مادر شهید:#سیدیحیی_سیدی
🌷 هنوز هم پسر شهیدم در زندگی من حضور دارد/ شهیدِ من مانند مولایش امام حسین(ع) شهید شد
🌷🍃مادرشهید دفاع مقدس سید یحیی سیدی درجمع خادمیاران رضوی شهرستان شهریار گفت: امروز قرار است به مشهدمقدس برای زیارت حرم مطهر امام رضا (ع) مشرف شوم از اینکه به طور همزمان پرچم متبرک آستان قدس رضوی منزل مارا نورانی کرده بسیار خوشحال و خیلی ذوق زده ام که دارم می روم پابوس آقا، ما را طلبیده، شهید برایم خیلی عزیز و بسیار بامحبت بود، پس از خبر شهادتش ۳۱ سال منتظرش شدم و بالاخره با الطاف خداوند متعال در سال ۱۳۹۵ شناسایی شد.
🌷🍃وی ادامه داد: شهیدم به خوابم آمد، دستش را دراز کرد سمت من، گفتم بیا، گفت نه من کاروان دارم و یازده روز دیگر می آیم، دقیقا یازده روز دیگر خبر شناسایی شدنش آمد.
🌺مادر شهید اظهار داشت: خاطرات زیادی با شهید دارم، شوخ طبع بود، زمان بمب باران شهرها به من گفت مادر هروقت صدای هواپیما شنیدی زمین دراز بکش، من هم باور کردم، یک روز درحال جارو کردن حیاط بودم که صدای هواپیما را شنیدم وبلافاصله درازکشیدم دیدم شهید بالاسرم ایستاده، خنده کنان گفت شوخی کردم بلند شو، من شهید را همیشه خواب میبینم، و با او زندگی می کنم، راه می روم انگار دنبالم است، حرف می زند، صدایش را می شنوم اما خودش را نمی بینم، اکنون وقتی دلم می گیرد به امام حسین(ع) متوسل می شوم، چون شهید مثل مولایش سرنداشت، به حضرت علی اکبر(ع) متوسل می شوم چون درگردان علی اکبر(ع) بود، به حضرت علی اصغر(ع)متوسل می شوم چون یک بار به شدت بیمار شدم و با دست های کوچکش مرا در بیمارستان از بستربیماری سخت بلندکرد و شفاگرفتم.
🌷🍃وی اضافه کرد: شهید دفاع مقدس سید یحیی سیدی، متولدسال ۱۳۴۰ جمعی لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) گردان علی اکبر(ع) در سال ۱۳۶۴ در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد، وپس از ۳۱ سال پیکر مطهرش توسط گروه تفحص مورد شناسایی قرار گرفت و در تاریخ ۱۳۹۵/۰۵/۱۱ در گلزار شهدای آستان مقدس امامزاده ابراهیم روستای دهشاد بالا به خاک سپرده شد.
🏴🏴🌷🏴🌷🏴🏴
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#محرم
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🏴🌷🏴🌷🏴🌷🏴
#یزید_بن_زیاد_بن_مُهاصِر مشهور به ابوالشَعثاء کِندی از شهدای کربلا.
🌾 در روز عاشورا سوار بر اسب خود میجنگید و وقتی اسبش پِی شد، در برابر امام حسین(ع) روی زانو نشست و به سوی لشکر عمر سعد تیراندازی کرد. پس از هر تیری که میانداخت میگفت:
انا ابن بهدله
فرسان العرجله
من فرزند بهدله، قهرمان پیادهنظام هستم.
امام حسین(ع) که او را در این حال دید در حق او چنین دعا کرد:
اللَّهُمَّ سَدِّدْ رَمْيَتَهُ وَاجْعَلْ ثَوابَهَ الْجَنَّة
خداوندا تیرش را به هدف بنشان و پاداش وی را بهشت قرار ده.
وقتی تیرهایش تمام شد برخاست و گفت: تنها پنج تیرم به خطا رفت. سپس با شمشیر به سوی دشمن حمله کرد در حالی که چنین رجز خواند:
انَا یزیدُ وابِی مُهاصر
اشْجَعُ مِنْ لیثٍ بِغَیلٍ خادِر
یا رَبِّ انّی لِلْحُسین ناصر
وَلِابْنِ سَعْدٍ تارِكٌ و هاجر
من یزیدم و پدرم مهاصر است، دلیرتر از شیر بیشه هستم؛
خدایا من یاور حسینم، و ابن سعد را رها کرده و از او دوری گزیدهام.
وَابْنِ زيادٍ خاذِلٌ وَغادِر
ذاك الزَّنيمُ ابْنُ الزَّنيمِ الفاجِر
نَجلُ اللِّئامِ الغادِرِ والماكِر
وكُلُّهُمْ إِلَى الجَحيم صائِر
ابن زیاد فریبکار ونیرنگ باز است، گناهگار فرزندگناهگاری فاجر
اینان نسل لئیمان پست و فریبکار هستند،که همگی آنان روانه دوزخ هستند.
او جنگید تا به شهادت رسید
🚩متن کامل زیارت پرفیض عاشورا
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
📲#بهشت_شهدا
#چلهی_زیارتعاشورا ↙️
https://eitaa.com/behshtshohada
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۱۴۲
#استاد_شاکر_نژاد
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شهید_جمهور
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بهشت شهدا🌷
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋 رمان شب #بدون_تو_هرگز 22 "علی زنده است" 🔹 ثانیه ها به اندازه یک روز ... و روزها به ان
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز 23
آمدی جانم به قربانت..
🔹شلوغی ها به شدت به دانشگاه ها کشیده شده بود ...
اونقدرکه اوضاع به هم ریخته بود که نفهمیدن یه زندانی سیاسی برگشته دانشگاه
منم از فرصت استفاده کردم
با قدرت و تمام توان درس می خوندم
ترم آخرم و تموم شدن درسم با فرار شاه و آزادی تمام زندانی های سیاسی همزمان شد
التهاب مبارزه اون روزها
شیرینی فرار شاه ، با آزادی علی همراه شده بود ...
🌻صدای زنگ در بلند شد در رو که باز کردم ...
علی بود ... علی 26 ساله من ... 😭
مثل یه مرد چهل ساله شده بود ...
چهره شکسته ...
بدن پوست به استخوان چسبیده ...
با موهایی که می شد تارهای سفید رو بین شون دید ...
و پایی که می لنگید ...
✔️زینب یک سال و نیمه بود که علی رو بردن ...
🔻و مریم هرگز پدرش رو ندیده بود ...
حالا زینبم داشت وارد هفت سال می شد و سن مدرسه رفتنش شده بود ...
و مریم به شدت با علی غریبی می کرد
می ترسید به پدرش نزدیک بشه و پشت زینب قایم شده بود
🌻من اصلا توی حال و هوای خودم نبودم
نمی فهمیدم باید چه کار کنم ...
به زحمت خودم رو کنترل می کردم ...
🌻دست مریم و زینب رو گرفتم و آوردم جلو ...
- بچه ها بیاید
یادتونه از بابا براتون تعریف می کردم ... ببینید ...
بابا اومده ... بابایی برگشته خونه 😢
🔹علی با چشم های سرخ، تا یه ساعت پیش حتی نمی دونست بچه دوم مون دختره ...
خیلی آروم دستش رو آورد سمت مریم ...
مریم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توی دست علی کشید ...
چرخیدم سمت مریم ...
- مریم مامان،بابایی اومده ...
🔸علی با سر بهم اشاره کرد ولش کنم ...
چشم ها و لب هاش می لرزید ...
دیگه نمی تونستم اون صحنه رو ببینم ...
چشم هام آتش گرفته بود و قدرتی برای کنترل اشک هام نداشتم ...
صورتم رو چرخوندم و بلند شدم ...
🥃میرم برات شربت بیارم علی جان ...
چند قدم دور نشده بودم ...
که یهو بغض زینبم شکست و خودش رو پرت کرد توی بغل علی 😭
بغض علی هم شکست ...
😭😭😭😭
محکم زینب رو بغل کرده بود و بی امان گریه می کرد ...
من پای در آشپزخونه ...
زینب توی بغل علی و مریم غریبی کنان ...
شادترین لحظات اون سال هام ،به سخت ترین شکل می گذشت ...
🔷بدترین لحظه، زمانی بود که صدای در دوباره بلند شد ...
پدر و مادر علی، سریع خودشون رو رسونده بودن ...
مادرش با اشتیاق و شتاب ،علی گویان ...
دوید داخل....
تا چشمش به علی افتاد از هوش رفت ...
😔علی من، پیر شده بود ...
😭😭😭😭❤️
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)
🦋کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💝
🦋💐💚💐 💐💚💐🦋
#بدون_تو_هرگز ۲۴
🔹روزهای التهاب
⭕️ روزهای التهاب بود ...
ارتش از هم پاشیده بود و قرار بود امام برگرده ...
هنوز دولت جایگزین شاه، سر کار بود ...
🔹خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ایران رفتن ... اون یه افسر شاه دوست بود ... و مملکت بدون شاه برای اون معنایی نداشت!
حتی نتونستم برای آخرین بار خواهرم رو ببینم 😢
🔸علی با اون حالش ... بیشتر اوقات توی خیابون بود ...
تازه اون موقع بود که فهمیدم کار با سلاح رو عالی بلده! 🙃
توی مسجد به جوان ها، کار با سلاح و گشت زنی رو یاد می داد...
پیش یه چریک لبنانی ... توی کوه های اطراف تهران آموزش دیده بود👌🏼
🔹اسلحه می گرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توی خیابون ها گشت می زد.
💢 هر چند وقت یه بار ... خبر درگیری عوامل شاه و گارد با مردم پخش می شد.
✅ اون روزها امنیت شهر، دست مردم عادی مثل علی بود ...
🌷و امام آمد ...😊
ما هم مثل بقیه ریختیم توی خیابون 🌺 مسیر آمدن امام و شهر رو تمییز می کردیم ...😍
اون روزها اصلا علی رو ندیدم ... رفته بود برای حفظ امنیت مسیر حرکت امام ...
آخه علی همه چیزش امام بود ...🌷😌
نفسش بود و امام بود ...
🌹 نفس همه ی ما امام بود...
📝(نوشته همسر وفرزند شهید سیدعلی حسینی)🥀
🦋کانال بهشت شهدا:
https://eitaa.com/behshtshohada💝