🌷🌷🌷
آشنایی با سردار ناصر قاسمی برگرفته از کتاب انتخاب عالی
#قسمت_اول
خلاصه ای از زندگی نامه #شهید_ناصر_قاسمی
شهید بزرگوار در سال ۱۳۳۸در شهر زرقان در خانواده ای متدین به دنیا اومد ،دوران کودکی در دامن مادر پاکدامن و عفیف رشد کرد و هر روز که بزرگتر می شد روحیه مذهبی و تعلیمات اولیه اسلام در نهاد او عمیقتر و ریشه دار تر می شد،
مراحل اولیه تحصیل رو در مدرسه قاآنی زرقان آغاز و تا سطح دیپلم طبیعی با موفقیت به پایان رسوند.🍀
به علت استعداد سرشار در سال ۱۳۵۵ در کنکور دانشگاه شرکت نمود و در رشته مورد علاقه خویش در مهندسی کشاورزی با گرایش آبیاری پذیرفته شد👏👏
✨شهید ناصر قاسمی با توجه به روحیه مذهبی خانواده و ارتباط مستقیم با مسجد و روحیه حقیقت جویی جزو افرادی بود که از چند سال قبل از انقلاب به ندای اهل بیت لبیک داده بود .😊
ایشان با روحانیون بزرگی چون ایت الله دستغیب مبارزات خودش رو علیه دستگاه شاهنشاهی آغاز کرد 🍀
ودر پخش نوارها و اعلامیه های امام خمینی رحمه الله و راه اندازی تظاهرات های دانشجویی در شیراز و شرکت در راهپیمایی ها نقش موثری داشت 👌
به همین خاطر تحت تعقیب ساواک قرار داشت ولی موفق به دستگیری او نشدن ✌️
شهید ناصر در تظاهراتی که در زرقان منجر به شهادت شهید ناصر رضازاده شد
شرکت داشت و عکس های شاه رو از شهرداری به بیرون منتقل کرد و تا مدتها اونها رو در خونه خودش پنهان کرد و بعد از مدتی اونها رو از بین برد
ایشون در راهپیمایی های شیراز هم حضور ، و بخصوص در تسخیر و تخریب ساواک شیراز نقشی چشمگیر داشت 🍀
✨یکی از اعضای اصلی کمیته انقلاب در زرقان شد ،و با تشکیل گروهی از دوستان و انقلابیون به ویژه معلم شهید محمود بخشنده ،ضمن ایجاد امنیت در شهر ،به توزیع نفت و ارزاق مهم مردم هم همت گذاشت🌷
✨تحصیلات دانشگاه رو تا سال ۱۳۵۹ ادامه داد ،که با آغاز انقلاب فرهنگی ،دانشگاه های کشور با تعطیلی مواجه شدن،
در همین زمان مدتی به عنوان مربی پرورشی در آموزش و پرورش به مقابله با گروهکها و افراد نفوذی پرداخت
و در اولین سال پیروزی انقلاب با معرفی شهید آیت الله دستغیب به عضویت در سپاه پاسداران شیراز دراومد😇
ادامه داره......
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
🌷
#گلشن_ابرار
بسم الله الرحمن الرحیم💐
#قسمت_اول
سید نعمت الله جزایرى
الگـوى تـلاش👌🌷
❇️تولد
«صباغیه» یکى از جزایر پیرامون بصره، در حدود 1050 ق.([1]) شاهد تولد نوزادى بود که خانه سید عبدالله را در شادمانى فرو برد👶.
سید عبدالله که از نوادگان امام کاظم(علیه السلام)به شمار مى آمد([2])
فرزند دلبند خویش را نعمت الله نامید و در نخستین فرصت به مکتب سپرد.
❇️در مسیر تحصیل
نعمت الله روزهاى کودکى را شتابان پشت سر نهاد و با بهره گیرى از دانشوران صباغیه، شط بنى اسد، حویزه و بصره به یازده سالگى رسید.
در این هنگام همراه برادرش سید نجم الدین رهسپار شیراز شد و به یارى شیخ جعفر بحرانى در مدرسه منصوریه اقامت گزید.([3])
تهیدستى بسیار سید نعمت الله، سرانجام وى را از انزواى ویژه روزگار آغازین درس برون آورده، به نسخه
بردارى از کتابها، تصحیح نسخه ها و حاشیه نویسى کشاند.([4])
فرزند سید عبدالله گاه تا بامداد کار مى کرد، درس مى خواند و پس از نماز صبح و مطالعه ویژه بامدادى سر بر کتاب نهاده، لحظه اى مىخوابید.
آنگاه تا نیمروز تدریس مى کرد و پس از نماز ظهر به درس یکى از استادان مى شتافت.([5]) او خود خاطره آن روزهاى
دشوار را چنین نوشته :
وقتى اذان ظهر مى شد به درس مى شتافتم البته بیشتر وقتها نمى توانستم نان تهیه کنم، بنابراین تا شامگاه گرسنه مى ماندم.
اغلب هنگامى که شب فرا مى رسید به اندازه اى در اندیشه درس فرورفته بودم که نمى دانستم در روز چیزى خورده ام یا نه❗️ پس مدتى فکر مى کردم و درمى یافتم که چیزى نخورده ام😊 ([6])
تلاش سید، تابستان و زمستان نمى شناخت. براى او همه فصلها #فصل_درس بود.
آنچه فرزند سخت کوش صباغیه درباره یکى از زمستانهاى شیراز نوشته، درستى این گفتار رو نشون میده :
من درسى داشتم که حاشیه هاى آن را بعد از نماز صبح زمستان مى نوشتم.
سرماى هوا و بسیارى تلاش باعث مى شد که خون از دستم جارى بشه❗️ سه سال روزگارم همینطور گذشت.([7])
ناگفته پیداست که کار نسخه بردارى همواره برقرار نبود. بنابراین نوجوان بین النهرین گاه چنان در تهیدستى فرو مى رفت که حتى توان خرید لقمه نانى نداشت.
در چنین موقعیت دشوارى چراغ حجره اش به سبب بى روغنى خاموش مى ماند و سید نعمت الله را در اندوهى جانکاه فرو مى برد😒.
او براى تحمل گرسنگى توان بسیار داشت ولى هرگز نمى توانست به دلیل نادارى درس شامگاهى رو ترک کنه .
بنابراین به مهتاب ، خانه دوستان یا مسجد جامع پناه مى برد.([8])
🌷🌸
از عباس عبیرى
ادامه داره
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
❤️ بسم رب الشھـدا ❤️
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی
#قسمت_اول
🎀 مقدمه
💔 دلم گرفته بود. دوتا از خوب ترین هایم آن زمستان از دنیا رفته بودند .
دوست داشتم مرا به حال خودم بگذارند، که گفتند: درباره
💎"محسن حاجی حسنی کارگر "💎 بنویس.
با او همشهری ام. قبلا چیز هایی درباره اش شنیده بودم. احساس کردم نوشتن از او، من را از حال خودم، از یاد آن دو نفری که به تازگی از زندگی ام رفته بودند، دور نمی کند.
🔮حاج محسن هم یک آدم خوب بود. همه آدم های خوب یک نفر بیشتر نیستند. سر و ته زندگی شان عین هم است؛ رنج می کشند و باز خوب اند.
حرف های دیگران درباره شهید را که خواندم، دیدم او هم رنج های خودش را داشته.
تا اینجا مثل بقیه آدم ها بود. چیزی که ماجرا را قشنگ می کرد این بود که او "خوب" بود. آدم های خوب عالم دارند. یعنی همه چیز را خودشان توی زندگی شان چیده اند. نگذاشته اند باد هر خس و خاشاکی را به خانه شان بیاندازد.
💕 فکر اینکه توی این دنیا آدم های خوب زیادی هستند، دل آدم را گرم می کند. فکر اینکه همین الان هزاران هزار آدم ِ لب تشنه دارند مثل ارباب برای زندگی خوب تلاش می کنند؛
یکی در سوریه، یکی در اداره
، یکی در فامیل یکی در خانواده یکی هم در اتاق دوازده متری اش.
⚜🔆 روز های شلوغ و زوّاری، حرم نمی روم .تعطیلات نوروز که به اواسط رسید، رفتم. بعد از زیارت به بهشت ثامن سر زدم.
قبر حاج محسن را پیدا کردم.
حوالی قبر دوست ِ شهیدش "امیر دوست محمدی" دفن شده.
📖 قرآنی روی سنگ قبر بود. تعجب کردم. چرا زائر قبلی آن را روی رحلی، چیزی نگذاشته بود؟!
برداشتمش که بعدا بگذارم توی قفسه. فاتحه خواندم. همان طور که به قبر دست می کشیدم، احساس کردم آن قرآن باید همان جا روی زمین باشد؛
روی قلب ِ حاج محسن. 💝
آن را گذاشتم سر جایش ...
نویسنده: اعظم عظیمی
بهار 96
ادامه دارد...🌹
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
#روایتگری_مدافعان_سلامت
#قسمت_اول
🍃👨⚕ روز پرستار🍃
🔹یه چیزی ذهنمو خیلی مشغول کرده
⬅️سختی کار پرستارهای بیمارستان➡️
🔻شاید اگه این روزا نمیومدم اینجا هیچ وقت متوجه نمیشدم که پرستاری تا این حد جسم و روح یه انسانو درگیر میکنه.
👈جسمشون با دوندگی کردنهای بی وقفه ✅
👈و روحشون با فضای بیمارستان و بهونه های بیمارها ✅
🔹با این حجم از کار بازم نمیذاشتن ما خیلی کاری انجام بدیم
شاید در طول روز ده بار بهشون میگم هر کاری هست بگید تعارف نکنید.
💊💉🌡
هر وقت هم کاری به ما میسپارند کلی معذرت خواهی میکنند.🌹
💢یکی از نیروهای خدماتی گفت آب ببر بچرخون تو اتاق بیمارا هر کی تشنه است بده بهش. 💧💧
✨🍃حس خوبی بود آب بردن برا اونا که با دل شکستشون خیلی به خدا نزدیکن.
خداییش فکر نمیکردم اینقدر باصفا باشه کار توی بخش قرنطینه.👌😌
🤔همیشه فکر میکردم چرا روز ولادت حضرت زینب سلام الله رو گذاشتن روز پرستار
میگفتم پرستاری در مقابل سختی های عمه جانم خیلی کمه❗️
🔆الان که نگاه میکنم میبینم پرستاری واقعا سنگینه هر چند بازم میگم هیچ سختی با غم عمه جان برابری نمیکنه
اما واقعا روز پرستار نام با مسمایی برا ولادت عقیله العربه❤️👌👌👌
❇️ان شالله به حق دختر فاطمه زهرا سلام الله علیهما خدا همه مریضارو شفا بده و همه پرستارها رو سر سلامتی.🤲
یاحق🍃✋
✏️علی اصغر محمدی راد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
❣﷽❣
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
1⃣ #قسمت_اول
📖کتاب سه دقیقه تا قیامت داستان زندگی یک #جانباز_مدافع_حرم هست که طی یک عمل جراحی که داشته به مدت سه دقیقه از دنیا می رود و سپس با شوک ایجاد شده در اتاق عمل دوباره به زندگی برمی گردد. اما در همین زمان کوتاه چیزهایی دیده که درک آن برای افراد عادی خیلی سخت است...
📖البته ایشون در ابتدا به شدت در مورد اینکه ماجراش پخش بشه مقاومت کرده اما در نهایت راضی شده که تا حدی چیزهایی رو تعریف بکنه ...در ادامه بقیه ماجرا را از زبان خود این جانباز عزیز می خوانیم:⇲⇲
💢پسری بودم که در مسجد و پای منبر منبرها بزرگ شده بودم. در خانوادهای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. سالهای آخر دفاع مقدس شب و روز ما حضور در مسجد بود.
💢با اصرار و التماس و دعا و نماز به جبهه اعزام شدم. من در یکی از شهرهای کوچک اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه خیلی زود تمام شد و حسرت شهادت بر دل من ماند..
💢اما دست از تلاش و انجام معنویات بر نمی داشتم و میدانستم که شهدا قبل از جهاد اصغر در جهاد اکبر موفق بودند. به همین خاطر در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم ...وقتی به مسجد میرفتم سرم پایین بود که نگاهم با نامحرم برخورد نداشته باشد.
💢یک شب با خدا خلوت کردم و خیلی گریه کردم ... در همان حال و هوای 17 سالگی از خدا خواستم تا من آلوده به این دنیای زشتیها و گناهان نشوم و به حضرت عزرائیل التماس میکردم که جان مرا زودتر بگیرد...!
#ادامه_دارد...
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
بهشت خانواده💞
ان شاءالله از این پس ، به شرط حیات ، روزهای جمعه ، مختصری از این صوت اصول تزکیه رو بصورت #متنی تق
#اصول_تزکیه🍃🌺
🍃🌺#قسمت_اول
استاد پناهیان
🍃الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و حبیبنا ابالقاسم المصطفی محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین سیما الحجه بقیه الله الاعظم روحی و الارواح العالمین له الفداه و لعن الدائم علی اعدائهم اجمعین الی قیام یوم الدین.
🍃رب اشرح لی صدری و یسرلی امری واحلل عقده من لسانی یفقهو قولی
💖بسم الله الرحمن الرحیم
🔻خب طبیعتاً ماه مبارک رمضان فرصت بسیار نورانی و عالی هست برای اینکه انسان تمام عقب ماندگیهای خودش رو جبران کنه و تمام آرزوهای معنوی خودش رو محقق کنه.👌
✨یک پیوند نورانی بین گذشته و آیندهی خودش برقرار بکنه
و از این تجارت پرسودی که خداوند متعال مقرر کرده برای بندگان خودش کمال استفاده رو ببره.😌
🔵فلسفهی این که ما درماه مبارک رمضان با هم گفتگو میکنیم. توی محافل سخنرانی و احیاناً حتی به مطالعه دینی میپردازیم این است که
👈ماه مبارک رمضان و روزه، یک نسبتی با اندیشه و تفکر داره که نسبت بسیار روشنی هست.
مهم ترین ثمره روزه رو ائمه هدی علیهم السّلام حکمت بیان فرموده اند.✅
🔺حکمت یعنی چشمه های معرفت از قلب انسان بجوشه و بر زبان انسان جاری بشه.
🔺حکمت یعنی اینکه این حرفهایی که از خدا و پیغمبر شما میشنوید قلبتون تأیید کنه و به درستی او و به ارزش اون راحت پی ببره.
چه فایدهای داره آدم آیات قرآن رو بشنوه زیبایی آیههای قرآن رو نفهمه⁉️
عمق معانی و ظرافت مفاهیم دینی رو متوجه نشه⁉️
هی حالا بهش بگن. چه فایده ای داره⁉️
💢پیامبران الهی مأمورند به ما حکمت هم یاد بدند.
غیر از کتاب، غیر از قرآن عزیز حکمت هم باید به ما آموزش بدند.✅
✨وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ✨
حالا کنار قرآن چرا لازمه حکمت به ما بدند⁉️
✴️برای اینکه ما دارای حکمت باشیم یه آیه قرآن میشنویم صد تا معرفت در دل ما جوشیده میشه.
آیات قرآن میشند سرچشمه 👌
❌نه یک لیون آب که بعد از یک مدتی تمام بشه.
🔺حکمت فایدهی دیگرش این است که اگر انسان داشت همونطور که عرض کردم آیات قرآن و قیمت ارزش آیات قرآن رو میفهمه.
〽️شما به یک نفر که اهل خطاطی نیست یک خط زیبایی رو نشون بدید که حالا نویسنده برای نوشتن این خط ممکنه میلیونها پول بگیره نه اینکه حالا دنبال مزد باشه
👈 یعنی کارش از نظر هنری این قدر ارزش داشته باشه ولی یک نفر اهل خط نیست این رو با خط بچهی خودش که دانش آموز دوران ابتدائیه تازه خط نوشتن یاد گرفته زیاد فرقش رو متوجه نمیشه.
⛔️چون اهل این معنا نیست.
⭕️کسی اهل موسیقی نیست؛ زیاد درک نمیکنه کدوم موسیقی زیباست کدوم موسیقی زیبا نیست.
🌀حکمت به ما میدند برا این هستش که ما خودمون اهل معنا بشیم حتی تولید کنندهی علم بشیم
اون وقت ما میفهمیم اگر خدا بهمون حکمت داد علمی که در قرآن جاریه چه ارزشی داره.👌😌
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_اول
مقدمه
گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پرسن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دخترت باشد. گفتم: «می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم.» خندیدی و گفتی: «خودم هستم!»
شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی!
گفتم خودش است، من زندگی این زن را می نویسم و همه چیز درست شد. گفتی: «من اهل مصاحبه و گفت وگو نیستم.» اما قرار اولین
جلسه را گذاشتی. حالا کِی بود، اول اردیبهشت سال 1388. فصل گوجه سبز بود. می آمدم خانه ات؛ می نشستم روبه رویت. ام. پی. تری را روشن می کردم. برایم می گفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکی ات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ ـ که این دو در هم آمیخته بودند. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانة کوچکت، روی شانه های نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدم خیر محمدی کنعان. و هیچ کس این را نفهمید.
تو می گفتی و من می شنیدم. می خندیدی و می خندیدم. می گریستی و گریه می کردم. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزه هایت می رسی. دست آخر گفتی: «نمی خواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحال تر از تو من بودم. رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبه ها.
قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آماده شد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی اگر چیزی از قلم افتاده بود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت.
تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آب میوه. حالا کِی بود، دهم دی ماه 1388. دیدم افتاده ای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم می کردی و مرا نمی شناختی. باورم نمی شد،
#ادامه_دارد....
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
💠#قسمت_اول داستان جذاب و واقعی
✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ :
زمانی برای زندگی
حتی وقتی مشروب نمی خوردم بیدار شدن با سردرد و سرگیجه برام عادی شده بود ... کم کم حس می کردم درس ها رو هم درست متوجه نمیشم ... و ...
هر دفعه یه بهانه برای این علائم پیدا می کردم ...ولی فکرش رو نمی کردم بدترین خبر زندگیم منتظرم باشه ...
بالاخره رفتم دکتر ... بعد از کلی آزمایش و جلسات پزشکی... توی چشمم نگاه کرد و گفت ...
- متاسفیم خانم کوتزینگه ... شما زمان زیادی زنده نمی مونید ... با توجه به شرایط و موقعیت این تومور ... در صد موفقیت عمل خیلی پایینه و شما از عمل زنده برنمی گردید ... همین که سرتون رو ...
مغزم هنگ کرده بود ... دیگه کار نمی کرد ... دنیا مثل چرخ و فلک دور سرم می چرخید ...
- خدایا! من فقط 21 سالمه ... چطور چنین چیزی ممکنه؟... فقط چند ماه؟ ... فقط چند ماه دیگه زنده ام!! ...
حالم خیلی خراب بود ... برگشتم خونه ... بدون اینکه چیزی بگم دویدم توی اتاق و در رو قفل کردم ... خودم رو پرت کردم توی تخت ... فقط گریه می کردم ... دلم نمی خواست احدی رو ببینم ... هیچ کسی رو ...
یکشنبه رفتم کلیسا ... حتی فکر مرگ و تابوت هم من رو تا سر حد مرگ پیش می برد ... هفته ها به خدا التماس کردم ... نذر کردم ... اما نذرها و التماس های من هیچ فایده ای نداشت ... نا امید و سرگشته، اونقدر بهم ریخته بودم که دیگه کنترل هیچ کدوم از رفتارهام دست خودم نبود ... و پدر و مادرم آشفته و گرفته ... چون علت این همه درد و ناراحتی رو نمی دونستن ...
خدا صدای من رو نمی شنید ...