eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتاد وهشتم یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر
و نهم همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.» سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «اول مژدگانی بده.» خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.» آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.» همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.» می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت. گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!» گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.» خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعة دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.» دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.» وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بندة خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.» سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.» دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.» صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید اصغر ارسنجانی ✍️ ادب فرمانده گردان ▫️دم اذان صبــح آمدم نماز بخونـم، دیـدم از دم در صدا می‌آد. در رو بــاز کردم، دیدم اصغر روی پله نشسـته. بغلش كردم و دیدم داره یخ می‌زنـه. آوردمش پای بخـاری. گفتـم: ننـه، كجـا بودی؟ چـرا در نزدی؟ گفـت: نصـف شـب بـا آقاسـید آمـدم. دیـدم شـما خـواب هسـتید؛ در نـزدم که مزاحم خـواب شـما شوم. صبر كردم تـا وقـت نمـاز كـه بیـدار شـوید، در رو بـاز كنیـد... 📚 کتاب کوچه نقاش‌ها، برشی از زندگی شهید اصغر ارسنجانی فرمانده محبوب گردان میثم 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1211086522.mp3
22.87M
قطعه کامل صوتی روضه‌خوانی و مدّاحی پنجــشنبه پانزدهم مهرمـاه ۱۴۰۰ حسینیه امام خمینی (ره) 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#سبک_زندگی ادامه درس چهل و پنجم 💐🙏 تورو قرآن کریم قسمتون میدم نگید دین آدما رو معتقد میکنه میبره
ادامه درس چهل و پنجم 💐🙏 خب آخرالزمان چیه❓ آخرالزمان مستضعفین قوی میشن 💪 چجوری مستضعفین قوی میشن❓ ن دوست دارم از کسانیکه نمیدونم دارن کشور رو اداره میکنن ،از کسانیکه تعلیم و تربیت رو اداره میکنن،بپرسم که چجوری امام زمان ع میان مستضعفین وارث میشن⁉️ مستضعفین در نهایت ضعف وارث میشن ، خب اینکه خیلی غیرمعقول هست❌ ✅ آقا مستضعفین وارث زمین میشن.. یعنی مستضعفین دست از استضعافشون برمیدارن دیگه یعنی قوی میشن ✅ 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
ادامه درس چهل و پنجم 💐🙏 بنا نیست یک مولای قوی حتی با 313نفر قوی بیاد یه مشت ضعفارو شروع کنه پرستاری کردن ...این تصور غلطیه از مهدویت و ظهور ❌ گفتیم که ظهور لازمش اینه که کار جمعی و اقتصادی بکنی ، یکی از لوازمشه ، مستضعفین باید قدرتمند بشن خب حالا چجوری ؟ بر اساس روایتی برای ظهور یه قومی باید قیام بکنن مستضعفین رو به قدرت برسونن 🔮 خلاصه این قوت و قدرت از نظر روحی و فکری و فرهنگی باید باشه و از نظر اقتصادی خیلی ساده ست از استضعاف دراومدن طرح کلی اقتصادیش شده اقتصاد مقاومتی‼️ چجوری ما قوی میشیم🤔🤔🤔 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1210688760
8.28M
🏴 😭خداحافظ ای ماه غم 😭کتیبه و سنج و علم 🎤 👌بسیار دلنشین 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹حلول ماه ربیع الاول بر همگان مبارکباد 🌹🍃 ✨﷽✨ دست ما بر ڪرم و رحمت مهدے باشد عشق ما آمدن دولت مــهدے باشد ؛ اول ماه ربیع از ڪرمت یا سلطان روزے ما فرج حضرت مـــ❣ــهدے باشد
سلام عصر آدینه تک تک‌ شما بخیر . خداروشکر ، از این مبحث تربیتی استقبال شد ؛ و طبق روال گذشته ؛ از این جمعه مجدد ،ارسال متنی قسمتهای بعدی اون رو آغاز می کنیم . یادمون نره دانش و تقوی دو بال پرواز و لذت ما انسانهاست . اون هم علوم‌ و معارف اهل بیت علیهم السلام راستی شما و من چقدر قال الصادق قال الباقر تو زندگی هامون هست و روش زندگی ما روش این مکتب نورانی ست؟ اگه نباشه شک نکنیم ما به نفس اماره و شیطان واگذار شدیم . خدا نکنه ما در این جمع دوم قرار گرفته باشیم یاد دعای ابو حمزه ثمالی افتادم... چقدر خود ما در سعادت و لذت بردن خود و دیگران میتونیم موثر باشیم الله اکبر 😊
بهشت خانواده💞
#اصول_تزکیه🍃🌺 🍃🌺#قسمت_ششم 📝کسانی که می‌خواند داشته‌های قبلی خودشون رو منظم کنند. یافته‌های قبلی خود
🍃🌺 🍃🌺 🔵شما امروزه به سختی می‌تونید این نیازهای جدید ضد دین مسائلی که در ذهن بچه‌ها ایجاد میشه؛ خلاف دین‌داری چه قدرت بیآن داشته باشند چه قدرت بیانش رو نداشته باشند. ☢بعضیا میآن با شما بحث می‌کنند بعضیا نمی‌تونند بحث کنند با شما همین طوری توی دلشون میگذره و بی دینی می‌کنند. ❌شما امروز به سختی می‌تونید این نیازها و حجمه‌های جدید و مسایل جدید رو جلوش رو بگیرید . 📡ماهواره ها دارند ۲۴ ساعته کار می‌کنند. ⬅️اتفاقاً این‌ها پاسخ‌های شیرینی هم دارند ✅ اگر ما معرفت دینی‌مون دقیق باشه ✅ منظم باشه ✅جامع باشه معرفت‌های کلیدی رو در ذهن خودمون در مسیر محوری قرار بدیم👌 👈معرفت‌های فرعی رو بگذاریم فرعی باشند ✅اصل و فرع بکنیم 🔺بالاخره توی اسلام همه یکسان نیست معارف همه دستورالعمل‌ها یعنی یکسان نیستند. 🍃همه معارف حق اند اما دستورالعمل‌ها سبک و سنگین دارند. 🔆مثل نماز که نسبت به بقیه عبادات جنبه‌ی محوری داره. 🌀برخی از معرفت‌ها هم جنبه‌ی محوری دارند اگر ما آگاهی‌هامون درست و مرتب باشه نه تنها خداشاهده این ماهواره‌ها حجمه‌های فرهنگی به جامعه ما آسیب نخواهد زد 👈 بلکه فرصتی است برای این‌که ما از پس اون‌ها بر بیاییم. بگیم آقا اخر حرفت این بود این که جوابش اینه که بلکه چهارتا از جوون‌های ما غیرت داشته باشند ، مهارت کسب کنند بردارند جواب این وضعیت فرهنگی مبتذل جهان رو به جوانان غربی بدند. ✅به خدا قسم نجات پیدا می‌کنند. من امتحان کردم توی کشور های دیگه با یک جوانی صحبت میکنی که هیچ چیز رو قبول نداره اصلاً میگی اسلام با این کلمه‌ی اسلام بعضی‌هاشون آشنا نیستند 🔷 با ۶-۵ دقیقه گفتگو ۶-۵ دقیقه هم گاهی از اوقات بیشتور نیست یک دفعه‌ای تأمل میکنه میگه آقا من رو به فکر فرو انداختی، من به فکر فرو رفتم. من رو به فکر انداختی، صبر کن ببینم🤔⁉️❗️ ادامه داره... 💞 https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
سلام🌹 روزتون بخیر . عنایت بفرمایید پیام قبلی رو برای دوستان فرهنگی و معلمین گرامی فوروارد کنین (اصول تزکیه)
39_09_Afasi_138774.mp3
269.6K
آیه 9 سوره زمر🌺 آیه بیستم و پنجم با مضمون سوال خدا از مردم؛ «أَمَّنْ هُوَ قَانِتٌ آنَاءَ اللَّيْلِ سَاجِدًا وَقَائِمًا يَحْذَرُ الْآخِرَةَ وَيَرْجُو رَحْمَةَ رَبِّهِ ۗ قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ ۗ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ»: 🌷🔅 [آیا چنین انسان کفران کننده ای بهتر است] یا کسی که در ساعات شب به سجده و قیام و عبادتی خالصانه مشغول است، از آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امید دارد؟ بگو: آیا کسانی که معرفت و دانش دارند و کسانی که بی بهره از معرفت و دانش اند، یکسانند؟ فقط خردمندان متذکّر می شوند. 🔅🕊آیه 9 سوره «زمر» با تلاوت «مشاری العفاسی» (00:33) 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_هفتاد و نهم همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس
گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.» خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد. سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند. تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم. یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافة صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همة خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.» هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» زن که فهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...» زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.» 💞 @beheshtekhanevadeh14
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا