eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و سوم خانوادة صمد با تعجب نگاهم می کردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی ای
و چهارم فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده بود و هر لحظه منتظر بودیم درد زایمان سراغش بیاید. عصر بود. تازه از کارهای خانه راحت شده بودم. می خواستم کمی استراحت کنم. کبری سراسیمه در اتاقم را باز کرد و گفت: «قدم! بدو... بدو... حال مامان بد است.» به هول از جا بلند شدم و دویدم به طرف اتاقی که مادرشوهرم آنجا بود. داشت از درد به خود می پیچید. دست و پایم را گم کردم. نمی دانستم چه کار کنم. گفتم: «یک نفر را بفرستید پی قابله.» یادم آمد، سر زایمان های خواهر و زن برادرهایم شیرین جان چه کارهایی می کرد. با خواهرشوهرهایم سماور بزرگی آوردیم و گوشة اتاق گذاشتیم و روشنش کردیم. مادرشوهرم هر وقت دردش کمتر می شد، سفارش هایی می کرد؛ مثلاً لباس های نوزاد را توی کمد گذاشته بود یا کلی پارچة بی کاره برای این روز کنار گذاشته بود. چند تا لگن بزرگ و دستمال تمیز هم زیر پله های حیاط بود. من و خواهرشوهرهایم مثل فرفره می دویدیم و چیزهایی را که لازم بود، می آوردیم. بالاخره قابله آمد. دلم نمی آمد مادرشوهرم را در آن حال ببینم، پشتم را کردم و خودم را با سماور مشغول کردم که یعنی دارم فتیله اش را کم و زیاد می کنم یا نگاه می کنم ببینم آب جوش آمده یا نه، با صدای فریاد و ناله های مادرشوهرم به گریه افتادم. برایش دعا می خواندم. کمی بعد، صدای فریادهای مادرشوهرم بالاتر رفت و بعد هم صدای نازک و قشنگ گریة نوزادی توی اتاق پیچید. همة زن هایی که دور و بر مادرشوهرم نشسته بودند، از خوشحالی بلند شدند. قابله بچه را توی پارچة سفید پیچید و به زن ها داد. همه خوشحال بودند و نفس هایی را که چند لحظه پیش توی سینه ها حبس شده بود با شادی بیرون می دادند، اما من همچنان گوشة اتاق نشسته بودم. خواهرشوهرم گفت: «قدم! آب جوش، این لگن را پر کن.» خواهرشوهر کوچک ترم به کمکم آمد و همان طور که لگن را زیر شیر سماور گذاشته بودیم و منتظر بودیم تا پر شود، گفت: «قدم! بیا برادرشوهرت را ببین. خیلی ناز است.» لگن که تا نیمه پر شد، آن را برداشتیم و بردیم جلوی دست قابله گذاشتیم. مادرشوهرم هنوز از درد به خود می پیچید. زن ها بلندبلند حرف می زدند. قابله یک دفعه با تشر گفت: «چه خبره؟! ساکت. بالای سر زائو که این قدر حرف نمی زنند، بگذارید به کارم برسم. یکی از بچه ها به دنیا نمی آید. دوقلو هستند.» دوباره نفس ها حبس شد و اتاق را سکوت برداشت. قابله کمی تلاش کرد و به من که کنارش ایستاده بودم گفت: «بدو... بدو... ماشین خبر کن باید ببریمش شهر. از دست من کاری برنمی آید.» دویدم توی حیاط. پدرشوهرم روی پله ها نشسته و رنگ و رویش پریده بود. با تعجب نگاهم کرد. بریده بریده گفتم: «بچه ها دوقلو هستند. یکی شان به دنیا نمی آید. آن یکی آمد. باید ببریمش شهر. ماشین! ماشین خبر کنید.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ🌼 ✍امام علی علیه السلام می فرمایند: آنها (زنان) نزد شما امانت های خدا هستند آزارشان نرسانید و برانان سخت نگیرید. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎙با صدای دلنشین علی فانی 🔸من فقط یک نوکرم کار خودم را میکنم... 📌اگر میخواهی جزء یاران امام زمان ارواحنا فداه باشی،این حدیث مولا جان امام صادق علیه السلام را بخون و عمل کن❗️ 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس بیست و ششم 💐🙏 ⭕️چی رو تغییردادی اونو بگو...🤔 💢 اون تلاشی که برای تغییرعادت انجام
درس بیست و هفتم 💐🙏 ✅خب یادتونه که گفتیم تو هفت سالگی بچه جشن ادب بگیرید😉 چراااا؟ الان میگم بهتون!!!!! 💠 روانشناسان میگن : که بچه از ۷ سالگی دوست داره« دستور » بشنوه...!! 👈دستور بهش بده !!!! ✅ ادب یکی از ویژ گی هاش اینه که با «««« دستوره...!!»»»» 🌀بعضی از پدرمادرا میگن که خب این بچه بزرگتره!! اون بچه کوچیکتره !!! 🔶ما رفتارامون دو جور باشه با بچه؟!! ✅بله که باید تبعیض بشه ؛ فرق کنه 🔹عالی ترین شاخص رشد یک انسان اینکه تبعیض رو قبول کنه.. 👈چه اشکالی داره ما باید تبعیضو تمرین کنیم. 🌀طلحه و زبیر چ مرگشون بود؟ تبعیضو قبول نمیکردن.. برگشتن گفتن: یارسول الله خب ماهم فامیلتیم دیگه! تحویل بگیر ✅چرا علی ابن ابیطالب رو اینقدر تحویل میگیری؟ 👈به همین راحتی بدبخت شدن! با نپذیرفتن دستور پیامبر👌 🔺ما که تو مدرسه ایی داریم میگیم ما در این مدرسه تبعیض داریم، شما امضاء بده از تبعیض ناراحت نمیشی... 👈بچه اتفاقا از تو خونه باید تبعیضو متوجه بشه.. ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💞 @beheshtekhanevadeh14
❣بسم الله الرحمن الرحیم ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🇮🇷ایران زیبا🇮🇷🌸🍃 🍃🌼📹سرسره آبی تنگه رغز،عروس دره های ایران؛شهرستان داراب، استان فارس . 🍃🌴رغز به معنای راه بکر و لغزنده است 🍃🌺در این تنگه هیجان طبیعت گردی را به معنای واقعی کلمه می توانید احساس کنید... 🍃🌸مکانی پر از چشمه ها و حوضچه ها؛ با ماهی های نترس و زیبا و فراوان 😍😄که حتی نزدیک شدن به آن ها هم، نمی تواند فراری شان دهد😍. 🍃🌷دره رغز به طول تقریبی ۴ کیلومتر در امتداد شمال به جنوب از سرچشمه رغز تا دره جنوبی، ۶۴ آبشار و حدود ۱۰۰ حوضچه طبیعی را در خود جای داده‌است. . 🍃🌸بهترین زمان برای سفر به این دره اواخر اردیبهشت تا اوایل مهرماه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس بیست و هفتم 💐🙏 ✅خب یادتونه که گفتیم تو هفت سالگی بچه جشن ادب بگیرید😉 چراااا؟ الان
ادامه درس بیست و هفتم 💐🙏 ✅بین دختر و پسر تبعیض هست مگه نیست؟؟ 🌀سن بلوغ دختر و پسر باهم فرق میکنه!!! دستوراتشون هم باهم فرق میکنه... ضمن اینکه پسر حالا کوچیک باشه یا بزرگ پدر باید به دختر بیشتر محبت کنه😘 ✅باید بفهمه که پدر باید دختر رو غرق محبت کنه،پس فردا اگه زن گرفت یاد بگیره برای خانمش 😌 گرفتی چی شد ؟؟؟؟ 🌀پسره اومده میگه حاج آقا من دچار بحران شدم؟!! 👈میگم چیه چی شده؟؟ 🌀میگه خانمم منو دوست نداشته .. نداره!!! ✅پسرا رو عینه دخترا دارن بار میارن!! 🔶خب دوست نداشته باشه، مگه تو کی هستی؟ 🌀زن گرفتی خانمت گفت خب من تورو دوست ندارم عیبی نداره ؛ باید بگی جلب میکنم محبت تورو، مگه من کمبود محبت داشتم تورو گرفتم؟! تورو گرفتم بهت محبت کنم.. حالا کم کم ان شاء الله عاشق منم میشی صبر کن..😊 ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام وقتتون بخیر و لحظات مملو از الطاف الهی 😊🌺 پاسخ به سوالی در مورد طرح قران خوانی روزانه 👇👇 سوال👈ببخشید اینایی که یه صفحه ختم روزانه دارن یادشون میره چه جزی بودند سوال میپرسن یه راحل براشون نداری که یادشون نره پاسخ👈سلام بزرگوار جز قرآن با تاریخ روزها یکی هست مثلا امروز دوازهم هست باید هر کسی صفحات خودش رو از جز دوازدهم بخونه بزرگواران تلاش ما خواندن روزانه صفحات قرآن هست ؛پس انشاءالله روزانه تلاوت بشه سوالی بود در خدمتم 🙏 ممنون از همراهیتون 🥰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و چهارم فصل هفتم دو ماه از ازدواج ما گذشته بود. مادر صمد پا به ماه شده
و پنجم پدرشوهرم بلند شد و با هر دو دست روی سرش زد و گفت: «یا امام حسین.» و دوید توی کوچه. کمی بعد ماشین برادرم جلوی در بود. چند نفری کمک کردیم، مادرشوهرم را بغل کردیم و با کلی مکافات او را گذاشتیم توی ماشین. مادرشوهرم از درد تقریباً از حال رفته بود. برادرم گفت: «می بریمش رزن.» عده ای از زن ها هم با مادرشوهرم رفتند. من ماندم و خواهرشوهرم، کبری، و نوزادی که از همان لحظة اولی که به دنیا آمده بود، داشت گریه می کرد. من و کبری دستپاچه شده بودیم. نمی دانستیم باید با این بچه چه کار کنیم. کبری بچه را که لباس تنش کرده و توی پتویی پیچیده بودند به من داد و گفت: «تو بچه را بگیر تا من آب قند درست کنم.» می ترسیدم بچه را بغل کنم. گفتم: «نه بغل تو باشد، من آب، قند درست می کنم.» منتظر جواب خواهرشوهرم نشدم. رفتم طرف سماور، لیوانی را برداشتم و زیر شیر سماور گرفتم. چند حبه قند هم تویش انداختم و با قاشق آن را هم زدم. صدای گریة نوزاد یک لحظه قطع نمی شد. سماور قل قل می کرد و بخارش به هوا می رفت. به فکرم رسید بهتر است سماور به این بزرگی را دیگر خاموش کنیم؛ اما فرصت این کار نبود. واجب تر بچه بود که داشت هلاک می شد. لیوان آب را به کبری دادم. او سعی کرد با قاشق آب را توی دهان نوزاد بریزد. اما نوزاد نمی توانست آن را بخورد. دهانش را باز می کرد تا سینة مادر را بگیرد و مک بزند، اما قاشق فلزی به لب هایش می خورد و او را آزار می داد. به همین خاطر با حرص بیشتری گریه می کرد. حال من و کبری بهتر از نوزاد نبود. به همین خاطر وقتی دیدیم نمی توانیم کاری برای نوزاد انجام بدهیم، هر دو با هم زدیم زیر گریه. مادرشوهرم همان شب، در بیمارستان رزن توانست آن یکی فرزندش را به دنیا بیاورد. قل دوم دختر بود. فردا صبح او را به خانه آوردند. هنوز توی رختخوابش درست و حسابی نخوابیده بود که نوزاد پسر را گذاشتیم توی بغلش تا شیر بخورد، بچه با اشتها و حرص و ولع شیر می خورد و قورت قورت می کرد. ما از روی خوشحالی اشک می ریختیم. با تولد دوقلوها زندگی همة ما رنگ و روی تازه ای گرفت. من از این وضعیت خیلی خوشحال بودم. صمد مشغول گذراندن سربازی اش بود و یک هفته در میان به خانه می آمد. به همین خاطر بیشتر وقت ها احساس تنهایی و دلتنگی می کردم. با آمدن دوقلوها، رفت و آمدها به خانة ما بیشتر شد و کارهایم آن قدر زیاد شد که دیگر وقت فکر کردن به صمد را نداشتم. از مهمان ها پذیرایی می کردم، مشغول رُفت و روب بودم، ظرف می شستم، حیاط جارو می کردم، و یا در حال آشپزی بودم. شب ها خسته و بی حال قبل از اینکه بتوانم به چیزی فکر کنم، به خواب عمیقی فرو می رفتم. بعد از چند هفته صمد به خانه آمد. با دیدن من تعجب کرد. می گفت: «قدم! به جان خودم خیلی لاغر شده ای، نکند مریضی.» می خندیدم و می گفتم: «زحمت خواهر و برادر جدیدت است.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بسم الله الرحمن الرحیم ❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی ادامه درس بیست و هفتم 💐🙏 ✅بین دختر و پسر تبعیض هست مگه نیست؟؟ 🌀سن بلوغ دختر و پسر باه
ادامه درس بیست و هفتم 🔺مثل دخترا داره قهر میکنه!!!!! 👈👈از بس مامانش باهاش بد بر خورد کرده.. ✅بعضی از مامانا هستن از دست باباها ناراحتن ،زیادی به پسرشون محبت میکنن!!!! 👈 پسرشونو دختر بار میارن... اینو تا تهش گفتم خانما متوجه شدن... 🌺 امیرالمومنین علی ابن ابیطالب علیه سلام میفرمایند: ««نفس»» انسان همیشه دنبال بی ادبیه!!! 👈 رو دوست داره ‼️ 🌀"وقتی شما وادارش میکنی به ؛؛ 👈«««، نفس مخالفت میکنه"»»» ✅"و عبد باید بزنه تو دهن نفس بگه من درست میکنم" 🌀حالا وقتی انسان نفسشو ول کرد ، به هواخواهی خودش بپردازه، باید چیکار کنه؟! خب دوستان ،امروز خیلی حرفای مهمی گفته شده !!! ✅بیشتر دقت کنید ،بهشون خوب فکر کنید ،ببینید اشکال کار کجاست؟؟؟ 👈به ما بگید وقتی نفس رو ول کنیم چه اتفاقی میفته؟ ┄┅─✵💝✵─┅┄ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣بسم الله الرحمن الرحیم ❣