در دست ها علم به علم دوست دارمت
در جاده ها قدم به قدم دوست دارمت
در هر دل تپیده به یاد تو دم به دم
در شعر ها قلم به قلم دوست دارمت
همراهِ جاده ای که دلم را ستون ستون
برده ست تا کنار حرم، دوست دارمت
در عالَمی به وسعت صحرای کربلا
در هر دلی عرب به عجم دوست دارمت!
آه ای غم عزیز که شیرین ترین غمی
در بین هرچه شادی و غم دوست دارمت!
ای کعبه ای که راهی کرببلا شدی
در هر طوافِ چشم ترم، دوست دارمت
ای آه آتشین که شدی با دلم عجین
من دم به دم، به عشق قسم، دوست دارمت!
#بهجت_فروغی_مقدم
#اربعین
به پیش می روم و هرچه جاده پشت سرم
نسیم و ابر و بیابان پیاده پشت سرم
هزار موکب عاشق،هزار سفره ی باز
هزار بازوی بر من گشاده پشت سرم
به روی شانهٔ من پرچم بلند غمت
به موج گیسوی خود تاب داده پشت سرم
به هر کجا به تنم خستگی راه نشست
امید گفت که عشق ایستاده پشت سرم
خدا نگاه هزاران فرشته را در راه
به کوله پشتیِ عشقم نهاده پشت سرم
به شوق آل عبا می روم به کرببلا
ستون خیمهٔ این خانواده پشت سرم!
#بهجت_فروغی_مقدم
#اربعین
گفتند قلب تو
پای عمود ششصد و ده ایستاده است.
شاعر !
خوشا به حال توکه فلب عاشقت
تا آخرین نفس
پای عمود عشق حسین ایستاده است!
#صدرا_قاسمی
#اربعین
#محفل_آیینی_انگور
#بهجت_فروغی_مقدم
به غیر از این که به آغوش تو فرار کنیم
میان اینهمه غربت بگو چه کار کنیم؟
اگر تو وا نکنی پلک در سیاهی شب
چگونه روزنی از روز آشکار کنیم؟
به جستجوی تو دل را به جاده ها زده ایم
که با تو ای گُل من! دشت را بهار کنیم!
به شانه ها طبقی سر به سویت آوردیم
که بین موکب عشقت مگر نثار کنیم
تو مُهر روی گذرنامه های ما زده ای
که عمر را به هوای تو رهسپار کنیم
خوشا سیاهی لشکر شدن، اگر که بناست
به رهگذار تو خود را فقط غبار کنیم!
#بهجت_فروغی_مقدم
#اربعین
والله به "اِن قَطَع یَمینت" برسم
بگذاری اگر به دستچینت برسم
در چله نشسته ام چهل سال تمام
تا بلکه شبی به اربعینت برسم!
#بهجت_فروغی_مقدم
#اربعین
مشتاق زیارت حسین آمده ایم
محتاج شفاعت حسین آمده ایم
ما پای پیاده از عدم تا به وجود
با نیت بیعت حسین آمده ایم!
#بهجت_فروغی_مقدم #اربعین
من آمدهام گرد و غباری باشم
دور و بر تو گوشه کناری باشم
آبی سر آتش تو در جوش و خروش
یا بر لب چایِ تو بخاری باشم!
#بهجت_فروغی_مقدم
#اربعین
دریایجمعیت بود تاچشم کار میکرد
تنهاییِ من آیا آنجا چهکار میکرد؟
می رفت درغباری ازجمعیتقطاری
سیلپیادهها را باخود سوارمیکرد
حتی به جرعه آبی یا شربت گلابی
هر کس هر آنچه را داشت آنجا نثار میکرد
میشد اگر که میخواست نادیدهام بگیرد
اما مرا هم او داشت آنجا شمار میکرد
هروقت خسته بودم، ازپا نشسته بودم
دل را برای رفتن امیدوار میکرد
آن چشمهای زیبا در جزر و مد دریا
جز عشق هر غمی را بیاعتبار میکرد
هر کس که دست خالی میرفتاز آنحوالی
با سکههایی از اشک سرمایهدار میکرد
می رفتم ازمسیرش،دلداده و اسیرش
دریای جمعیت بود تا چشم کار می کرد!
#بهجت_فروغی_مقدم
#اربعین