eitaa logo
بهشت شهدا🌷
146 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
881 ویدیو
16 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🌹 ❇️ارادت شهید به حضرت زهرا (س) و سادات از بس که شیفته حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژه ای داشت. گردانی داشت به نام💚 یا زهرا (س) که بیشتر نیروهایش از سادات بودند. 💫💫💫💫💫💫💫 ☘داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (س). گفت: شرمنده جا نداریم. ✨گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت. ☘یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد. نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم. از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء. گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر. راوی: سید احمد نواب 📚کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)، گرد آوری: حسین کاجی، بازنویسی: مهدی قربانی، انتشارات حماسه یاران 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نود و شش 📝چند لحظــــه دیدار ۱♡ 🌷پدربزرگم(پدرِ مادرم)همسایۀ رو به روی شهید برزگر بودند، خیلی به روستای رستم آباد می آمدیم و همین آمد و شدها باعث شده بود که ما همسایگان پدربزرگ را خوب بشناسیم. از بین همسایه ها مادربزرگم با مادرِ شهید ارتباط تنگاتنگی داشتند و شهید برزگر را هم از مرام، معرفتش، اخلاصش و مهربانیش می شناختم ♻️سال ها گذشت و متأسّفانه با شروع جنگ تحمیلی آرامش مردم به هم ریخت و دیگر مردم شهر و روستا تنها به خودشان فکر نمی کردند ؛ بلکه هر یک خود را در سرنوشت کشورشان مسئول می دانستند. همین حسّ در خانواده موجب شد تا بنده نیز در سن چهارده سالگی درس را رها کنم و عازم جبهه شوم. 🌷از محلّ اقامتم؛ شهرستان چناران اعزام شدم و همراه با رزمندگان تیپ ویژۀ شهدا خود را به منطقه رساندم نقطۀ استقرار ما بین مهاباد و ارومیّه بود. تقریباً بیست روز آنجا ماندیم و به عنوان نیروی تدارکات هر کاری از دستمان بر می آمد انجام می دادیم. ♻️ پس از آن ما را به منطقۀ حاج عمران در کشور عراق بردند و چندین گردان با هم ادغام شده و به فرماندهی شهید محمود کاوه آمادۀ عملیّات شدیم به گمانم؛ ده یا دوازده روز را آنجا ماندیم. بچه ها از جان مایه می گذاشتند و طبق برنامه ریز ی هر گردان وظیفۀ خود را انجام می داد. 🌷 در حال وضو چشمم به جوانی برومند خورد که چفیه ای مثل عمامه بر سرش بسته بود و با آرامش ذکر می گفت و وضو میگرفت، چهره اش در نظرم آشنا می آمد . کمی به صورتش زل زدم و خوب دقّت کردم ♻️شناختم.... او محمّدعلی برزگر.... همسایۀ پدربزرگم بود ،جلوتر رفتم، مسح سرش را می کشید صدایم را بلند کردم و گفتم: آقا محمّد! حالا دیگر طلبه شدی و ما را نمی شناسی؟؟؟ وضویش را تمام کرد و نگاهی به من انداخت و با لبخند به یادماندنیش به سویم آمد و آغوش گشود و گفت: 🌷سلام علیکم همسایه! چرا نشناسمت، شما ...آقا علی اکبر.... نوۀ ملامحمّدحسن زنده دل هستی، درست است؟ گفتم: بله. پرسید: اینجا چه میکنی؟ گفتم: کاری که همۀ رزمندگان می کنند، آمده ام تا با دشمن بجنگم با این جمله ام بسیار مرا مورد تشویق و عنایت قرار داد ... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت نود و هفت 📝چند لحظــــه دیدار ۲♡ 🌷هنوز دقایقی از احوال پرسی ما نگذشته بود که در مقرّ را گفتند با عجله از هم خداحافظی کردیم و خود را به نماز جماعت رساندیم عملیّات در قلّۀ۲۵۱۹متری منطقۀ حاج عمران آغاز شد. نیروهای خط ،شکن ؛ نیروهای توپخانه، نیروهای پیاده و... همه آمادۀ خطّ شدند. 🔸️شهید برزگر جزو نیروهای خط شکن بود و بنابراین آنها جلوتر از همه رفتند و از ما جدا شدند و همۀ گروهها هر یک در نقطه ای جای گرفت و چون سن مان خیلی کم بود، نیروی بدون سلاح بودیم و باید در تپۀ شهدا مستقرّ می شدیم و به عنوان دستیاران امدادگر و امدادگر انجام وظیفه می.کردیم 🌷شب بسیار هولناکی بود، آتش از زمین و آسمان می بارید با اینکه نیروی دشمن بسیار مجهّز بود ولی بچه ها از جانشان مایه گذاشتند طوری که در لحظاتی کوتاه چندین نفر به شهادت می رسید همان شب فرمانده محمود کاوه را از دست دادیم و حتّی جانشین فرمانده هم از ناحیۀ دست در همین عملیّات مجروح شد. 🔸️متأسّفانه در این عملیّات دشمن بر ما غلبه کرد و به فرمان جانشین فرمانده بقیّۀ نیروها به عقب برگشتند، ولی ما باید در منطقه شهدا و مجروحان را جمع آوری می کردیم .هرچه نگاه کردم محمّد برزگر را در میان رزمندگان سالم و مجروح ندیدم 🌷در حالی که شهیدان را به عقب می بردیم چهره هایشان نیز برانداز می کردم تا شاید آقا محمّد را هم در میان آنها ببینم، اما هر چه جلوتر می رفتم ناامیدتر می شدم 🔸️با خود می گفتم: مبادا آقا محمّد اسیر شده باشد؟ ولی باز به راهم ادامه می دادم تا اینکه به نزدیکی خط مقدم رسیدیم ،نیروهای دشمن به منطقه مسلّط شده بود و دیگر اجازۀ جلو رفتن نداشتیم 🌷 سرگردان اطرافم را نگاه می کردم و در جستجوی محمّد بودم تا اینکه یکی از رزمندگان از بنده پرسید: پسرم! دنبال کسی میگردی؟ پاسخ دادم: دوست و همسایه ای داشتم که قبل عملیّات او را با چشم خود مشاهده کردم ولی اکنون در میان رزمندگان سالم، مجروح و شهید او را نمی یابم؟؟؟! 🔸️مانده ام چه کنم؟ می ترسم اسیر شده باشد؟ پرسید: نامش چیست؟ گفتم: محمّدعلی برزگر. با لبخندی گفت: او از دوستان من است. پرسیدم: سرنوشتش چه شد؟ اسیر شد؟ او به قلّه اشاره کرد سپس کف دو دستش را به هم چسبانید و زیر گوشش گذاشت و گفت: 🌷محمّد از بچهّ های خط شکن بود، لحظاتی پیش با چشمانم دیدم مجروح شده و از همان قلّه به طرف پایین پرت شد و شهید شد این جمله را گفت و با ناراحتی از کنارم عبور کرد، محمّد جایی افتاده بود که نمی توانستم او را پیدا کنم بنابراین مشغول جمع آوری بقیّه شدیم. 🔸️ متأسّفانه هواپیماهای دشمن سر رسیدند و شهدایی که جا مانده بودند را با آتش هوایی، پودر و خاکستر کردند، به فرمان سر دسته با ناامیدی برگشتیم با کوله باری از حسرت به شهر و کاشانۀ خود برگشتم و با عجله خود را به روستای رستم آباد رساندم و همۀ ماجرا را برای مادربزرگم تعریف کردم و گفتم: محمّد شهید شده است. 🌷 ولی آنها گفتند : از حقیقت چیزی به کسی نگو.... بگذار خانوادۀ شهید تا برگشت او با امید زندگی کنند چون تو با چشم خودت شهادت او را ندیده ای. انگار کسی نمی خواست شهادت محمّد را باور کند و هر کس خود را آنگونه که می خواست دلداری می داد محمّد شده بود . 🔸️ یک سال گذشت و خبر بازگشت پیکر محمّد را از زبان مادربزرگم شنیدم و از اینکه به آرزویش رسید و خانوادۀ او از بلاتکلیفی خارج می شدند خوشحال بودم ولی از طرفی دیگر صدایش را نمی شنیدم و لبخندش را نمی دیدم و این سرنوشتی بود که محمّد از خدا می خواست... 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
زشت است آدم جلوی امامش کم بیاورد و بگوید: ازم بر نمی‌آید! آن وقت امام زمان نمی‌گوید این همه سال، صبح تا شب داشتی دعای فرج می‌خواندی، بهتر نبود کنارش می‌رفتی کار هم یاد می‌گرفتی که وقتی آمدم، عصای دستم باشی؟! شهیدمدافع‌حرم🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ساعت به وقت عاشقی🍃🌺 08:00 🌹السلام علیک یا امام الرئوف🌹 یه سلام دوباره براے کسایے که قلبشون کبوتر حــــرمه* 🕊 *کسایے که* *دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره* 💚💜 *عاشقانه و با شوق،* *زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (علیهالسلام) *اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
 🤲🌸🌺🤲🌸🤲🌺 ☘ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ ☘ ترجمه: «مرا بخوانید تا (دعاى) شما را بپذیرم. 💫 82 💫 💕به نیت رفع موانع ظهورامام زمان (عج) وحاجت روایی 💕 ✨یَا مُجِیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرِّین»✨ ای خدایی که دعای مضطرین را اجابت می‌کنی، دعای ما را هم مستجاب کن.🤲 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝 سومین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🔰امروز یکشنبه 30 اردیبهشت ماه 1403 🌹 «دهمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 🌷 شهیدوالامقام مدافع حرم 💠 لبیک حق : 20 سالگی 💠مزار: امامزاده علی اکبر (ع)،چیذر 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 «»