📗 کتاب شهید گمنام: 72 روایت از شهدای گمنام و جاویدالاثر نوشته ی گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی است که توسط امینان در سال 1395 و 184 صفحه به بازار عرضه شده است. این اثر از نظر موضوعی در دسته/های ذیل قرار میگیرد:
کتاب بزرگسال زندگینامه و خاطرات نظامی و دفاع مقدس
🔻مولف: گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی
[💕https://eitaa.com/behshtshohada💕]
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا فکری به حال بال شکسته ام کنید.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹
نماز شب بیست و یکم ماه رجب برای نوشته نشدن یکسال گناهان
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:
هر كس در شب بيست و يكم ماه رجب شش ركعت نماز بخواند در هر ركعت سورهى «حمد» یک بار و سورهى «كوثر» ده بار و سورهى «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ» را ده بار بخواند، خداوند به فرشتگان بزرگوار كه اعمال بندگان را مىنويسند، دستور مىدهد تا يك سال هيچ گناهى بر او ننويسند و تا گردش يك سال، اعمال نيك براى او بنويسند. سوگند به خدايى كه جانم به دست او است و سوگند به خدايى كه مرا به حق به پيامبرى برانگيخت، هركس من و خدا را دوست بدارد و اين نماز را بخواند و اگر نتوانست ايستاده بخواند، در حال نشسته بخواند، خداوند به فرشتگان مباهات مىكند و مىفرمايد: من او را بخشيدم.
📚 اقبال ص ۶۵۵/وسائل الشیعه ج۵ص۲۲۸
چه خوب است که این نماز پرفضیلت را به امام عصر ارواحنا فداه هدیه کنیم.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این چه سری هست آخه ..!
رازش چیه واقعا ؟؟
خاطره ای از شهادت یک رزمنده اصفهانی ..
شاید تکراری باشه ولی هر وقت میبینم بازم اشکم میریزه💔
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت هفتم
📝حلیم♡
🌷سال ۱۳۵۶ حکومت پهلوی آخرین نفسهای عمرش را می کشید مردم از هر لحاظ در تنگنا بودند.
امنیت کشور در خطر بود اخبار کشتار در ایران هولناک تر از دیروز در گوش می پیچید.
🔸️ روستا در سکوتی خفت بار به سر می برد تا این که صدای زنگ قافلهٔ کربلا خفتگان را بیدار کرد.
با آمدن ماه محرم روحیه استکبارستیزی مردم جانی دوباره گرفت.
🌷مجالی برای غذاخوردن بانوان وجود نداشت مردان پس از مجلس روضه بسیج می شدند تا زنان و کودکان را برای تأمین امنیتشان از کوچه های فرعی عبور دهند.
محمد یازده ساله بود ولی از اول شب تا آخر شب پا به پای برادرانش در عزاداری حضرت سیدالشهدا شرکت میکرد.
🔸️یکی از شبها محمّد با شوق به منزل آمد و گویا با التماس توانسته بود عکسی از امام از مبلغان دریافت کند بار اول بود که تصویری از مرحوم امام را می دیدم و بی اختیار اشک می ریختم
🌷 دهۀ اول ماه محرم به نیمه رسید طبق معمول هر شب، مجلس که تمام شد، با جمعی از زنان به قصد خروج از جا برخاستیم و از کنار آشپزخانه مسجد عبور کردیم تا به در خروجی برسیم محبوبه همراهم بود بوی هلیم مشام هر سیری را اسیر می کرد، ناگاه محبوبه روی پله دوم میخکوب شد و گفت تا هلیم نگیرم نمی آیم دستش را کشیدم. گفتم: قباحت دارد، غذا مال مردهاست.
🔸️محمد که سقا بود در همین موقع کتری خالی آب خوری را از داخل مسجد به حیاط می آورد تا برای ادامه سقایتش پر کند و با شنیدن صدایم جلو آمد و گفت: چی شده؟ گفتم: خواهرت لج کرده، می خواهد هلیم بگیرد محمد :گفت آبجی تو برو قول می دهم برایت بیاورم. با وعده او به منزل آمدیم.
🌷فکر می کردم محمّد برای اینکه مرا از مخمصه لج بازی خواهرش نجات دهد، به او قول هلیم داده ولی از لحظه رسیدن محبوبه لب پنجره نشست و انتظار آمدن برادرش را میکشید.
🔸️ برایش حلوای انگور آماده کردم ولی لب نزد هر چه اصرار کردم نخوابید از جایش جم نمیخورد. مانده بودم چه کنم که فرشته نجاتم سر رسید محبوبه با خوشحالی :گفت دیدی داداشم هلیم آورد.
محمد کاسه را به دست محبوبه داد و به مسجد برگشت.
🌷مادر و دختر با ولع به جان هلیم افتادیم چشم از پیاله بر نمی داشتیم تا جایی که برای لقمه کشی ظرف از هم سبقت می گرفتیم.
در عرض چند لحظه کاسه را برق انداختیم و هر یک گوشه ای خزیدیم. تقریباً پاسی از شب گذشته بود که پسرانم از مسجد برگشتند.
🔸️صبح فردا قضیه را برای پسران تعریف کردم، هر دو با تعجب نگاهی به یکدیگر انداختند.هیبت الله گفت: دیشب که هلیم اضافه نیامد زبانم بند آمد، محمد را احضار کردم. محمد آمد و گفت نگران نباشید سهم خودم را آورده بودم.
🌷پرسیدم :یعنی دیشب تو شام نخورده خوابیدی!!؟گفت مهم قولی بود که به شما دادم تازه درس بزرگی هم گرفتم دیشب که آب و نان نخوردم حال بچه های امام حسین را خوب فهمیدم...
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋 اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
💫 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران یا امامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
🌼🌸🌼 🕊 🌼🌸🌼
🦋 بـه رســـمِ ادب ســـلام بـه اربـــاب و ســـالارِ شیعیـــان...
💫اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
🌸🌼🌸 🕊 🌸🌼🌸
🦋 به نیت حاجت روایی همه اعضای محترم کانال
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
سبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ ياکاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَارحم ضَعفی وَقِلَـّةَ حيلَتی وَارزُقنی حَيثَ لااَحتَسِب يارَبَّ العالَمين
🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝
اولین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊
❤️ جمعه 13بهمن ماه ۱۴۰۲ ❤️
💐 «دومین» روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 💐
🌷 شهید والامقام
#رضا_کبیری 🌷
💠 لبیک حق : 19 سالگی
💠 مزار:گلزار شهدا شهر: تکاب
💠 معرف : خواهر بزرگوار شهید (ویدا کبیری)
[💕https://eitaa.com/behshtshohada💕]
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💫 پاسدار شهيد «#رضا_كبيري»
☘در سال1346 در روستاي «اسدكندي» ديده به جهان گشود و تا پنجم ابتدایي که مصادف با اوج گيري انقلاب اسلامي بود، ادامه تحصيل کرد.
☘وی بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در صحنه هاي مختلف از جمله حزب جمهوري اسلامي به فعاليت های خويش ادامه داده و از سال1363 به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدند و تا آخرين لحظه حياتش در همين سنگر به مبارزات خويش ادامه دادند
🥀سرانجام در بیست و یکم مرداد سال 1365 مصادف با ماه محرم در دره قادر كردستان به فیض شهادت نائل آمدند.
🌹مصمم در اعزام به جبهه بود🌹
☘رضا در سال 64 از جبهه برگشته بود. مدت چهار روز بود كه به سپاه تكاب آمده بود. در پادگان تكاب مشغول آموزش كارهاي مخابراتي به پاسداران بود.
☘يك روز ديدم نشسته يك گوشه و فكر مي كند. گفتم رضا چي شده. نكنه دوباره هواي جبهه به سرت زده و يا مشكلي داري. بگو پدر جان.
☘گفتند پدر جان با خدايم پيمان بسته ام تا زنده ام با دشمنان او و دينش بجنگم تا شهيد شوم. بايد مأموريت خود را ادامه دهم. هر چقدر گفتم چند ماه ديگر صبر كن، با هم مي رويم. گفت نمي شود.
☘ گفتم پسرم رفتن خواستگاري برايت، نرو.
گفت پدر جان من هرگز عروسي نمي كنم، براي اينكه دوستانم در جبهه هاي حق عليه باطل هر لحظه 🍂پرپر مي شوند، من عروسي كنم و دين خدا در خطر باشد؟ نه، هرگز.
☘ فرداي همان روز حکم مأموريت خود را به گردان خاتم الانبیاء (ص) گرفت و راهي منطقه عملياتي آذربايجان غربي (دره قادر) شد.
🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🕊هر روز از خدا آرزوي شهادت مي كرد🕊
☘شهيد#رضا_كبيری هر روز از خدا آرزوي شهادت مي كرد.🌷
نماز را اول وقت مي خواند و ديگران را به خواندن نماز اول وقت دعوت مي كرد
☘ به رزمنده ها مي گفت دعا كنيد كه من شهيد شوم. حتي ايشان لحظه شهادت🌷 و محل شهادت و چگونگي شهادت خود را مي دانستند.
🥀ايشان مي گفتند كه من در غروب روز محرم به دست ضدانقلاب به شهادت خواهم رسيد. آن هم در غرب كشور عزيزم ايران.
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
[💕https://eitaa.com/behshtshohada💕]
🌹شهيد عزيز رضا كبيري مورخ 17/12/63 از پادگان ابوذر سر پل ذهاب به منطقه عملياتي مهران اعزام شد
☘مدت يك ماه در خط مقدم جبهه و در جنگ با نيروهاي بعثي شركت داشت،
🌿شهيد به قدري شجاع و و دلير و نترس بود كه به تمامي خط سركشي مي كرد و چفيه گردنش پرچم جبهه بود.
☘به سبب شجاع بودنش و ايثارش و ايمانش مورد توجه مسوؤلين تيپ قرار گرفت و ايشان را به عنوان مسئول مخابرات گردان كربلا معرفي کردند و ايشان هر لحظه آماده جانشفاني بود.
🌿شهيد خاطرات زيادي را از پاكسازي روستاهاي منطقه كردستان داشت كه در جبهه براي رزمنده ها تعريف مي كرد.
☘نيروهاي گردان علاقه زيادي به ايشان داشتند و وقتي كه از در وارد مي شد همگي مي گفتند
✨براي سلامتي سردار جبهه هاي کردستان صلوات✨