5.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
◾️ سیاهپوشی حرم امیرالمومنین علی علیه السلام در آستانهی فرا رسیدن شبهای قدر
اگه اشک چشمانتان جاری شد التماس دعای فرج 😭😔
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
بهشت خانواده💞
#دختر_شینا #رمان #قسمت_یازدهم باغچه پر از درخت آلبالو بود. به سرم زد بروم آنجا. باغچه سرسبز و قشنگ
#دختر_شینا
#رمان
#قسمت_دوازدهم
من ماندم و صمد. کمی این پا و آن پا کردم و بلند شدم تا از زیر نگاه های سنگینش فرار کنم، ایستاد وسط چهارچوبِ در، دست هایش را باز کرد و جلوی راهم را گرفت. با لبخندی گفت: «کجا؟! چرا از من فرار می کنی؟! بنشین باهات کار دارم.»
سرم را پایین انداختم و نشستم. او هم نشست؛ البته با فاصلة خیلی زیاد از من. بعد هم یک ریز شروع کرد به حرف زدن. گفت دوست دارم زنم این طور باشد. آن طور نباشد. گفت: «فعلاً سربازم و خدمتم که تمام شود، می خواهم بروم تهران دنبال یک کار درست و حسابی.»
نگرانی را که توی صورتم دید، گفت: «شاید هم بمانم همین جا توی قایش.»
از شغلش گفت که سیمان کار است و توی تهران بهتر می تواند کار کند.
همان طور سرم را پایین انداخته بودم. چیزی نمی گفتم. صمد هم یک ریز حرف می زد. آخرش عصبانی شد و گفت: «تو هم چیزی بگو. حرفی بزن تا دلم خوش شود.»
چیزی برای گفتن نداشتم. چادرم را سفت از زیر گلو گرفته بودم و زل زده بودم به اتاق روبه رو. وقتی دید تلاشش برای به حرف درآوردنم بی فایده است، خودش شروع کرد به سؤال کردن. پرسید: «دوست داری کجا زندگی کنی؟!»
جواب ندادم. دست بردار نبود. پرسید: «دوست داری پیش مادرم زندگی کنی؟!»
بالاخره به حرف آمدم؛ اما فقط یک کلمه: «نه!» بعد هم سکوت.
وقتی دید به این راحتی نمی تواند من را به حرف درآورد، او هم دیگر حرفی نزد. از فرصت
استفاده کردم و به بهانة کمک به خدیجه رفتم و سفره را انداختم. غذا را هم من کشیدم. خدیجه اصرار می کرد: «تو برو پیش صمد بنشین با هم حرف بزنید تا من کارها را انجام بدهم»، اما من زیر بار نرفتم، ایستادم و کارهای آشپزخانه را انجام دادم. صمد تنها مانده بود. سر سفره هم پیش خدیجه نشستم.
بعد از شام، ظرف ها را جمع کردم و به بهانة چای آوردن و تمیز کردن آشپزخانه، از دستش فرار کردم.
صمد به خدیجه گفته بود: «فکر کنم قدم از من خوشش نمی آید. اگر اوضاع این طوری پیش برود، ما نمی توانیم با هم زندگی کنیم.»
#ادامه_دارد
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
🖤بسم الله الرحمن الرحیم 🖤
سلام .شب تون بخیر و طاعاتتون قبول
اولین شب قدر است مصادف با شب ضربت خوردن مولی الموحدین امیرالمومنین علی علیه السلام
این شب عزیز رو محضر امام زمان عجل الله و شما بزرگواران تسلیت عرض میکنم. 🏴🏴
از خداوند منان بهترین تقدیرها رو براتون خواستارم ؛آنچه که مورد رضایت خودش هست
انشاءالله دلتون به خواست خدا آروم باشه👌
به هجدهمین قرار عاشقی مون رسیدیم 😊
با یاری خداوند منان و عنایت اهل بیت علیهم السلام هجدهمین ختم قرآن* در هجدهمین روز ازضیافت الهی هم انجام شد.
خدایاشکرت
واز همه دوستانی که در این مهمونی بزرگ شرکت کردند و دعوت ما رو پذیرفتن از صمیم قلب تشکر میکنم .🙏🌺
انشاءالله که همه به واسطه ی این کار بزرگ به آرزوها و خواسته های قلبی شون برسند😊
نیت اصلی ختم؛ هدیه از طرف شخص قاری ؛ اموات و گذشتگان و همه افرادی که به گردنمان حق دارن به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه و سلامتی و ظهور حضرت میباشد 👌
در کنار این نیت بزرگ و زیبا ؛ برآورده شدن حاجات قلبی ؛سلامتی خودتون و خانوادتون ؛عاقبت بخیری ؛شفای بیماران و .....رو از خداوند منان خواستارم .
🌷از همراهیتون صمیمانه سپاسگزارم 🌷
🌸اى که راهت
براى توبه کنندگان آشکار است...
#دعای_جوشن_کبیر
#پیام_دوست
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14
📌 ناگهان زمین لرزید
◾️ ناگهان زمین لرزید، پایههای هدایت در هم شکست و فرق عدالت به دست شقیترین اشقیاء و همدستانش شکافت.
◽️ آری! ابن ملجم تنها نبود، غم فاطمه، بیست و پنج سال سکوت و تنهایی، قاسطین و مارقین و ناکثین، نادانیِ مردمانی که حقیقت را رها کردند و دروغ و تزویر را باور، همه و همه همدست او بودند برای از پا درآوردن علی و وای از این مؤمننماهای امام نشناس...
◼️ این شمشیرِ جهلِ اُمّت بود که از آستین پسرِ ملجم بیرون آمد و بر فرق علی نشست. و وای بر ما اگر از تاریخ عبرت نگیریم.همیشه گفته اند تاریخ تکرار پذیر هست و نکند امام خویش را نشناسیم و دلش را خون کنیم، خارِ چشمش شویم و استخوانی در گلویش.
نکند آیندگان هم ما را لعن کنند و بگویند که امامشان را تنها گذاشتن ...
امامشان را نشناختند ...
امامشان را به بهای اندک دنیا فروختند...
امامشان را به شکمهایشان فروختند...
خدا نکند...
🔘 ویژهٔ ضربت خوردن #امام_علی(علیه السلام)
#تنها_مسیری_ام
#کانال_بهشت_خانواده💞
@beheshtekhanevadeh14