Mohsen Farahmand - Doaye Ahd.mp3
9.64M
🗓روز سی ام
💚 #چله_دعای_عهد
🟢هرکس چهل صبحگاه دعای عهد را بخواند، از یـــــــــاوران قائم ما باشید و اگــــــر پیش از ظهور آن حـضـرت از دنــیا برود، خدا او را از قــبـر بیرون آورد که در خدمت حضرت باشد و حق تعالی بر هر کــــلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید. و هزار گناه از او محو ساخت.
🌸به نیت شهید دانش آموز
#سیامک_دهقانپور
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
7.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۲۶۰
#استاد_کریم_منصوری
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچه کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 #استوری ویژه ایام فاطمیه
بر طاق آسمان نجف
نام فاطمه (س) است
بالای آستان نجف
نام فاطمه (س) است
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
هدایت شده از بهشت شهدا🌷
🔰مراسم تشییع شهید گمنام🇮🇷
💢مراسم استقبال از پیکر مطهر شهید گمنام
📆 دوشنبه ۱۲ آذر/🕒ساعت۱۵/🔅مکان: ورودی جاده شاهیندژ به تکاب (مقابل ستاد انتظامی)
💢مراسم شبی با شهید:
📆دوشنبه ۱۲ آذر/🕖ساعت۲٠/🔅مکان: مصلی بقیه الله الاعظم
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
بهشت شهدا🌷
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 #قصه_دلبری #قسمت_بیستوهفتم برای کمربند چرم دو رو هم حرفی نزد . آخر سر خندید ک
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستوهشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست ، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم .
سید علی خامنه ای
دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی ❤️
انتخابمان برای مغازه دار جالب بود .
گفت :« من به رهبر ارادت دارم ، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی ش چاپ کنه!»☺️
از طرفی هم پافشاری می کرد که از متن های حاضر ، یکی را انتخاب کنیم .
اما محمد حسین در این کارها سر رشته داشت، به طرف قبولاند که می شود در فتوشاپ ، این کارت را با این مشخصات ، طراحی و چاپ کرد .
قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود .
بعضی ها می گفتند قشنگ است ، بعضی ها هم خوششان نیامد .☺️
نمی دانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه ، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امام زاده برگزار کنند😁
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود .
می گفت :«این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد؟
از هر دردی سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم.
موقع خرید حلقه پایش را کرده بود در یک کفش که بجایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید میز مذاکره تشکیل میدادیم و آقا را قانع می کردیم😬
بهش گفتم:« انگشتر عقیق باشه برای بعد الان باید حلقه بخریم»
حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد ، انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همانجا برایش ساختند.
کاری به رسم و رسوم نداشت هرچه دلش میگفت همان راه را میرفت😊
از حرکات و سکنات خانوادهاش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت؟
روزی موقع خریدن جهیزیه ،خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کردند و پرسید این عکس کدوم شهیده خندیدم که این هنوز شهید نشده و شوهرمه😂
کمکم با رفت و آمد و بگو و بخند هایش توجه همه را جلب کرد.
آدم یخی نبود سریع با همه گرم میگرفت و سر رفاقت باز میکرد.
با مادربزرگم هم اخت شد و برو و بیا پیدا کرد.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
🌸💖 https://eitaa.com/behshtshohada 🌸💖
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_نهم
چند وقت یکبار یکی دوشب در خانه اش می ماندیم.
با آن خانه انس پیداکرده بود ، خانه ای قدیمی با سقف های ضربی .
زیاد می رفت به گوسفندهایشان سر می زد .
طوری شده بود که خیلی از جوان ها فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج ، بعضی شان می خندیدند که «زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی!»😂
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پور ازغدی می بینه !»
من هم مسخره اش می کردم :«ازغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»😂
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»😉
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد.
یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره .
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد .
ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد 😄
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.
بلد نبود ، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم .
از باب جبرئیل تا بقیعو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..
هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..
زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های (پلیس های ) سعودی می آمدند و اعتراض می کردند 😐
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر شما لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند .
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد.
#رمان_شهید_محمد_خانی
🌸💖 https://eitaa.com/behshtshohada 🌸💖
🌷مهمان داریم ...
🌷گفتند شهید گمنامه ،
پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛
امیدوار بودم روی زیرپیرهنیش اسمش رو نوشته باشه …
نوشته بود : “اگر برای خداست ، بگذار گمنام بمانم”🌷
میزبانی شهید گمنام توسط حوزه علمیه خواهران نجمه خاتون(س)
سه شنبه ۱۳ آذر ماه ساعت۱۱ قبل ازظهر
خیابان امام،جنب بیمارستان سپاه، ساختمان قدیم کمیته امداد
منتظر حضور سبزتان هستیم( شرکت برای عموم ازاد می باشد)
بهشت شهدا🌷
🌷مهمان داریم ... 🌷گفتند شهید گمنامه ، پلاک هم نداشت، اصلا هیچ نشونه ای نداشت ؛ امیدوار بودم روی زیر
قطعا نمیشود دوباره و دوباره با خونسردی قلم بردارم و بنویسم،به همین راحتی و...
و دلم نگیرد،از غصه نترکد...
شهدایی که آمدند و باد صبا نتوانست به خوشبویی آنها باشد و با خود عطر یاس و مشک و عبیر آوردند...
گذشته ها کلی دلم می لرزید وقتی به گلزار شهدا میرفتم و آنهمه صورت نورانی جوان میدیدم که پر پر شدند،البته که از بعدش آرامم میکردند و پشت قاب عکس هایشان لبخند میزدند...
شبی که شمیم گل نرگس جریان داشت،نور فانوس مادر یاس را دیدم،چقدر میدرخشید،
چشمانم را بستم،میتوانستم صدای قدمشان را بشنوم،میخندید،به سمت آن مکان نورانی
میرفت،وقتی رسید،گنبد مصلی از ماه سفید تر شد.انگار علی (علیه السلام) را میدید،آری او بود ولی چرا او...
علی(علیهالسلام ) رو به جوان میگفت،چقدر دوستت دارد،به خدا گفته،اینجا را مانند عرش برایت نورانی کند، غم خوارت بوده،تنها نبودی...
جوان گریست،میدانست مادر یاس زود از پیش علی رفته، میدانست بعد از آن شب تاریک هر دو تنهای تنها ماندند...
پس از آن مادر دیگر مزاری نداشت و علی همدم...
مادر آمد،همه چیز آرام شد،وقتی او باشد چرا باید جوان بگرید،و قتی او هست دیگر لازم نیست علی سر در چاه کند و با اشک هایش آن را سیراب کند...
مادر گفت چه خوب آمدی، چه خوش آمدی،
بدان مردم این شهر مهربانند،صبح ترا تشییع
میکنند،بلند میگریند...
جوان بغض کرد و گفت شرمنده مادر میخواستم همیشه مانند تو باشم...
اما مادر یاس میخندید،چون میدانست او هنوز هم گمنام است،هنوز هم مادرش چشم
به راه می ماند و عکسی از خود ندارد تا به مهمانانش لبخند بزند...
چشمانم را باز کردم،قاب عکسی در دست گرفتم و به دنبال شمیم گل نرگس به مصلی رفتم،قاب عکسی که روی آن نوشته بود یا زهرا (سلام الله علیها )را کنار شهید گذاشتم،سرم را روی زمین گذاشتم و آرام گریستم،به یاد امام حسن(علیه السلام) که آن شب آرام میگریست...
سر که بلند کردم دیدم کلی آدم جمع شدند و اشک و لبخند با هم ترکیب شده،به قاب عکسی که آوردم نگریستم رد لبخندی دیدم،قلبم آرام شد،مادر نور فانوس خود را
رویش انداخته بود میخندید،انگار همین مردم را آرام میکرد...
رو به شهید در حالی که چند گل نرگس در کنارش میگذاشتم گفتم به قول مادر چه خوش آمدی،در روز هایی که غم مادر یاس
در دل هایمان است و اینگونه تو گذاشتی
حسش کنیم و قدری آرام بگیریم...
تقدیم به مهمان عزیز شهر تکاب،شهید گمنام
که عطر نرگس با خود آورد...
🦋#ادمین_یاس
🕊🌷https://eitaa.com/behshtshohada🌷🕊