📜وصیت نامه شهید محمد حسین محمد خانی
🌺سلام بر شما ائمه معصومین که بندگان خاص خدایید و از هر چه که داشتید در راه خداوند و معبود و معشوق خویش گذشتید.
🌺سلام بر شما که متقیان راه ﷲ هستید.
❇️بارالها! از این که به بنده حقیرت توفیق دادی که در راهت گام بر دارد، تو را سپاس میگویم؛
و از این که توفیقم دادی که در جبهه در کنار خالصان و مخلصان راهت قدم بر دارم، تو را شکر و سپاس میگویم.
در این راه، دیدار خودت را هم نصیبم گردان!
دانلود+زیارت+عاشورا+فرهمند+++متن.mp3
12.11M
#زیارت_عاشورا
🎤 استاد#فرهمند
#فایل_صوتی👆
🚩#روز_ششم
#چله_زیارت_عاشورا
هدیه به چهارده معصوم(علیهم السلام)
و شهید والامقام #محمدحسین_محمدخانی
🔰امام باقرع میفرمایند:
اگرمردم میدانستند زيارت امام حسين علیه السلام چه ارزشی داردازشدت
شوق وعلاقه میمردند ....
«وحشتناك ترين لحظه زماني است كه انسان را در سرازيري قبر ميگذارند»
🔹شخصي نزد امام صادق(ع) رفت و گفت: من از آن لحظه ميترسم. چه كنم؟ امام صادق (ع) فرمودند: زيارت عاشورا را زياد بخوان. آن فرد گفت چگونه با خواندن زيارت عاشورا از خوف آن لحظه در امان باشم؟!
امام صادق فرمود: مگر در پايان زيارت عاشورا نميخوانيد، اللهم ارزقني شفاعة الحسين يوم الورود؟
يعني خدايا شفاعت حسين(ع) را هنگام ورود به قبر روزى من كن.
🔸#زيارت_عاشورا بخوانيد تا امام حسين (ع) در آن لحظه بهفريادتان برسد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۱۹۴
#استاد_شاکر_نژاد
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت سی و چهار ✨قنواء گفت: بهتر است هاشم را بفرستید. چهره اشراف زادگان
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت سی و پنج
✨خسته از کار روز، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام، خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک می دید، می سپردم.
🍁گاهی ساعتی پس از شام، پدربزرگ با دو پیاله جوشاندهٔ آرام بخش که امّ حباب آماده می کرد به اتاقم می آمد. چند دقیقه ای را به گفتگو می گذراندیم. می گفتیم ومی خندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم.
آن شب هم مثل چند شب قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشمم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل، زیر ابرهای تیره، چشم دوختم و تا سحر به آینده بی سرانجامم فکر کردم. هیچ راهی در مقابلم نمی دیدم. هر سو بن بست بود. بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ای در آن باز نمی شد.
بارها در دل ساکت و سنگین شب، صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می خواستم از معمای عشق سر درآورم.
چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟
میان خواب و بیداری سعی می کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور به هم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه اینها؟ هیچ کدام شان؟ همه اینها بود و هیچ کدامشان نبود.
امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم که هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام می شدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم.
باید در ظلمتی که دوره ام کرده بود، راهی به روشنایی می گشودم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ ولی چگونه؟
ادامه دارد...
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#رویای_نیمه_شب
❣قسمت سی و شش
✨تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادرش بروم و هر چه را در دل داشتم، به آنها بگویم. ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر تو بود.
🍁وقتی فکر و خیالم پس از جست و جوی کوره راهی، باز به بن بستی صخره مانند بر می خوردند، خود را روی بالش می انداختم و به خواب التماس می کردم بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد. در آن شبها، خواب، خرگوشی گریزپا بود که هر چه سر در پی اش می گذاشتم، بیشتر از من می گریخت.
دلم می خواست او را در خواب ببینم و بگویم: تمام خاطره های گذشته ما با یک نگاه تو، در ذهن و دلم به رقص در آمده اند. آرزو داشتم در خواب با او، کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم.
در خواب هم آرامش نداشتم. او را می دیدم، اما همراه با مسرور که از من دور می شدند. شبی خواب دیدم مسرور گوشواره های ریحانه را کَند و از بالای پل، میان رود انداخت. من که دزدانه مراقب شان بودم، در آب شیرجه رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم. در بستر رود، پیدای شان کردم، ولی چنان بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آنها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به پل نگاه کردم. هیچ کس آنجا نبود. سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب می کشید. به پشت سر که نگاه کردم، ریحانه و مسرور را در قایقی پر از انگور دیدم.
هر چه دست و پا می زدم و شنا می کردم. قایق از من دورتر و دورتر می شد.
【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ❀ــآن】
#امام_زمان ﷻ
💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری از سه شهدای مدافع حرم در کنار هم:
محمدحسین محمدخانی، محسن حججی و مصطفی صدرزاده
شهید #مصطفی_صدرزاده
شهید #محسن_حججی
شهید #محمدحسین_محمدخانی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_ع
باز هم آمد شب جمعہ پریشانم حسین
داغ دورے ازحرم افتادهبرجانم حسین
عکساینششگوشہبےحدبردلمآتشزده
از کرم آبے بریز بر قلب سوزانم حسین