eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
Tazkeye 21.mp3
23.4M
جلسه بیستم و یکم آموزشی 👆👆 مبحث🔊 [ضرورت احساس ناآرامی برای تغییر وضع موجود] 🔅🌷🕊🌷🕊🌸 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتاد و یکم فصل شانزدهم سر پل ذهاب آن چیزی نبود که فکر می کردم. بیشتر به روس
و دوم یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پریدم. صدا آن قدر بلند و وحشتناک بود که سمیه از خواب بیدار شد و به گریه افتاد. از صدای گریة او خدیجه و معصومه و مهدی هم بیدار شدند. شب ها پتوی پشت پنجره را کنار می زدیم. یک دفعه در آسمان و در مسافتی پایین هواپیمایی را دیدم. ترس تمام وجودم را گرفت. سمیه را بغل کردم و دویدم گوشة اتاق و گفتم: «صمد! بچه ها را بگیر. بیایید اینجا، هواپیما! الان بمباران می کند.» صمد پشت پنجره رفت و به خنده گفت: «کو هواپیما! چرا شلوغش می کنی هیچ خبری نیست.» هواپیما هنوز وسط آسمان بود. حتی صدای موتورش را می شد به راحتی شنید. صمد افتاده بود به دندة شوخی و سربه سرم می گذاشت. از شوخی هایش کلافه شده بودم و از ترس می لرزیدم. فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می گفت: «آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده.» گفتم: «پس تو می گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می کنم.» گفت: «دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی خواستم بچه ها هم بترسند.» کم کم همسایه های زیادی پیدا کردیم. خانه های سازمانی و مسکونی گوشة پادگان بود و با منطقة نظامی فاصله داشت. بین همسایه ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج آقا سمواتی هم بودند که هم شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می شدیم. صبحانه ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می خوردیم. کمی به بچه ها می رسیدیم و آن ها را می فرستادیم توی راهرو یا طبقة پایین بازی کنند. ظرف های صبحانه را می شستیم و با زن ها توی یک اتاق جمع می شدیم و می نشستیم به نَقل خاطره و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی آمدند. ناهار را سربازی با ماشین می آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می شنیدیم، قابلمه ها را می دادیم به بچه ها. آن ها هم ناهار را تحویل می گرفتند. هر کس به تعداد خانواده اش قابلمه ای مخصوص داشت؛ قابلمة دونفره، چهارنفره، کمتر یا بیشتر. یک روز آن قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان اینکه ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پی گیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم، گوشه پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم روستایی هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: «چشمم روشن، حالا پشت پنجره می ایستی و مردهای غریبه را نگاه می کنی؟!» دیگر پشت پنجره نایستادم. دو هفته ای می شد در پادگان بودیم، یک روز صمد گفت: «امروز می خواهیم برویم گردش.» بچه ها خوشحال شدند و زود لباس هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: «تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور.» پرسیدم: «حالا کجا می خواهیم برویم؟!» گفت: «خط.» گفتم: «خطرناک نیست؟!» گفت: «خطر که دارد. اما می خواهم بچه ها ببینند بابایشان کجا می جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای تقرب 1 بسم الله الرحمن الرحیم 🔶 کارهایی که ما آدم ها میتونیم انجام بدیم به دو قسمت قابل تقسیم هستن: 👈کارهایی که هستن و با دست و پا و اعضای بدن اونها رو انجام میدیم. مثل انفاق و عزاداری و ... 👈 نوع دوم، کارهای هستن. اتفاقاتی که توی ذهن انسان می افته و اون هم کار حساب میشه. کارهای ذهنی، میتونن ارزشمندتر از رفتار اعضا باشن. مثل اینکه آدم به چه چیزی دل بسپاره، عاشق چه چیزی بشه و ✅ یادتون باشه که مهم ترین افعال خوب در درون انسان اتفاق می افته و مهم ترین افعال بد هم درون انسان به وجود میاد. 🔵 بله رفتار هم مهمه ولی کنترل رفتارهای خیلی مهم تره و باید براش بیشتر وقت بذاریم. چون چیزی از جنس "مدیریت علاقه ها" هست ✔️ و میدونید که مهم ترین کاری که هر انسانی توی دنیا مامور به انجامش هست، "مدیریت علاقه هاست". حالا خود رفتارهای درونی ما هم به دو قسمت قابل تقسیم هست: 1- رفتارهایی که مربوط به و احساسات ما میشن که کنترلشون کار سختیه. 2- رفتارهایی که مربوط به و اندیشه انسان هست که کنترلشون یه مقدار آسون تر هست. 👆👆👆✔️✅ و اتفاقا بیشتر کار ما هم با همین قسمت دوم هست. اینکه ما حواسمون باشه که به چه چیزایی فکر کنیم و به چه مسائلی فکر نکنیم. 👈🔵 هر انسانی در زمینه های مختلف قدرت داره ولی "بیشترین قدرت رو کسانی دارن که میتونن روی خودشون کنترل داشته باشن". 🔶 مثلا کسی که وزنه برداری میکنه داره روی عضلات خودش کار میکنه یا کسی که مچ میندازه یا بدن سازی میره و... اینا همش برای جسم هست حالا برای تقویت باید چیکار کرد؟ ✅ تمرینات منسجم کنترل ذهن رو باید انجام داد. واقعا کنترل ذهن یه ورزش هست... 🔵 حتی مرحوم علامه طباطبایی برای کنترل ذهن تمریناتی رو هم میدن. تمرینی شبیه برخی ورزش های شرقی مثل کونگ فو و... 🔶 همونطور که میدونید هر کی توی ورزشهای رزمی به مراحل بالا میرسه کم کم ورزشهایی که میکنه بیشتر از نظر ذهنی خواهد بود. مثلا ساعت ها یه جایی میشینه و تمرین تمرکز میکنه. 🔵 بعدش میبینی راحت متوجه میشه که کسی پشت دیوار هست و... و دقیقا نقطه مقابل این تمرکز ذهنی، فرهنگ شلوغ و پلوغ و خسته کننده غربی هست.❌ ⭕️ چون حاکمین اون جوامع برای سواری گرفتن از اون مردم نیاز دارن که حسابی سرشون رو به انواع سر و صداها و موسیقی و رقاصی بند کنن که دیگه نتونن متوجه چیزی بشن. دیگه براشون مهم نباشه که کی برسرشون حکومت میکنه ⭕️ توی فرهنگ غرب که تلاش شدیدی میکنن توی ایران گسترش بدن، چیزی به نام کنترل ذهن وجود نداره، بلکه حتی ترویج بی ارادگی مطلق رو هم میکنن. مثلا یکی از مهم ترین کارهای موسیقی اینه که کنترل ذهن رو از دست انسان خارج میکنه. 🎼🎧🎹🎤 کسی که زیاد موسیقی گوش بده، دیگه نمیتونه روی کاراش تمرکز کنه و خیلی زود اراده ش از بین میره. 😒 ✅ اما جالبه که اسلام اصرار زیادی برای کنترل ذهن انسان داره. حتی از ما خواستن که افکارمون رو توی خواب هم کنترل کنیم... ⭕️ علت بسیاری از رفتارهای غلط و گناهانی که آدم ها انجام میدن همینه که کنترل مناسبی روی ذهن خودشون ندارن خصوصا با گسترش زندگی شهری، این کنترل ذهن خیلی کمتر و ضعیف تر شده. 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم سلام و عرض ادب خدمت همه شما بزرگواران همراه 🌷 یکی از مهم ترین مسائلی که هم برا دنیامون هم برای آخرتمون مورد تایید هست بحث بسیار مهم و کاربردی هستش در آموزه های دینی ما به این مبحث تاکید بسیار شده تصمیم بر این شده که امیدی خدا هفته ای یکبار و سه شنبه ها این مبحث مهم در کانال قرار بگیره امید است که همه در کنار هم و با این مباحث ؛ بهترین روزهایِ در کنار خدا بودن رو تجربه کنیم ✅ همه لحظاتتون مملو از یاد خدا 🙏🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مجدد.وقتتون بخیر ایام اربعین سالار شهیدان و شهدای کربلا رو محضر همه زوار و همه ی جاماندگان تسلیت میگم 🏴🏴 انشاءالله اونهایی که راهی هستن نائب الزیاره همه آرزومندان باشن 👌 📣 بزرگواران امروز ۳۰ ام شهریور ماه هست و جزء سی ام قرائت میشه الحمدالله یه ختم قرآن دیگه رو در این ماه به پایان رساندیم خدایا شکرت🤲 انشاءالله عامل به قرآن باشیم و در تمام لحظات زندگی برنامه الهی رو پیاده کنیم و مورد رضایت خودش و حجتش قرار بگیریم .👌✅ 🕊🍃🕊🍃🕊🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام مجدد یه صحبتی در مورد ختم قرآن روزانه یک صفحه داشتم 👇👇 بزرگوارنی که در این طرح ثبتنام کردن اولا به شما تبریک میگم و برای بقیه اعضای کانال این چنین توفیقاتی (با قرآن بودن) رو از خداوند منان خواهانم🤲 دوما👈دقت کنید که این یه توفیق اجباری برای هممون هست که با قرآن باشیم همانطور که جسممون غذا میخواد و یه عالمه براش تو آشپزخونه وقت میزاریم اصلا میگیم دیگه ناهار نمیخوام بپزم ؛خسته شدم ؛حوصله ام نمی گیره یا دیگه نمیخوام بخورم و ... نه ؛چون حس گرسنگی شکم رو حس میکنیم و طاقت نداریم که ضعف کنیم .... اگه یه روزی هم بگیم حوصله نداریم صدای شکم و ضعف و بیحالی بلندمان میکنه و... یا برای کارهای دیگه وقت میزاریم *روحمون هم غذا میخواد* غذای روح انسانیت هستش ؛انس با قرآن هستش عمل به فرامین قرآن هستش با امام زمان بودن هستش و... ؛ به کمک هم نزاریم که روحمان گشنه بمانه و ضعیف بشه *بیاین گرسنگی روح رو حس کنیم* این روح هست که ابدی و باید بهش برسیم روخوانی یک صفحه دو یا سه دقیقه بیشتر طول نمیکشه روزهایی که وقت نداشتین فقط روخوانی کنید روزهای دیگه با معنی ولی همین که مقید باشیم و هر روز با قرآن باشیم خیلی خوبه اگر هم یه روزی فراموش شد ایرادی نداره ؛فردا جبران بشه ببخشید طولانی شد یا علی ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی ادامه درس چهل و دوم 💐🙏 🔅هدفت بالاترین هدف باید باشه🔅 و باید تو در سبک زندگیت یه وقتی
درس چهل و سوم 💐🙏 ✅سبک زندگی درست اینه که هدفش بلند باشه ما چیکار کنیم وقتی کسی هدف بلند می خواد انتخاب بکنه میرسه به خدا اون دیگه تقصیر خداست که انقدر بلنده 🔹کمتر از قربه الی الله هدف انتخاب کنی ضایع ای ☺️ ضااایع تا خدا نیاد عشق به خدا و ولی خدا نیاد زیر دستت رو نگیره راهنماییت نکنه نمیتونی به جایی برسی ؛ مجبوری 💙بی خدا نمی شود💙 من گفتم که در اموالتون شریک بکنید رفقاتون رو اصحاب حضرت ولی عصر اینگونه اند چه انگیزه ای بالاتر از این برای کارتعاونی اقتصادی کردن؟ چه انگیزه ای قوی تر ازین؟ چه انگیزه ای بالاتر از همین روایاتی که من برای شما خوندم و آیاتی که خوندم 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
ادامه درس چهل و سوم 💐🙏 💟جهاد به اموال چه انگیزه ای بالاتر از این که رسول خدا بفرماید سَقَط من عینی؟؟ برا چه هدفی؟🌸عالی ترین هدف🌸 🔆چیکار کنم عالی ترین هدف میشه "خدا" عالی ترین هدف میشه👇🏻 💫يا أَيُّهَا الْإِنْسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ💫 🌀ای انسان بخواهی یا نخواهی تو به سوی خدا میروی در رنج و سپس خدارا ملاقات خواهی کرد ‼️و چه رنجی....... میکشی دراین راه شاید اون زمان که مثال اون مسجد رو می زدم که اکثر اهالی مسجد پول در بانک گذاشته بودند برای مضاربه , خیلی هاتون بگید پول ندارید اصلا بله؟ ‼️باشه پول نداری ولی شما هم معاف نیستی 👈👈👈خرید میکنی یا نه؟ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
ادامه درس چهل و سوم 💐🙏 🔺شما مجبوری الان تکلیف انقلابی و شرعیته که خریدهاتو با یک اپلیکیشن با یک هشتکی با یک چیزی متحد بشید 👈🏻باهم از کارخونه های خوب خرید کنید 🔺ما باااااهم تصمیم می گیریم از کدام کارخانه خرید بکنیم 🔺ما قیام برای اقتصاد مقاومتی باید بکنیم 🔺ما باهم می توانیم بزرگ ترین قدرت هارو ایجاد بکنیم. توی جلسه ای وادار کردم همه دوستان تسبیح هاشون رو دراوردن تسبیح ها اکثرش چینی بود تسبیح چینی چجوری بازار ایران رو تصاحب کرده 🔺ما قدرت بزرگی هستیم ولی بااااهم نیستیم 🔹شما حق نداری از هرجایی خرید کنی ما وقتی تصمیم بگیریم باهم خرید کنیم میدونید چه اتفاقی میفته؟ بزرگ ترین قدرت اقتصادی میشیم به سهولت میدونی دارن هلاک میشن تعاونی ها؟ تعاونی های تولید پوشاک 🔝ما چه قدرتی هستیم 🔴سرمایه دار نیستیم خریدار که هستیم 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتاد و دوم یک بار نیمه های شب با صدای ضد هوایی ها و پدافند پادگان از خواب پ
و سوم همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می زد، ناراحت می شدم و به او پیله می کردم؛ اما این بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. بعد از اینکه از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اورکتی به من داد و گفت: «این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، اینجا را به آتش می بندد.» بچه ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: «مامان بابا شده!» صمد بچه ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: «بچه ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی گذارند جلو برویم.» همان طور که جلو می رفتیم، تانک ها بیشتر می شد. ماشین های نظامی و سنگرهای کنار هم برایمان جالب بود. صمد پیاده می شد. می رفت توی سنگرها با رزمنده ها حرف می زد و برمی گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه ها و خاکریزهایی را نشانمان داد و گفت: «آنجا خط دشمن است. آن تانک ها را می بینید، تانک ها و سنگرهای عراقی هاست.» نزدیک ظهر بود که به جادة فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاکریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبة کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. رزمنده های کم سن و سال تر با دیدن من و بچه ها انگار که به یاد خانواده و مادر و خواهر و برادرشان افتاده باشند، با صمیمیت و مهربانی بیشتری با ما حرف می زدند و سمیه را بغل می گرفتند و مهدی را می بوسیدند. از اوضاع و احوال پشت جبهه می پرسیدند. موقع ناهار پتویی انداختیم و سفرة کوچکمان را باز کردیم و دور هم نشستیم. صمد کنسروها را باز کرد و توی بشقاب ها ریخت و سهم هر کس را جلویش گذاشت. بچه ها که گرسنه بودند ، با ولع نان و تن ماهی می خوردند. بعد از ناهار صمد ما را برد سنگرهای عراقی را که به دست ایرانی ها افتاده بود، نشانمان بدهد. طوری مواضع و خطوط و سنگرها را به بچه ها معرفی می کرد و دربارة عملیات ها حرف می زد که انگار آن ها آدم بزرگ اند یا مسئولی، چیزی هستند که برای بازدید به جبهه آمده اند. موقع غروب، که منطقه در تاریکی مطلقی فرو می رفت، حس بدی داشتم. گفتم: «صمد! بیا برگردیم.» گفت: «می ترسی؟!» گفتم: «نه. اما خیلی ناراحتم. یک دفعه دلم برای حاج آقایم تنگ شد.» پسربچه ای چهارده پانزده ساله توی تاریکی ایستاده بود و به من نگاه می کرد. دلم برایش سوخت. گفتم: «مادر بیچاره اش حتماً الان ناراحت و نگرانش است. این طفلی ها توی این تاریکی چه کار می کنند؟!» محکم جوابم را داد: «می جنگند.» بعد دوربینش را از توی ماشین آورد و گفت: «بگذار یک عکس در این حالت از تو بگیرم.» حوصله نداشتم. گفتم: «ول کن حالا.» توجهی نکرد و چند تا عکس از من و بچه ها گرفت و گفت: «چرا این قدر ناراحتی؟!» گفتم: «دلم برای این بچه ها، این جوان ها، این رزمنده ها می سوزد.» گفت: «جنگ سخت است دیگر. ما وظیفه مان این است، دفاع. شما زن ها هم وظیفة دیگری دارید. تربیت درست و حسابی این جوان ها. اگر شما زن های خوب نبودید که این بچه های شجاع به این خوبی تربیت نمی شدند.» گفتم: «از جنگ بدم می آید. دلم می خواهد همه در صلح و صفا زندگی کنند.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا