eitaa logo
بهشت زندگی
258 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
388 فایل
اخلاق.احکام.عقاید. مهدویت.شهدا.خانواده. انرژی مثبت.امید.تلاش فرزندآوری مطالب گوناگون مفید... ( قدرت ما به اندازه اتکاءمان به خداست.) ارتباط با خادم کانال : @h_salam لطفاکانال رو به دیگران معرفی نمایید
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️داستان 1️⃣قسمت اول : هنوز دو ماهی از شروع تحصیل من در تربیت معلم نگذشته بود که روزی مادرم مرا کناری کشید و گفت : «پسر جان ! نمی خواهی مادرت را خوشحال کنی؟» با تعجب پرسیدم :«چه خوشحالی مادر جان؟». مادرم هم بی مقدمه یکراست گفت : «حمید جان وقتش رسیده که سر و سامانی بگیری و زن دار شوی !» این پیشنهاد غیر منتظره را که شنیدم نزدیک بود قلبم از تپش بایستد . راستش فکر نمی کردم به این زودی همچین موضوعی برایم شروع شود . بعد از کمی مِن و مِن گفتم : -حالا کو تا ازدواج مادر جان ! بگذار لا اقل درسم تمام شود بعداً . هنوز که فرصت هست . مادر انگار همه این سوالات را از قبل پیش بینی کرده بود گفت : - حمید جان الان بهترین فرصت است . درس تو که سر خانه و زندگی خودت در شهر خوت هست ، این دو سال که در شهرخودت هستی باید ازدواج کنی . با تعجب پرسیدم : «آخر مادر جان من که هنوز حقوقی ندارم از کجا ... »؟ و حرفم تمام نشده مادرم با خشرویی و خنده که بارها بر لبانش دیده بودم گفت : - فعلاً عقد کنید خرج عقد را که پدرت می دهد. درسِت که تمام شد دست زنت را می گیری و به خانه خودتان می روید . آنوقت حقوق بگیر هم خواهی بود . نمی دانستم چطور باید از این مخمصه رها شوم . سوالات و اشکالات من را یکی یکی مادرم مثل برق جواب می داد و دهان مرا می بست . از طرفی مادرم را هم خیلی دوست داشتم و حاضر نبودم با تصمیمم قلبش را ناراحت کنم حداقل این را می دانستم که داغی که با شهادت برادرم بر دل مادرم نهاده شده به اندازه کافی قلبش را جریحه دار کرده و نباید دوباره آسیبی ببیند و به همین خاطر در ذهن خود دنبال راهی بودم که به گونه ای خود را از این گرفتاری و مشکل به وجود آمده رها کنم چون که در ذهن خودم هنوز برای ازدواج من خیلی زود بود . در خیالات خود غرق بودم که صدای مادرم مرا به خود آورد: -حمید دل مادرت را نشکن . آخه من و بابا آرزو داریم عروسی تو را ببینیم و بعدش هم اشک هایش مثل مروارید از حدقه چشمانش زد بیرون و با گریه گفت : -خدایا یعنی میشه یه روزی من دست حمید را بزارم تو دست زنش! و بعدش هم ادامه داد : «خدایا اونوقت دیگه هیچ آرزویی ندارم و اگه عزرائیل نیمه شبی به سراغم بیاد دیگه آرزویی ندارم .» حقیقتش دلم برای مادرم خیلی سوخت و هجوم غم را به دل خودم بخوبی حس می کردم ولی این کار ، کاری نبود که بشه در موردش به سادگی تصمیم گرفت . رو به مادرم کردم و سعی کردم خودم را خوشحال نشون بدم: -باشه مادر .. حالا تا ببینیم ... ❇️پایان قسمت اول ادامه داستان را در اینجا ببینید👇 🆔ایتا: @ravayatf 🆔سروش : @ravayatf 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/beheshtzendegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترمز دعوا 🚫 استاد سوری : 🔰هنگامی که دعوا و مشاجره با همسرتون دارد شعله ور میشود و شما نمی خواید این دعوا ادامه دار بشه میتونید از یک علامت رمزی❓ استفاده کنید و این کار میتونه دعوا رو متوقف کنه . 🔰این علامت رمزی می تونه یک کلمه قرار دادی بین زوجین باشه که در زمان آرامش با هم توافق کردند . مثلا قرارداد ببندند که در موقع مشاجره ، اونی که به خودش مسلط تره بگه (اللهم صل علی محمد و آل محمد ) یا کلمات عاشقانه بکار ببره (می دونی ...) ، یا حرفهای خنده دار بزنه و یا حتی یک حرکت ناگهانی از خودش نشون بده 📌 نشر آثار و برنامه‌های استاد قاسم سوری؛ روانشناس خانواده و مشاور تربیتی در کانال منهاج 💢 http://eitaa.com/beheshtzendegi
❓شغل شما آخوندها چیست؟ ◼️یکی از علمای تهران با اتوبوس به یکی از شهرهای اطراف تهران مسافرت می کرد و تصادفاً با جوان ژیگول به ظاهر آراسته ای که در همان شهری که آن عالم به آن جا مسافرت می کرد ساکن بود و شغل او هم تجارت میوه بود؛ در یک صندلی نشسته بود ،در بین راه آن جوان از آن عالم می پرسد که: ❓خدمات روحانیت به جامعه چیست ؟ ⏹آن عالم در پاسخ او مقداری صحبت می کند ، در اثنای صحبت باربند اتوبوس پاره می شود جعبه های زیادی که پر از میوه بودند و متعلق به آن جوان بود که از تهران خریده و برای فروش به محل خود می برد از بالای اتوبوس به روی زمین افتادند - البته پیداست که تمام جعبه ها شکسته و میوه ها در وسط بیابان پراکنده شده است - اتوبوس توقف نمود آن جوان بیچاره که با دیدن این منظره خود را باخته بود و گویا تمام سرمایه کارش همان میوه ها بوده ، فوراً از ماشین پیاده شد تا میوه ها را جمع آوری کند ولی آن همه میوه که در آن بیابان پراکنده شده بود حداقل نصف روز وقت لازم دارد که تا یک نفر بتواند آن ها را جمع آوری کند اما در عین حال آن چه که آن جوان را شدیداً متأثر کرده بود این بود که دید مسافرین اتوبوس از زن ومرد برای خوردن آن میوه ها مثل ملخهای گرسنه هجوم آوردند و آن چه آن جوان بیچاره فریاد زد که بر من ترحم کنید این میوه ها تمام هستی و سرمایه من است ، ابداً در مسافرین اثر نکرد. 🔷عالم و دانشمند با دیدن این منظره از ماشین پیاده شد و با عجله خود را به جلو جمعیت رسانید و با صدای رسا ، رو به مسافرینکرده فریاد زد؛ مردم شما مسلمانید خوردن این مال حرام است با خوردن این میوه ها این جوان را از هستی ساقط نکنید از خدا شرم نمایید و از روز حساب و قیامت بترسید . خلاصه آن مرد عالم پس از آنکه مختصری آثار شوم خوردن مال حرام را از نظر دین مقدس اسلام بیان نمود مسافرین را از آن عمل منصرف کرد و همگی با کمال شرمندگی به عقب برگشتند ، آن مرد عالم فریاد زد مردم خدمت به مسلمان نزد خداوند اجر و ثواب دارد ، که کمتر عمل مستحبی از نظر ارزش به پایه آن می رسد ، بیایید برای خداهمگی به این جوان کمک کنید و میوه های پراکنده او را از بیابان جمع آوری کنیم . 🔻به دنبال این سخن تمام مسافرین با کمال مراقبت مشغول جمع آوری میوه های پراکنده شدند و پس از چند دقیقه تمام میوه ها جمع آوری گردید و در میان جعبه ها پر شد ودر جعبه ها را بستند و به روی اتوبوس قرار دادند سپس مسافرین هر کس روی صندلی خود قرار گرفته ماشین حرکت کرد . پس از مقداری راه پیمودن آن عالم روحانی به جوانی که صاحب میوه بود و در کنار همان عالم نشسته بود ، رو کرد و گفت : رفیق یک قسمت از خدمات روحانیت به اجتماع از همین قبیل است که الان مشاهده کردی که نه تنها این جانب مسافرین را از خوردن میوه ها منصرف کردم بلکه آن ها را واداشتم تا در جمع آوری آن هم به شما کمک کنند. آن جوان با شنیدن این سخن از سؤال و پرسش قبلی پشیمان شد واز عمل آن مرد عالم صمیمانه تشکر کرد . 📚داستان هایی از آثار و برکات علماء ، ص18 http://eitaa.com/beheshtzendegi
🔔 💠اگر هیچ گرد و غباری بر ات پیدا نکردی ولی را گرد و غبار پوشانده بود.. 🍁بدان که تو اهمیت بیشتری به ارتباط با میدهی تا ارتباط با ! 🦋پندآموز http://eitaa.com/beheshtzendegi
✨﷽ا✨ ❤️ ✍ بخشیدن همسر 🌟 از دستش خیلی ناراحت بودم. منتظر نشسته بودم تا برگردد. کلی حرف آماده کرده بودم، اما وقتی دیدمش زبانم بند آمد. مجید آمد و کنارم نشست و گفت: «میدونم ناراحتی. مسجد بودم. زیارت عاشورا خوندم و در سجده‌ی آخرش، از خدا خواستم بخاطر اینکه با خانمم بد حرف زدم منو ببخشه!» 🌹شهید مجید کاشفی 📙فرهنگ‌ نامه‌ شهدای‌ سمنان،ج۸،ص۱۰۶ همنشینی با خوبان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازی مجرب برای ازدواج ، به دست آوردن شغل ، مسکن و دیگر حاجتها ؛ دکتر رفیعی میگویند اجازه این نماز از حضرت بقیة الله گرفته شده است http://eitaa.com/beheshtzendegi
11.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این صحنه را بدقت نگاه کنید! ⭕️ درس بزرگی در خود دارد، گر نگهدار من آن است که من می‌دانم شیشه را در بغل سنگ نگه می‌دارد 🔰 اگر آهوها کمی بالا بیایند طعمه کفتارها می‌شوند اگر کمی جلوتر بروند از صخره سقوط خواهند کرد. گاهی سکوت و آرامش درست و بجا در زندگی، انسان را از سقوط نجات می‌دهد. 👈 گاهی دشمن وانمود می‌کند که به تو رسیده، تا یک حرکت نسنجیده بکنی اما اگر خونسردی خودت را حفظ کنی و خود را نبازی و تدبیر داشته باشی بر او پیروز خواهی شد. ✍ تخریب‌چی 🆔 http://eitaa.com/beheshtzendegi