بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی ادامه درس بیست و هفتم 🔺مثل دخترا داره قهر میکنه!!!!! 👈👈از بس مامانش باهاش بد بر خورد
#سبک_زندگی
درس بیست و هشتم 💐🙏
💠میدونی از کجا به بعد رشد میکنی...🔺👇
🔹اونجایی که دقیقا آدابی رو رعایت کنی که«« سختته»» ☺️
‼️ پیشنهاد دادم ، اولین موردی که روی ادب کار کنین بیدار شدن از👈 خوابه. یادتونه ؟
بعضی از دوستان فرمودند برخی از علما « خوردن» رو میگن؟!
درسته
طبق روایات خوردن خیلی اهمیت داره
👈🔺ولی در مسیر تربیت؛ در مسیر رشد
برای خیلی از نوجونها
‼️ خواب خیلی اهمیتش بیشتر از خوردنه...
لذا رو خواب باید تاکید خاص کرد ..
👈بعد وقتی که ادب رعایت کردی بعد میرسیم به چی ؟؟
💟 "مداومت"
مداومت هم داستان و سختی خودش رو داره که مپرس ☺️ به راحتی آدم به جاهای خوب که نمیرسه ! میرسه ؟؟؟
┄┅─✵💝✵─┅┄
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
11.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خلاصهای از کارنامه 8 ساله دولت تدبیر و امید
🔹از گرانی 690 درصدی قیمت مسکن تا رشد 655 درصدی نقدینگی!
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_بیست و هفتم فصل هشتم زمستان هم داشت تمام می شد. روزهای آخر اسفند بود؛ اما هن
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_بیست و هشتم
بچه ها را تر و خشک کردم. شیرشان را هم خورده بودند، خیالم راحت بود تا چند ساعتی
آرام می گیرند و می خوابند. دوباره رفتم سراغ کارم. جارو را گرفتم دستم و مشغول شدم. گرد و خاکْ اتاق را برداشته بود. با روسری ام جلوی دهانم را بستم. آفتاب کم رنگی به اتاق می تابید و ذرات گرد و غبار زیر نور خورشید و توی هوا بازی می کردند. فکر کردم اتاق را که جارو کردم، بروم تشک ها را روی ایوان پهن کنم تا خوب آفتاب بخورند که دوباره صدای گریة بچه ها و بعد فریاد صمد بلند شد.
ـ قدم! قدم! بیا ببین این بچه ها چه می خواهند.
جارو را زمین گذاشتم و دوباره رفتم اتاق خودمان. بچه ها شیرشان را خورده بودند، جایشان هم خشک بود، پس این همه داد و هوار برای چه بود؟! ناچار یکی از آن ها را من بغل کردم و آن یکی را صمد. شروع کردیم
توی اتاق به راه رفتن. نگران کارهای مانده بودم. صمد هم دیرش شده بود. اما با این حال، مرا دلداری می داد و می گفت: «بچه ها که خوابیدند، خودم می آیم کمکت.»
بچه ها داشتند در بغل ما به خواب می رفتند. اما تا آن ها را آرام و بی صدا روی زمین می گذاشتیم، از خواب بیدار می شدند و گریه می کردند. از بس توی اتاق راه رفته بودیم و پیش پیش کرده بودیم، خسته شده بودیم، بچه ها را روی پاهایمان گذاشتیم و نشستیم و تکان تکانشان دادیم تا بخوابند. اما مگر می خوابیدند. صمد برایم تعریف می کرد؛ از گذشته ها، از روزی که من را سر پله های خانة عموی پدرم دیده بود. می گفت: «از همان روز دلم را لرزاندی.» از روزهایی که من به او جواب نمی دادم و او با ناامیدی هر روز کسی را واسطه می کرد تا به خواستگاری ام بیاید. می گفت: «حالا که با این سختی به دستت آوردم، باید خوشبخت ترین زن قایش بشوی.»
صدای صمد برای بچه ها مثل لالایی می ماند. تا صمد ساکت می شد، بچه ها دوباره به گریه می افتادند. هر کاری کردیم، نتوانستیم بچه ها را بخوابانیم. مانده بودیم چه کار کنیم. تا می گذاشتیمشان زمین، گریه شان درمی آمد. مجبور شدم دوباره برایشان شیر درست کنم. اما به محض اینکه شیر را خوردند، دوباره جایشان را خیس کردند. جایشان را خشک کردم، سر حال آمدند و بی خوابی به سرشان زد و هوس بازی کردند. حالا یک نفر را می خواستند که آن ها را بغل کند و دور اتاق بچرخاند.
ظهر شد و حتی نتوانستم اتاق را جارو کنم، به همین خاطر بچه ها را هر طور بود پیش صمد گذاشتم و رفتم ناهار درست کنم. اما صمد به تنهایی از عهدة بچه ها برنمی آمد. از طرفی هم هوای بیرون سرد بود و نمی شد بچه ها را از اتاق بیرون آورد. به هر زحمتی بود، فقط توانستم ناهار را درست کنم. سر ظهر همه به خانه برگشتند؛ به جز خواهر و مادر صمد. ناهار برادرها و پدر صمد را دادم، اما تا خواستم سفره را جمع کنم، گریة بچه ها بلند شد. کارم درآمده بود. یا شیر درست می کردم، یا جای بچه ها را عوض می کردم، یا مشغول خواباندنشان بودم.
تا چشم به هم زدم، عصر شد و مادرشوهرم برگشت؛ اما نه خانه ای جارو کرده بودم، نه حیاطی شسته بودم، نه شامی پخته بودم، نه
توانسته بودم ظرف ها را بشویم. از طرفی صمد هم نتوانسته بود برود و به کارش برسد. مادرشوهرم که اوضاع را این طور دید، ناراحت شد و کمی اوقات تلخی کرد. صمد به طرفداری ام بلند شد و برای مادرش توضیح داد بچه ها از صبح چه بلایی سرمان آوردند. مادرشوهرم دیگر چیزی نگفت. بچه ها را به او دادیم و نفس راحتی کشیدیم
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
سلام
روز تون بخیر🌹🍃
حالتون چطوره
الهی که در این آخرالزمان هم خود
هم خانواده هم جامعه رو مراقب باشیم
که به سلامت به مقصد برسیم😊
واقعا دشمن جان و ایمان تمام قد ایستاده ست
البته فراموش نمی کنیم آیه آخر سوره مبارکه عنکبوت
رو ان شاءالله شما و بنده مصداق اون هستیم
برید ببینید و بفرستید برامون؛
اگه هم با عکسنوشته همراه کردین که چه بهتر .
و در کانال میذاریم
بهشت خانواده💞
🌴مجلسی که امام معصوم علیه السلام هم دوست دارد در آن حضور یابد) ميّسر گويد: امام باقرعليه السلام به
🌷🌷 راستی ارزش مجالسی که
مذاکره علوم اهل بیت علیهم السلام
در اونها برپا میشه رو در روایات بخونید
و به شیعه بودن خودتون افتخار کنین
🌺💫🌺
دیروز اولین قسمت رو خدمتون تقدیم نمودم
🔻🔻
🌹مجلسی که ملائکه مخصوص خداوند ، مشتاق آنند و هیچ کس در آن شقی نمی شود🌙✨✨✨
عباد بن
كثير گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم:
داستانسرائى را ديدم كه داستان ميسرود و
میگفت:
اين است آن مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد،
امام صادق عليه السلام
فرمود:
هيهات هيهات ، به خطا رفتى همانا خداوند غیر از كرام الكاتبين،
فرشتگانى سياحت
کننده دارد كه چون به مردمى برخورند كه از محمد و آل محمد(صلوات الله علیهم اجمعین) ياد
می كنند، گويند:
بايستيد كه به حاجت خود رسيديد، سپس می نشينند و همراه آنها دانش(یعنی معارف اهل بیت علیهمالسلام) آموزند،
و چون برخيزند از بيمارانشان عیادت كنند و در نزد مرده هايشان حاضر شوند و از غائبشان
خبر گيرند.
اينست مجلسى كه هر كه در آن نشيند شقى نگردد✨✨✨☀️
الكافي،ج2،ص:186