بهشت خانواده💞
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐ #روایتگری_مدافعان_سلامت #قسمت_بیستم ❇️پایی که جا ماند 🔺رفته بودیم پیاده روی اربع
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
#روایتگری_مدافعان_سلامت
#قسمت_بیست_و_یکم
🍃پیرزن جانباز
🔻سال ۹۶ زلزله کرمانشاه خیلی هارو بی خانمان کرد، چند روزی که گذشت با گروه جهادی محبین الأئمه(ع) رفتیم سرپل ذهاب برا ساخت کانکس.
⭕️بعضی خونه ها کامل، بعضی فقط یه دیوار تخریب شده بود ، بعضی هم فقط ترک خورده بود اما از ترس اینکه دوباره زلزله نیاد میترسیدن برن تو خونه.
❄️توی سرمای زمستون زنها تو کوچه با آب سرد ظرف میشستن، چادرهایی که زده بودن غالبا نم زده بود و غیر قابل استفاده؛ شرایط سختی داشتن.🙁
🌀روستایی که ما رفته بودیم اسمش زرده بود، دوازده امامی نبودن، بهشون میگفتن اهل حق.
🏠خونه به خونه میرفتیم و تو حیاطشون کانکس کار میذاشتیم.
💠تو یه خونه که رفتیم پیرزنی نشسته بود که یکی از پاهاش قطع شده بود گفتم مادر پات چیشده ❓❗️
گفت زمان جنگ تو موشک بارون ترکش خوردو قطع شد.
🔻ماتم برد😳، ادامه داد: همون موقع بعثی ها یه بمب شیمیایی میزنن که میخوره تو چشمه آب شرب روستا، کلی زن و بچه و... شهید و جانباز میشن.
💢حرفاش که تموم شد کار ماهم داشت تموم میشد، گفت هر جا میرید شب بیاید اینجا برا شام.
🔅یه جوری به ما احترام میذاشتن انگار ما تمام امکانات مادی و معنوی رو براشون فراهم کردیم.
🔹یکیشون زل زد تو چشمام گفت خدا جمهوری اسلامی رو براما نگه داره.
دوست داشتم سرمو بزنم زمین😭، انقد که بی ادعا هزینه داده بودن برا انقلاب. ما با این همه ادعا چیکار کردیم.
✅👌انقلاب ما انقلاب همین مخلصین بی ادعاست...
✍علی اصغر محمدی راد
#اهل_حق
#انقلاب_مخلصین
#زلزله_کرمانشاه
#زرده
#جمهوری_اسلامی
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
https://eitaa.com/joinchat/65929229C65d7223020
࿐❒❢○▪🦋✨🦋▪○❒❢࿐
بهشت خانواده💞
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌹🍃🌹🍃🌹 🍃🌹 🌹 💠#قسمت_بیستم داستان جذاب و واقعی ✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : مرگ خاموش یک زندگی یک
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
🍃🌹
🌹
💠#قسمت_بیست_و_یکم داستان جذاب و واقعی
✅🌹 #قیمت_خدا 🌹✅ : قدم نو رسیده
اسمش رو گذاشت آرتا ... وقتی فهمیدم آرتا، یه اسم زرتشتیه خیلی ناراحت شدم ...
- چطور تونستی روی پسر مسلمان من، یه اسم زرتشتی بزاری؟ ... یعنی اینقدر بی هویت شدی که برای ابراز وجود، دنبال یه هویت باستانی می گردی؟ ... یا اینکه تا این حد از اسلام و خدا جدا شدی که به جای خدا ... که به جای افتخار به چیزهایی که داری ... یه مشت سنگ باستانی، هویت تو شده؟ ...
دلم می خواست تک تک این حرف ها رو بهش بزنم و اعتراض کنم اما فایده ای داشت؟ ... عشقی که در قلبم نسبت بهش داشتم، به خشم و نفرت تبدیل می شد ... و فقط آرتا بود که من رو توی زندگی نگه می داشت ...
غریب و تنها ... در کشوری که هیچ آشنا و مونسی نداشتم ... هر روز، تنها توی خونه ... همدم من، کتاب هام و یه بچه یه ساله بود ... کم کم داشتم با همه چیز غریبه می شدم... و حسی که بهم می گفت ... ایران دیگه کشور من نیست ...
و انتخابات 88، تیر خلاص رو توی زندگی ما زد ... اون به شدت از موسوی حمایت می کرد ... رویاهایی رو در سر داشت که به چشم من کابوس بود ...
اوایل سعی می کردم سکوت کنم ... تحمل می کردم اما فایده نداشت ... آخر، یه روز بهش گفتم ...
- متین تو واقعا متوجه نمیشی یا این چیزهایی که میگی انتخاب توئه؟ ...
⬅️ادامه دارد...
🌹
🍃🌹
🌹🍃🌹🍃🌹
✨🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹