eitaa logo
بهشت خانواده💞
1.1هزار دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
816 ویدیو
85 فایل
💞بسم الله الرحمن الرحیم💐 💥 با این کانال خونواده خودتون رو وارد بهشت کنید.💞 @beheshtekhanevadeh14 ارتباط با مدیر کانال: نظرات و پیشنهادات @Hassanvand1392 کانال مشاوران تنها مسیر آرامش @MoshaverTM
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🌷🌷 روايت ظهور دوباره زنگي آبادي پس از شهادتش: عجيب و بي نظير ترين شهيد دوران دفاع مقدس شهيد : من براي ترساندنت نيامده ام. بلكه براي اداي حقي كه بر ذمه توست آمدم. هر عباسي يك حسين دارد و هر حسيني يك زينب و هر زينبي، شمشيري است در نيام كه بايد برآيد. من اين شمشير را در دست تو مي گذارم. 🌹🍀🍃🍀🌹 زيرا از خدا خواستم كه يك بار چون عباس شوم و يك بار چون حسين. به وقت عباس شدن بي دست شدم و به وقت حسين شدن بي سر. مرا از پاهايم شناختند. اين ها را مي داني......خوانده اي ... صداي زنگ تلفن من  را به خود آورد. بي اهميت به صداي زنگ مشغول جمع آوري ورقه ها شدم. باز هم صداي زنگ. ورقه ها را جمع مي كردم و به درون كارتن مي انداختم. بازهم صداي زنگ تلفن. روزهاي گذشته را با خود مرور مي كردم. بازهم صداي زنگ تلفن. 🔺از آقاي كرماني درخواست كرده بودم نگارش زندگينامه يكي از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقاي كرماني مسئول چاپ كتاب هاي مربوط به كنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز يك كارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم . برگه ها مجموعه اي  از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداري شهيد بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا اميدانه احساس كردم اين همه خاطره از شهيد قابليت تبديل شدن به اثري داستاني را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفي پروين، ليلا و سهيلا با ديدن كارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. ميدانستند تا چند وقتي كه نگارش كتاب را در دست دارم من را بسيار كمتر خواهند ديد. بازهم زنگ تلفن. اما چه كنم ؟ زندگي خرج دارد❓. باز هم زنگ تلفن. بايد كاري كنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. مي توانم از تجربه اي كه در نگارش دارم براي خلق داستاني جذاب استفاده كنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمي را داشتم كه بين زمين و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و اين زنگ تلفن. چه سماجتي دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً يكي از خوانندگان است.باز هم صداي زنگ تلفن. و باز هم ....... اين بيست و پنجمين بار است كه صداي تلفن بلند مي شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشي را برداشتم. سلام عليكم. بفرماييد..... عليكم سلام. مي خواستم بگويم شما مي توانيد براي رفع اين به ظاهر مشكل، از صناعات داستاني براي پرداختن به خاطرات استفاده كنيد و جاي دست بردن در آن كاري كنيد كه خواندني تر شود . حيرت زده شده بودم.  او چه كسي است كه ذهن من را مي خواند⁉️‼ شما❓ من زنگي آبادي هستم. ببخشيد. كي⁉️ يونس زنگي آبادي. خشكم زده بود. سريع گوشي را گذاشتم. با چشماني از حدقه در آمده به پنجره خيره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم كه در ميان تاريكي هويدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوي از يك سر.  دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسي كه داشتم حيرت بود نه ترس. فضا بسيار دوستانه بود.  دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بي اختيار گوشي را برداشتم. من خوابم يا بيدار❓ دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم. من براي ترساندنت نيامده ام. بلكه براي اداي حقي كه بر ذمه توست آمدم. 🌹🍀🍃🍀🌹 هر عباسي يك حسين دارد و هر حسيني يك زينب و هر زينبي، شمشيري است در نيام كه بايد برآيد. من اين شمشير را در دست تو مي گذارم. زيرا از خدا خواستم كه يك بار چون عباس شوم و يك بار چون حسين. به وقت عباس شدن بي دست شدم و به وقت حسين شدن بي سر. مرا از پاهايم شناختند. اين ها را مي داني......خوانده اي ... يعني من انتخاب شده ام❓ ما خود را تحميل نمي كنيم. بلكه در دل ها جا مي كنيم. بايد چه كنم❓ حق را ادا كن .حق اين اثر آن است كه مرا طوري در يادها برانگيزد كه در قيامت برانگيخته مي شوم. كامل، نه شرحه شرحه، آن طور كه در دنيا شدم. اگر حسين را سر بريدند و عباس را دست، آنان قيامت نه با سر و دست بريده كه با اندام كامل خويش برانگيخته خواهند شد و من نيز كه مريد آنان بوده ام، چنينم. پس تو خاطرات مرا كه چون جسم دنيايي ام شرحه شرحه است،  همچون جسمي كه در قيامت برانگيخته مي شود، به اندام كن. با سر و دست . بخواهي مي تواني . 🌹🍀🍃🍀🌹 مي خواهم. پس حتماً مي توانم. مرا نه ناظر خود، كه خواننده اي فرض كن كه با كلمه به كلمه تو پيش مي آيد. به هر جمله ات قد مي كشد. اگر كتاب تو جسم باشد، من روح آنم . من مفتخرم . از تعارف كم كن. حرف دلم را زدم . براي آن كه به مكان مسلط شوي ،به روستاي زنگي آباد برو ... آيا ارتباط يك طرفه است ❓ همين طور تلفني ❓ تو اراده كن من مي آيم. به هر صورتي كه بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبراي زينب شدن اجازه گرفته ام. ادامه داره 💞 https://eitaa.com/Namazekhoobe
قسمت چهارم روایت ظهور دوباره زنگی آبادی پس از شهادتش
🌹 قسمت ششم روایت ظهور دوباره زنگی آبادی پس از شهادتش👇 ✨دلم نمی خواست چراغ روشن شود دلم می خواست در ان ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سايم و فرياد زنم: عنده ربهم يرزقون🕊 ✅حاج يونس زنگي آبادي در سال 1340 در خانواده اي مستضعف و متدين در روستاي« زنگي آباد» كرمان به دنيا آمد. پدرش، ملاحسين، مردي مومن و عاشق اهل بيت بود. سنگ صبور يونس در سن هفتاد و پنج سالگي از دنيا رفت، يونس دوازده سال بيشتر نداشت كه يتيم شد🍃 پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم،  با سختي و مشقت براي تامين معاش زندگي همت كرد. ✨ يونس نيز براي كمك به خانواده بعد از مدرسه يا به جاليز خيار كربلايي احمد مي رود يا سري به جاليز هندوانه مشهدي عباس مي زند، يا به پسته تكاني مي رود و يا در شخم زدن زمين و برداشت محصول به اهالي كمك مي كند او حتي به كار سخت خشت مالي مي پردازد تا از نظر مالي در تنگنا نباشند. ارادت او به خانواده و مادرش در سال هاي بعد نيز تداوم دارد.👌 آنجا كه وقتي مادر  سكته  مي كند، ودست، پا و زبانش سنگين  مي شود. حاج يونس، يك ماه، عليرغم زخم ها و جراحت هاي سخت ناحيه شكم، خودش مادر را به دوش ميگيرد و براي مداوا  به كرمان مي برد.🌷 و حتي زماني كه همسرش از او مي خواهد تا اين كار را به او بسپارد مي گويد: اين وظيفه من است👌.    ✨حاج يونس با پيروزي انقلاب اسلامي به كردستان رفت و در سال1360  لباس سبز پاسداري را رسماً به تن كرد ⭐️💫تدبير، اخلاص و شجاعت او در عمليات‌‌‌هايي چون فتح‌المبين، بيت‌المقدس، والفجر مقدماتي، رمضان، خيبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سليماني، فرمانده وقت لشكر ۴۱ ثارالله كرمان، حاج يونس ۲۳ ساله را‌ به فرماندهي تيپ امام حسين (ع) لشكر ۴۱ ثارالله كرمان برگزيند✅ با شكوه ترين فراز زندگي او در روز بيست و پنجم دي ماه سال 1365 در شلمچه رقم خورد. او با تأسي از مولايش حسين(ع) و همچون علمدار كربلا ، شهد شيرين شهادت را نوشيد و مصداق آيه «عند ربهم يرزقون»  شد.🕊🕊🕊 🥀در مورد شهيد حاج يونس زنگي آبادي همين بس كه سردار قاسم سليماني در باره اش گفت: وقتي حاج يونس در خط بود، انگار نه يك لشكر كه چند لشكر در خط بود. او در هر خطي بود احساس می کردم امکان ندارد آن خط شکسته شود. 💞 https://eitaa.com/Namazekhoobe