✍️ فاطمه رستمی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

سلام من به محرم به ماه تشنگی دل به آن سه ساله ی محزون نشسته در دل محمل دست ها و پاهای کوچک و لطیف دخترکان را با زنجیز ستم بستند و همه را صف به صف و کشان کشان به اسارت بردند. رباب (س) تک و تنها بی همسر و با داغ کودک شیر خوار بیشتر از همه دلم را کباب می کند.تحمل گرما و تیزی خار مغیلان برایش راحت تر از دوری پسرش هست.دلم می خواست در آن لحظات غریب ابر آسمان شوم ،ببارم ، و لبان خشکیده ی حضرت علی اصغر (ع) را تر کنم.شب به خرابه ی شام رسیدند. دخترکان با ترس و لرز به خواب رفتند زینب بیدار ماند برای نگهبانی ، که صدای حزن آلود مادری را شنید که به دنبال فرزند کوچکش در تاریکی شب دستانش را بر روی زمین می کشد. دلم می خواست آن لحظه نسیم خوش بویی بودم و عطر تن طفلش را به مشامش می رساندم تا دمی آرام بگیرد به بوی بهشتی فرزندش کل یوم عاشورا کل ارض کربلا ✍️ علی اکبر اقسام ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

به نام خدا زنان گریه و شیون می کنند مردانشان چون گل سرخ بر روی زمین پر پر شده اند.همه را اسیر و دست بسته به شام می برند دختر کوچک با دیدن سر بریده ی پدرش نوحه سر می دهد .بابا جان چه کسی از من که یتیم شده ام نگهداری می کند؟ ببین مرا که اسیر و سرگردان شده ام ، چه کسی بعد از این اشک چشمانم را پاک می کند؟ چه کسی موهای مرا شانه می کند؟ خانم رقیه با آن همه مظلومیت کودکانه ات در برابر ظلم ظالمان ایستادی پاهای کوچک و نازنینت را بر چشمانم میگذارم تا روشنای راه پرتلاطم زندگی ام بشود کاش بودم هرگز نمیگذاشتم آب در وجود نازنینت رنگ بی مهری بگیرد. مردم کوفه سالها طعم ظلم معاویه را چشیده بودند.به دنبال منجی میگشتند تا نجاتشان دهد پس نامه هایی با این مضمون به امام حسین(ع) نوشتند:((همانا ما مردم کوفه منتظر شما هستیم نظر و اندیشه ای جز شما نداریم پس العجل العجل العجل)) ناگه اوضاع عوض شد عبیدالله بن زیاد به کوفه آمد دلهای کوفیان از ترس لرزیدوابسته به دنیا شدند. دلهایشان متمایل به امام ولی شمشیرهایشان علیه امام. ✍️ پویا پوراسماعیل ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

به نام خدا می‌بینمت که بر تپه‌های سوخته، ثانیه‌های مصیبت را تاب می‌آوری و از خیمه‌های عطشان، شعله می تکانی می‌بینمت، سرفراز و نستوه. آغوشت، خون‌آلود حنجری بریده است و دلت، تکه تکه حادثه گودال. تو همانی که بی‌هراس از ارتفاع شمشیرها، حقانیت عشق را به تفسیر نشستی و خواب راحت را از چشمان بی عدالت کفر، ربودی. تو زینبی، او که روح اسطوره‌ای اش، عصیان بادها را به سخره می‌گیرد. ریگزاران تشنه می‌شناسندت، وقتی که مرهم بال‌های زخمی پروانه‌ها می‌شوی. دستان جهان، افول زنجیرهایش را مدیون تو است. و من در زمانه منتقم خون حسین زنده ام و برای ظهور منتقم خون امام حسین (ع) لحظه شماری می کنم ✍️ پانیذ پوراسماعیل ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ سید پرهام سادات موسوی نسب ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️سیده پریا سادات موسوی نسب ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️نیایش نیکخو ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ سیده سحر حسینی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ مریم شیخی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ منا بهرامی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ محدثه سلیمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ مریم شیخی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️زهرا آزادی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️مریم صیادی نژاد ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ مریم شیخی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️زهرا آزادی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ اکرم آزادی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ مریم صیادی نژاد ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ فاطیما صفری ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

شکر خدا که مادرم به من یاد داد که بگویم یا حسین بدون عشق تو عالم بهایی ندارد یک موی تو به هر دو جهان می‌ارزد و بهشت در برابر تو قیمتی ندارد حسین جان در دم مردن هم عشقت را از ما نگیر و فردای قیامت که کسی را به کسی کاری نیست به فریادمان برس ای حسین جان جان زهرا مادرت کربلا را روزیمان کن ✍️ مرضیه اکبری باصری ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

هیچ کسی را نمی توان در جهان پیدا کرد که مانند حسین وفادار به دین، پایبند به اهل بیتش یا لحظه ی گذشت و شهامت نشان دادن در صحنه ی روزگار پیدا کرد حتی آنهایی که مسلمان نیستن هم نمی توانند شجاعت و فداکاری امام حسین را در قیامت عاشورا انکار کنند. اگر چه سوگواری های هرساله ی ما نشان دهنده ی محزون بودن ماست ولیکن اگر تمام عالم و آدم برای حسین بگریستن باز هم نمی توانند آن لحظه هایی که تمام یاران حسین جلوی چشمانش به شهادت رسیده اند را درک کنند و چه محزون تر آنکه چگون مثل کوه محکم ایستادی وقتی که برادرت برای قطره ی آب دستانش را قطع کرده بودند در آغوشت به شهادت رسید ای غریب الغرباء؟ ✍️ زهرا آزادی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

چه زیبا بود این جمله( گفتم که بگو بهشت را قیمت نیست گفتا که حسین بیش از آن می ارزد) آری ای امام مهربانم، تو حتی بیش از بهشت می ارزی ارزش تو به قدی زیاد است که اگر تمام ملائک هزاران هزار سال ویژگی های خوبت را بشمارند با هم نمی توانند ارزش خوبی های تو را بشمارند. و هزار افسوس که ای کاش من هم سعادت یکی از همراهانت را داشتم، در کنارت می جنگیدم حتی اگر هزاران بار کشته می شدم با هم به خودم افتخار می کردم که سعادت همراه شدن با تو را داشته ام ولی صد افسوس که حتی نمی توانم تو را کامل بشناسم آری ای کاش های که هیچ گاه منجر به واقعیت نشده اند... ✍️ زهرا آزادی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️ زینب دل افکار ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

نون‌والـــقلــ🌱ـم با چشمان ابرے و موجۍ‌اش بہ حرم خیره شده، بعد از چند سال بہ این سرزمین پا گزاشتہ و در همان لحظہ‌ے ورود متوجہ بہشت در زمین شده بود. بہشتے ڪہ هر لحظہ بوے سیب در آن بہ مشام میرسید. آرزو مشغول عڪاسۍ و فیلم‌بردارے شده بود و گاهۍ از افرا‌د در بین‌الحرمین نیز بہره میبرد. براے پدر و مادرش، خودش، موفقیت‌ها و شاگردان و رفقایش حسابۍ نامہ بہ بابا حسین(ع) داد و دعا ڪرد. موبایلش را در دستش فشرد، وارد برنامہ‌ے مورد نظر شد و استارت ڪار جدید را زد. ڪار جدید داستانۍ شاید بلند با چاشنۍ واقعیت بود، در واقع از خاطرات یڪ زن در دوران جبهہ منشا‌ء گرفتہ بود. هندسفرے را در گوش‌هایش نہاد و با بسم‌اللہ و ڪمڪ از درگاه پروردگارش مقدمہ و ابتداے داستان را در صفحہ‌ے ڪیبرد گوشۍ خلق ڪرد. همان لحظہ زنۍ بالاے سرش ایستاد و شڪلات بہ او تعارف ڪرد. تشڪر ڪرد و شڪلات را در دستانش گرفت. جلد شڪلات سبز رنگ بود، مانند رنگ زیباے همین داستان و خاطرات! سبز برایش نقش زندگۍ را داشت چون هم سماء سبز را میپرستید هم او را یاد بابا‌علیش(ع) مۍ‌انداخت. لحظہ بہ لحظہ چشمانش خستہ‌تر میشدند. گوشۍ را ڪنار گزاشت و چشمانش را روے هم! در لحظہ از فرط خستگۍ خوابش برد. آرزو ڪہ نگاهش ڪرد اول تصمیم بہ بیدار ڪردنش داشت اما بعد با یاد اینڪہ شاید این خواب از همان خواب‌هاے نشانہ‌دار باشد ڪارے نڪرد و فقط با لبخند نگاهش ڪرد. در خواب و رویا حضرتۍ را دید سوار بر اسبۍ سفید! صورت حضرت از دیده پنہان بود، آن حضرت از اسب پیاده شده و بہ سمتش قدم برداشت، نزدیڪش ڪہ شد با صداے زیبایش زمزمہ ڪرد: خوش اومدۍ بہ حرم پدرت باباجان! همان یڪ جملہ‌ے چند ڪلمہ‌اے‌ ساده در دلش آشوب بہ پا ڪرد و او را وادار ڪرد ڪہ با اشڪ‌ذوق از خواب برخیزد. نگاهۍ بہ اطرافش انداخت ڪسۍ را نیافت! بوے نرگس زیر دماغش پیچیده شده بود. با هل و ولا رو بہ آرزو ڪرد: آرزو جانم؟ ڪسۍ اینجا نبود؟ بالاے سر من؟ سوار بر اسب؟ آرزو لبخندے زد و گفت:نہ عزیزم من تمام مدت بالاے سرت بودم ڪسۍ نبود. در حیرت بود مطمئن بود این خواب نبود و بلڪہ تلفیقۍ از رویا و واقعیت بود. -تو مطمئنۍ؟ مگہ بوۍ نرگسارو حس نمیڪنۍ؟ آرزو سرش را در دوربینش گرداند و عڪس‌هایۍ ڪہ گرفتہ بود را تماشا ڪرد: بوۍ نرگسا؟ تو چۍ دیدۍ تو خوا... نہ تو چۍ دیدے احلام؟ قدرت تڪلم نداشت با چشمان بغض دارش نگاهۍ بہ حرم ڪرد و گفت: من یقین دارم ڪہ بابامہدے(ع) اینجا بوده! اگہ اون اینجارو گل بارون و خوش‌بو نڪرده پس این بوے خوش نرگسا چیہ؟ ✍️ آیسان نوری ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam

✍️الناز اسمانی ـــــــــــــــــــــــــــــــ #مسابقه_دلنوشته_محرمی قرارگاه علمی طرح شهید بهنام محمدی استان ایلام 🆔 @behnam_ilam