🔅 آگاه باشید؛ کسی توانایی غلبه بر او (حضرت مهدی) را ندارد
(فرازی از سخنان پیامبر اکرم در #خطبه_غدیر درباره امام زمان)
#سلام_امام_زمانم
ا┅═ঊঈ❁❀❁ঊঈ═┅ا
#السلام_ایها_غریب
سلام ای همه هَستیَم، تمام دلم
سلام ای که به نامت، سرشته آب و گلم
سلام حضرت دلبر، بیا و رحمی کن
به پاسخی بنوازی تو قلب مُشتعلم
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج♥️
[ تعجیل در #ظهور ۳ صلوات
᪥ ⃟●═════᪥᪥᪥●⃟ ᪥ ⃟●᪥
💠پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میفرمایند:
خداوند متعال برای برادرم
علی بن ابی طالب فضائلی قرار داده
که جز خدا نمیتواند آنها را شمارش کند
هر کس یکی از فضائل او را در جایی بنویسد
تا زمانی که نشانهای از آن نوشته بجا بماند
ملائکه برایش استغفار میکنند
هر کس به فضیلتی از فضائل علی گوش دهد
خداوند گناهانی را که او با گوش خود
مرتکب شده میبخشد
و هر کس به نوشتهای بنگرد که
فضائل علی در او نوشته شده است
خداوند گناهانی را که بیننده آن فضیلت
با چشمانش مرتکب شده میبخشد
📚بحارالانوار، جلد۳۸، صفحه۱۹۶
🔅آگاه باشید؛ او (حضرت مهدی) از سوی پروردگارش سخن میگوید
(فرازی از سخنان پیامبر اکرم در #خطبه_غدیر درباره امام زمان)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥سخنان حاج آقای عالی درباره دوران عجیب حیرانی در روزگار نزدیک به #ظهور
این کلیپ را ببینید و بیشتر از گذشته مراقب خانواده و فرزندانتان در این ایام مانده به ظهور امام زمان عج باشید.
🌤اللـهُمــّ عَجّـلــْ لـِوَلیـّڪـَ الفـَرجــْ 🌤
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️کلیپکوتاه
▫️غدیر نزدیک است. ..
▫️کارهای قشنگی که می شود در غدیر انجام داد.
💐 #اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
🔶✨🔶✨🔶✍🔶✨🔶✨🔸
┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
#حدیث_عشق
🍃 امام صادق علیهالسلام:
🍃مومن، برادر مومن است همچون یک جسم، که چنانچه عضوی در آن از کار افتاد، تمام اعضای بدن احساس ناراحتی مینمایند...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_598281642.mp3
17.65M
جلسه هفدهم آموزشی 👆👆
مبحث🔊
#اصول_تزکیه
[ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود]
🔅🌷🕊🌷🕊🌸
#استاد_پناهیان
#دین_نوعی_برنامه_برای_شکوفایی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🔅آگاه باشید؛ او (حضرت مهدی) یار و یاور دین خدای بزرگ است.
(فرازی از سخنان پیامبر اکرم در #خطبه_غدیر درباره امام زمان)
🌺درسهایی مهم و پندآموز از امام هادی (علیه السلام):
1⃣از کسی که زندگی اش را تیره و تلخ کرده ای صفا و صمیمیت نخواه
2⃣از کسی که بر او حیله و نیرنگ نموده ای، وفا مجو.
3⃣از کسی که نسبت به او بدگمان هستی نصیحت و خیر خواهی نطلب.
💥زیرا که قلب و احساس دیگری نسبت به تو، مانند قلب و احساس تو نسبت به او است.
📒بحارالانوار ج 74، ص 181 و ص 182، و همان: ج 78، ص 370 و ص.379
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
1_1112454658.mp3
4.55M
▫️هر مشکلی داری، راه حلش اینجاست!
#حکایت زیبای یونس نقاش و پناه بردن او به امام زمانش، #امام_هادی_علیه_السلام 💐
📚امالی طوسی ص288.
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_چهل و هفتم فصل سیزدهم صمد به چند نفر از دوستانش سپرده بود خانة مناسبی برایم
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_چهل و هشتم
از رادیو آژیر وضعیت زرد، قرمز و سفید پخش می شد و به مردم آموزش می دادند هر کدام از آژیرها چه معنی و مفهومی دارد و موقع پخش آن ها باید چه کار کرد. چند بار هم راستی راستی وضعیت قرمز شد. برق ها قطع شد. اما بدون اینکه اتفاقی بیفتد، وضعیت سفید شد و برق ها آمد.
اوایل مردم می ترسیدند؛ اما کم کم مثل هر چیز دیگری وضعیت قرمز هم برای همه عادی شد.
چهل و پنج روزی می شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. چند باری تصمیم گرفتم بچه ها را بردارم و بروم قایش. اما وقتی فکر می کردم اگر صمد برگردد و ما نباشیم، ناراحت می شود. تصمیمم عوض می شد. هر روز گوش به زنگ بودم تا در باز شود و از راه برسد. این انتظارها آن قدر کش دار و سخت شده بود که یک روز بچه ها را برداشتم و پرسان پرسان رفتم سپاه. آنجا با هزار مصیبت توانستم خبری از او بگیرم. گفتند: «بی خبر نیستیم. الحمدلله حالش خوب است.»
با شنیدن همین چند تا جمله جان تازه ای گرفتم. ظهر شده بود که خسته و گرسنه رسیدیم خانه. پاهای کوچک و ظریف خدیجه درد می کرد. معصومه گرسنه بود و نق می زد. اول به معصومه رسیدم. تر و خشکش کردم. شیرش دادم و خواباندمش. بعد نوبت خدیجه شد. پاهایش را توی آب گرم شستم. غذایش را دادم و او را هم خواباندم. بچه ها آن قدر خسته شده بودند که تا عصر خوابیدند.
آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابانی برهوت می دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می خواستند بچه ها را به زور از بغلش بگیرند. یک دفعه از خواب پریدم. دیدم قلبم تندتند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم. عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره که خوابم برد، همان خواب را دیدم. بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم:
«نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقة پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی رسید. در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می دیدم. آدم هایی با صورت های بزرگ، با دست هایی سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی صدا دوطرفم خوابیده بودند. انگشت ها را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم، خوابم نمی برد. نمی دانم چقدر گذشت که یک دفعه یک نفر پتو را آرام از رویم کشید. سایه ای بالای سرم ایستاده بود، با ریش و سبیل سیاه. چراغ که روشن شد، دیدم صمد است. دستم را روی قلبم گذاشتم و گفتم: «ترسیدم. چرا در نزدی؟!»
خندید و گفت: «چشمم روشن، حالا از ما می ترسی؟!»
گفتم: «یک اِهِمی، یک اوهومی، چیزی. زهره ترک شدم.»
گفت: «خانم! به در زدم، نشنیدی. قفل در را باز کردم، نشنیدی. آمدم تو صدایت کردم، جواب ندادی. چه کار کنم. خوب برای خودت راحت گرفته ای خوابیده ای.»
رفت سراغ بچه ها. خم شد و تا می توانست بوسشان کرد.
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14