بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی درس بیست و نهم 💐🙏 🔺میگن فلانی« اخلاقش» خوبه؟یعنی آداب اجتماعیش خوبه یک بخشی از ادب
#سبک_زندگی
درس بیست و نهم 💐🙏
این از اون حرفایی که من اون ور دنیا میزنم
ضد انقلابش دیدم احترام میگذاره، تو ایران خودمون میزنم به این سادگی کسی گوش نمیده..
به همین راحتی فرهنگ به باد میره یا میتونه قوی شه!
اون وقت دیگه لازم نیست بعضی برن منبر که اروپا فلانه بهمانه ما عقب مونده ایم
🔹نزدیک ترین و شریف ترین مفهوم نزدیک سَبک زندگی "ادبِ"
یک مفهوم دیگه هم هست نزدیک به مفهموم سبک زندگی
مفهوم فوق العاده برجسته ایی است به نام
💟 "تقوا" ...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
#سبک_زندگی
ان شاء الله سَبک زندگی ما متقیانه باشه 🙏 نه فقط مودبانه، تقوا چی داره 👇
👈۱- دقت!! دقت!!
👈۲-مراقبت دائم !!
ادب اون دقت رو نداره ، یکمی گل درشت تره ...
💠تقوا پدیده ایی دقیق هست،خیلی از آدم دقت میخواد.👌👌
و این نکته رو اون "دقت " رو با ادباش میگیرن ..🔺☺️
🔹 نکته مهم دیگه در تقوا
👈👈👈"دستورات الهی"
یعنی میمیره برای اینکه خدا چه گفته
👈👈👈فقــط به خاطر تو!!!!😊
خدایـــا میخوام به تو نزدیک بشم..
دغدغه م اینه!!!
این غوغاست!!
تجربه کردید ؟!😊
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
هدایت شده از قرارگاه مجازی جبهه انقلاب
🔴 فوری
🔰خداقوت عزیزان
خبر رسیده که دشمن نسبت به شورای شهر برنامه ی جدی داره و می خواد مخفیانه و دور از هیاهوی رسانه نیروهای خودش رو در سراسر کشور پیروز کنه
این به این معناست که اداره ی اقتصادی، فرهنگی و عمرانی شهرها رو تا حدود زیادی به دست خودشون می گیرن
ستاد مجازی جبهه انقلاب آماده است به وسیله ی شبکه ی کشوری خودش بزنه زیر میز این بازی
🌷 برای هر شهر باید یک ستاد مجازی راه بندازیم
اگر استانی براش گروه تشکیل نشده لطفا به خانم جمال پور پیام بده👇
🆔 @jamalpor_khz
✅ لطفا مخاطبین محترم فقط در گروه مربوط به خودشون عضو بشوند👇
#توییت | مشارکت پایین میتواند منجر به ناامنی و افزایش فشارها شود. از آنجا که دشمنان ما سطحینگرند، تا ببینند انتخابات ضعیف شده، تصور میکنند واقعاً کشور ضعیف شده و به طمع میافتند. آنوقت از راههای مختلف، امنیت ما را بهخطر میاندازند و فشارها و تحریمها را افزایش میدهند.
#انتخابات
#آگاهی_انتخاب_درست
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
12.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☑️ همخوانی ۴ مداح مشهور برای انتخابات
🔸میثم مطیعی، امیر عباسی، محمدحسین حدادیان و حسین طاهری در جشن خیابانی دهه کرامت در منطقه پیروزی تهران شعری را برای انتخابات همخوانی کردند.
-----------------
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_سی ام اولش احساس بدی داشتم. حس می کردم الان دعوایم کند. یا اینکه اوقات تلخی
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_سی و یکم
دوباره پیدایش شد. می گفت: «قدم! تو با من چه کرده ای! پنج شنبه صبح که می شود، دیگر دل توی دلم نیست. فکر می کنم اگر تو را نبینم، می میرم.»
همان روز با برادرم رفت و اسباب و اثاثیه ام را از خانة مادرش آورد و خالی کرد توی یکی از اتاق های پدرم. آن شب اولین شبی بود که صمد در خانة پدرم خوابید. توی روستای ما رسم نبود داماد خانة پدرزنش بخوابد. صبح که از خواب بیدار شدیم، صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامد.
صبحانه و ناهارش را بردم توی اتاق. شب که شد، لباس پوشید و گفت: «من می روم. تو هم اسباب و اثاثیه مان را جمع کن و برو خانة عمویم. من اینجا نمی توانم زندگی کنم. از پدرت خجالت می کشم.»
یک ماه طول کشید تا صمد آمد. وقتی گفتم حامله ام، سر از پا نمی شناخت. چند روزی که پیشم بود، نگذاشت از جایم تکان بخورم. همان وقت بود که یک قطعه زمین از خواهرم خرید؛ چهار صد و پنجاه تومان. هر دوی ما خیلی خوشحال بودیم. صمد می گفت: «تا چند وقت دیگر کار ساختمان تهران تمام می شود. دیگر کار نمی گیرم. می آیم با هم خانة خودمان را می سازیم.»
اول تابستان صمد آمد. با هم آستین ها را بالا زدیم و شروع به ساختن خانه کردیم. او شد اوستای بنا و من هم کارگرش. کمی بعد برادرش، تیمور، هم آمد کمکمان.
تابستان گرمی بود. اتفاقاً ماه رمضان هم بود. با این حال، هم در ساختن خانه به صمد کمک می کردم و هم روزه می گرفتم.
یک روز با خدیجه رفتیم حمام. از حمام که برگشتیم، حالم بد شد. گرمازده شده بودم و از تشنگی داشتم هلاک می شدم. هر چقدر خدیجه آب خنک روی سر و صورتم ریخت، فایده ای نداشت. بی حال گوشه ای افتاده بودم. خدیجه افتاد به جانم که باید روزه ات را بخوری. حالم بد بود؛ اما زیر بار نمی رفتم.
گفت: «الان می روم به آقا صمد می گویم بیاید ببردت بیمارستان.»
صمد داشت روی ساختمان کار می کرد. گفتم: «نه.. او هم طفلک روزه است. ولش کن. الان حالم خوب می شود.»
کمی گذشت، اما حالم خوب که نشد هیچ، بدتر هم شد. خدیجه اصرار کرد: «بیا روزه ات را بخور تا بلایی سر خودت و بچه نیاوردی.»
قبول نکردم. گفتم: «می خوابم، حالم خوب می شود.» خدیجه که نگرانم شده بود گفت: «میل خودت است، اصلاً به من چه! فردا که یک بچة عقب مانده به دنیا آوردی، می گویی کاش به حرف خدیجه گوش داده بودم.»
این را که گفت، توی دلم خالی شد؛ اما باز قبول نکردم. ته دلم می گفتم اگر روزه ام را بخورم، بچه ام بی دین و ایمان می شود.
وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: «به صمد نگو. هول می کند. باشد می خورم؛ اما به یک شرط.»
خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: «چه شرطی؟!»
گفتم: «تو هم باید روزه ات را بخوری.»
خدیجه با دهان باز نگاهم می کرد. چشم هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: «تو حالت خراب است، من چرا باید روزه ام را بخورم؟!»
گفتم: «من کاری ندارم، یا با هم روزه مان را می شکنیم، یا من هم چیزی نمی خورم.»
خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بی هوش می شدم. خانه دور سرم می چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخم مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه ای جلوی دهانم گرفت.
سرم را کشیدم عقب و گفتم: «نه... اول تو بخور.»خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: «این چه بساطی است بابا. تو حامله ای، داری می میری، من روزه ام را بشکنم؟!»
گریه ام گرفته بود. گفتم: «خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من.»
خدیجه یک دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: «خیالت راحت شد. حالا می خوری؟!»
دست و پایم می لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمة اول را خوردم. بعد هم لقمه های بعدی.
وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب هایمان از چربی نیمرو برق می زد.
گفتم: «الان اگر کسی ما را ببیند، می فهمد روزه مان را خورده ایم.»پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن ها را می مالیدیم، سرخ تر و براق تر می شد. چاره ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ کس نفهمید روزه مان را خوردیم.(پایان فصل هشتم)
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14