم می‌خواد تنها باشم!» حالا که صدف هم خواب مانده و همراهم نیست، انگار قرار نیست بتوانم برای خودم خلوت کنم. می‌گویم: «بریم!» چشمم به گنبد طلایی است که در میان سیاهی آسمان می‌درخشد و هر چه جلوتر می‌رویم پشت دیوارها پنهان می‌شود و کمتر می‌توانم ببینمش. می‌گوید: «شما باید غزاله خانوم باشین، درسته؟» می‌گویم: «بله، شما چی؟» نگاهش می‌کنم. خال سیاه کنار لبش و ابروهایی که مرتب شده‌اند، اما هنوز پیوستگی‌شان را حفظ کرده‌اند، آدم را یاد زن‌های شعرهای حافظ می‌اندازد. اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را یا این بیت: کمان ابرویش را گو بزن تیر که پیش دست و بازویش بمیرم چند تار موی سیاه از گوشه مقنعه‌اش بیرون ریخته. چادر مشکی طرح دارش را جور خاصی دور خودش جمع کرده و زده زیر بغلش. یک جوری که انگار هنوز نتوانسته با آن کنار بیاید. می‌گوید: «مریم هستم، ترم سه ارشد... فلسفه، دیگه چی بگم؟» پس هم رشته خودمان است. یعنی می‌شود... هم دوره‌ای سلمان! بی‌معطلی می‌پرسم: «پس چطوری از ورودی شما دو نفر آوردن اردو؟» احساس می‌کنم خودم را لو داده‌ام، اما مریم متوجه نمی‌شود چرا این قدر دقیق آمارشان را دارم. ابروهای پیوسته‌اش لحظه‌ای در هم می‌رود و بعد می‌گوید: «آها! به خاطر چیز... آخه تقریباً از ترم دو تا الآن، رتبه اول بین من و سلمان در گردشه، اونم با چند صدم پایین بالا... بچه‌ها کلافه شدن از دستمون! آموزشم هر سال هر دومونو برای اردو دعوت می‌کنه، البته اینو همیشه برای همه توضیح می‌دم که سلمان بدون آزمون اومد ارشد، ولی منِ بیچاره پدرم در اومد برای اینکه دانشگاه خودمون قبول بشم.» چه راحت می‌گوید سلمان! انگار برادرش است... یا... مثلاً نامزدش. کم مانده بگوید سلمان جان، عزیز دلم! خوشم نمی‌آید. - دیگه چه سوالی دارین؟ شانه بالا می‌اندازم و می‌گویم: «هیچی!» می‌خندد. من هم زورکی می‌خندم. - ولی چند صدم پایین بالا در معدل، اصلاً دلیل نمی‌شه که شما خیلی راحت بگی سلمان! در دلم می‌گویم. خیلی وقت است که با آدم‌ها این قدر رک و راحت حرف نزده‌ام. می‌دانم که باید قواعد حرف زدن را رعایت کنم. رک بودن، دلیل خوبی برای «هر چیزی» گفتن نیست، لااقل از نظر من! می‌گوید: «دیروز سر ناهار که درباره زیارت کردن بحث پیش اومد، حرف تو حرف شد، نتونستم بگم. به نظر منم لازم نیست آدم حتماً دستشو برسونه به ضریح، به هر حال اماما که محدود به مکان خاصی نیستن که حتماً مجبور باشیم بیایم اینجا تا بتونن صدای ما رو بشنون. از توی خونه‌هم سلام بدیم می‌شنون. از همون جاام حاجت خودمون رو بگیم اگه برآورده شدنی باشه، مستجاب می‌شه. من هر روز بعد از نماز صبح از خونه به اماما سلام می‌دم، مطمئنم که می‌شنون.» می‌گویم: «خیلی خوبه. ولی خودِ زیارت اومدن هم یه خوبی‌هایی داره دیگه، وگرنه این قدر سفارش نمی‌شدیم به تحمل رنج سفر و زیارت از نزدیک.» همان طور که کنار هم با سرعت قدم برمی‌داریم، نگاهم می‌کند و می‌گوید: «چی بگم!» وارد صحن قدس می‌شویم. از کنار آب‌خوری هشت ضلعی می‌گذریم که یادم می‌آید وضو نگرفته‌ام. در جا می‌ایستم. چرا فراموش کرده‌ام؟! آهان، وقتی دست‌هایم را شستم، یادم افتاد که صدف اصرار کرده بود هر طور شده بیدارش کنم، حتی اگر لازم شد روی صورتش آب بریزم تا خواب نماند. ترسیدم فراموش کنم. با دست خیس رفتم بالای سرش. چند دفعه صدایش کردم. هیچ عکس العملی نشان نداد. یکی دو قطره آب ریختم روی صورتش. او هم میان خواب و بیداری چند تا فحش بی‌ناموسی حواله‌ام کرد. @behesht_e_khane
کتابی لطیف🌸 و سراسر نور✨ است که یک زیارت دلچسب و جست و جو در نیت ها و خواسته ها را نصیبمان می کند🌱 در این رمان جرعه هایی از دعای پرفضیلت جامعه کبیره ، میراث ارزشمند امام علی النقی الهادی (علیه السلام ) به ما نوشانده شده است 👌 به کمک بهره مندی از کتاب که شرح ۱۴ جلدی است بر این دعا. نویسنده : تعداد صفحات : ۲۹۱ انتشارات : نیستان هنر @behedht_e_khane
🎧 ما از این طرف فریاد می کشیدیم، آن ها از آن طرف. یک دفعه وسط بازی با یکی از فریاد های ایران که وسط بازی شنیدم جا خوردم! انگاری یک آن توانستم چهره یک نفر را ببینم، یک نفر که آشنا بود. قبلا خیلی دیده بودمش، صدایش را هم زیاد شنیده بودم. هم اینجا در امجدیه ، هم در مسجد هم از حنجره گرفته رادیوی ترانزیستوری ام در خر پشته خانه، آن زمان هنوز دربار شاهین را منحل نکرده بود... 🖊 در ، شنونده بریده ای از رمان ، نوشته ، با صدای باشید. ⚽️ این رمان روایتگر نزدیکترین برخورد مردم ایران با نمایندگان اسراییل است. @behesht_e_khane
فصلنامه نقاره خونه شماره 7 و 8 سال 1404.pdf
حجم: 7.9M
*نقـاره خـونه / شماره ۷ و ۸👆* 🎁 هدیه نوروزی انتشارات به‌نشـر به کودکان است تا درباره امام رضـا(ع) بخوانند و از زندگی و کرامات امام هشتم و ماه مبارک رمضان بیشتر بدانند. 📚 *خواندنی تمرین مطالب این شماره:* ✓ یک ماه با دو بهار؛ داستانی از علی باباجانی ✓ عطر افطار؛ سروده زهرا عراقی ✓ ماهی؛ سروده آذر صادقیان ✓ یک ستاره؛ سروده سمیه بابایی ✓ آش صابون؛ داستانی از لیلا باقی پور ✓ ماه خوبی ها؛ پی نما با هنرمندی سعید رزاقی ✓ شلوپی؛ داستانی از کلر ژوبرت ✓ رنگ آمیزی ✓ چشم های راست گو؛ داستانی از مرتضی دانشمند ✓ خانم فضانورد؛ نمایشنامه به قلم مهدی سیم‌ریز ✓ جدول و سرگرمی با طراحی حسین کریمشاهی بیدگلی ✓ صحنی که نو نیست؛ داستانی از رامونا میرحاجیان ✓ این همه آرزو, داستانی از یاسمن مجیدی ✨@behnashr @behesht_e_khane
فصلنامه گلدسته شماره 7 و 8 نوروز 1404.pdf
حجم: 11.34M
*گلدسته / شماره (۷ و ۸)👆* 🎁 هدیه نوروزی انتشارات به‌نشـر به نوجوانان است تا درباره امام رضـا(ع) بخوانند و از زندگی و کرامات امام هشتم و ماه مبارک رمضان بیشتر بدانند. 📚 *خواندنی‌ترین‌ مطالب این شماره:* ✓ مهمانی ویژه؛ داستانی از علی باباجانی ✓ مرد خواب آلود مرموز؛ داستانی از سید سعید هاشمی ✓ راه سفید؛ سروده منیره هاشمی ✓ فروردین؛ سروده امین بهاری زاده ✓ زیر باران دعا؛ سروده مریم اسلامی ✓‌ حفظ بیت المال؛ پی نما با هنرمندی سعید رزاقی ✓ عزیز جونی و بوی نوروز؛ داستانی از مجید ملامحمدی ✓ جدول و سرگرمی؛ با طراحی حسین کریمشاهی بیدگلی ✓ نماز روز عید؛ داستانی از ناصر نادری ✓ ستاره‌های تابان؛ گفتگو با نوجوان حافظ قرآن ✓ من و روزه ✓ خودت را چقدر دوست داری؟ یادداشتی از علی باباجانی ✓ غزه؛ عکس نوشت ✓ روی بوم نقاشی؛ فرازی از دعا به قلم یاسمن مجیدی @behesht_e_khane