Mohsen Farahmand - Doaye Ahd.mp3
9.64M
🗓روزبیست و نهم
💚 #چله_دعای_عهد
🟢هرکس چهل صبحگاه دعای عهد را بخواند، از یـــــــــاوران قائم ما باشید و اگــــــر پیش از ظهور آن حـضـرت از دنــیا برود، خدا او را از قــبـر بیرون آورد که در خدمت حضرت باشد و حق تعالی بر هر کــــلمه هزار حسنه به او کرامت فرماید. و هزار گناه از او محو ساخت.
🌸به نیت شهید
#اقبال_اسماعیلی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهڪید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
7.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫#هر_روز_با_قرآن
✨✨✨✨✨✨
#تلاوت_روزانه_قرآن
💫صفحه_۳۰۱
#استاد_کریم_منصوری
#قرآن_کریم
🌷هر روز یک صفحه از #قرآن
هدیه به شهدا🌷
✏️ توصیه مهم حضرت آیتالله خامنهای:
#هر_روز_حتماً_قرآن_بخوانید حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچه کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☔️همسر شهید نقل میکنند: همیشه به فقرا و نیازمندان کمک میکرد و نصف درآمد روزانه خود را برای کمک به فقرا کنار میگذاشت و هر روز که از مکانیکی برمیگشت، نصف درآمد خود را برای فقرا و نیمی دیگر را برای هزینههای منزل کنار میگذاشت.
☔️نسبت به فقرا، نیازمندان و جوانانی که توان مالی برای ازدواج نداشتند، بیتفاوت نبود و به صورت پنهانی و مخلصانه به آنها کمک میکرد؛ چنانکه بعد از شهادت او همان فقرا، نبود ایشان را احساس میکنند و از کمکهای او بسیار میگفتند که تا به حال کسی خبر نداشته است. این خصوصیت او برگرفته از سیره و روش مولا علی علیهالسلام با فقرا و یتیمان بود.
🌟هدیه به روح مطهر شهید صلوات
#شهید_مدافع_حرم_رضا_عباسی🌹
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤲 بهترین دعا برای قنوت نماز
💗https://eitaa.com/joinchat/621085685Cf4b984e545
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #فصل_فیروزه ❣قسمت سی و دو ✨در اتاق خود به سنگ سفید تراش خورده چشم می دوخت و با خود می ان
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت سی و سه
✨خدیجه از کوزه، معجونی دیگر در پیاله ریخت و به سیندخت تعارف کرد.
🍁_بنوش شاهزاده! حالت که خوب شود، حرف های بیشتری با تو خواهم داشت.
سیندخت نوشید و با گوشه آستین، دهانش را به آرامی پاک کرد.
_حالم خوب است. سخنی اگر هست الان بگو.اگر هم نیست، وعده بیهوده نده.
خدیجه دست هایش را در هم گره کرد.
_هست. تو چیزی از مولای من نمی دانی، جز چند لحظه توقف کنار دروازه نیشابور و عبارتی که کیارش بر سنگی سفید تراشید.
سیندخت سر سختانه ابروانش را در هم گره کرد.
_می دانم. چیزهای بیشتری می دانم. خودت گفته ای که هنگام خروج از وطن، به خواهران و زنان قبیله اش امر کرد که برایش گریه کنند. گفته ای که مامون به زور و تهدید او را بر کرسی ولایت عهدی نشاند. او نیز تنها در ازای شرایطی این مسئولیت را قبول کرد، شرایطی که دست مامون را بسته بود.
خدیجه سر تکان داد.
_آری، ولی اینها تنها قطره ای از دریاست. همه این ها در برابر آنچه باید بدانی، هیچ است. آیا از مناظره ای که میان مولای ما با بزرگ دین شما روی داد، با خبری؟
سیندخت روی برگرداند.
_طوری حرف می زنی که انگاری همه چیز را درباره زرتشت و اوستا می دانی!
خدیجه نفسش را در سینه حبس کرد.
_باشد. پس اگر این طور است، بگو بدانم اصلا دلیلت برای پیامبری زرتشت چیست؟
سیندخت خنده تلخی کرد.
_سوالی از روز روشن تر می کنی! خب معلوم است که...
خدیجه از لابه لای پرده، پیاده شدن اُم مسعود را تماشا کرد.
_این همانی است که چندی پیش، مولای من از عالِم دین شما پرسیده است.
سیندخت مکثی کرد. منتظر بود تا خدیجه سخنش را ادامه دهد. نمی خواست این را افشا کند اما به راستی کنجکاو شده بود. خدیجه لب گشود و مناظره امام رضا(علیه السلام) را برایش شرح داد:
_گفت که امام رو به هِربذ بزرگ پرسیده است: دلیل تو بر پیامبری زرتشت چیست؟ و هربذ پاسخ داده: او معجزاتی آورده که قبل از او کسی نیاورده است. البته ما خود او را ندیده ایم ولی اخباری از گذشتگان ما در دست است که او چیزهایی را که دیگران حلال نکرده اند بر ما حلال کرد؛ لذا از او پیروی می کنیم. مولایم با هربذ احتجاج کرده و پرسید: مگر نه این است که به خاطر اخباری که به شما رسیده از او پیروی می کنید؟ وقتی دانشمند زرتشتی سخن امام را تایید کرده، امام فرموده: سایر امت های گذشته نیز چنین اند؛ اخباری از معجزات پیامبران و معجزات موسی(علیه السلام)، عیسی(علیه السلام) و حضرت محمد(صلی الله علیه و آله) به دستشان رسیده است. حال عذر شما در بی ایمانی به این پیامبران چیست؟ در حالی که تنها به خاطر اخبار متعدد و اطمینان آور از اینکه زرتشت معجزاتی آورد که دیگران نیاورده اند، به او ایمان آوردید.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
#فصل_فیروزه
❣قسمت سی و چهار
✨سیندخت شنید که هربذ پاسخی برای امام نیافته و سکوت کرده است. اکنون این شاهزاده فارس بود که در برابر دختر عرب، مُهر خاموشی بر لب زده بود و در اندیشه ای دور فرو می رفت.
🍁شترها در سینه صحرا، روزهای طاقت فرسای سفر را پشت سر می نهادند. خدیجه گوشه لباس سیندخت را کوک می زد.
_اگر برازنده ات نیست، در منزل ساوه به بازار خیاطان برویم. کوک های من حریر دامنت را ناخوشایند کرده است.
سیندخت آن چنان در اندیشه های پریشان خود سیر می کرد که واژه او را نمی شنید. میان کجاوه کنار خدیجه نشسته بود اما پایی در مرو داشت و قدمی در کینه ای که از علی بن موسی(علیه السلام) به دل گرفته بود. سر بلند کرد و بی مقدمه از خدیجه پرسید:
_چه شد که بانویت اراده کرد دل به بیابان بدهد و راهی دیدار برادر شود؟
خدیجه، حیرت زده، سکوت کرد. لحظه های درنگ را در این فکر سپری کرد که چرا سیندخت از یاد برده که پاسخ این سوال نکرده را مدتی پیش به او گفته است. قبل از آنکه چیزی بگوید، سیندخت دست راستش را بالا برد و آرام بر پیشانی خود زد.
_آری! همه را گفته ای! نمی دانم چرا لحظه ای فراموشم شد.
سیندخت بی اراده سوال می کرد. آنچه می پرسید در نظر خدیجه نشان از پریشانی دنیای درونش داشت، برای همین صبورانه جوابش را می داد؛ حتی پاسخ سوالات تکراری اش را. ناگاه آشوبی در دلش برپا شد. مکثی کرد و گفت:
_می شود من هم درباره رافعه از تو بپرسم؟
سیندخت، در کوتاه ترین زمان به روزگار پیشین بازگشت؛ به رافعه و خاطره هایش. سری جنباند و خدیجه پرسید:
_برایم بگو وقتی جانش را قربانی تو می کرد، چه حالتی داشت. آیا لبخندی روی لبش بود؟
سیندخت آه کشید. روی بالش جابه جا و از میان شکاف پرده به بیرون خیره شد.
_سخنی با من نگفت؛ نه لحظه ای که داشت جان می داد و نه قبل از آن. تنها وقتی خون های پهلویش روی سرم می ریخت، توانستم آخرین نفسش را بشنوم. آخرین نفسش طنین یک ایثار داشت. انگاری حسی میان مادر و فرزند. گویا از اینکه کنارش هستم، شادمان بود. شاید هم از دشنه حرامیان ترسیده بود... اصلا نمی دانم... رهایم کن خدیجه. این چیست که می پرسی؟ دانستن حال رافعه به چه کارت می آید؟!
سیندخت عبدالله را می دید که قافله کوچک را از میان تپه ها عبور می داد تا به منزلگاه ساوه برسد. به ناگاه صدای شیونی از آن سوی تپه به گوش رسید. صدای شیون، چون خنجری در قلب دقایق فرو رفت. آهنگ زنگوله ها در هم پیچید؛ گویی حتی چهارپایان هم اندوه را دریافته بودند.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌱کسیکهدرخانهایراکوبید
وزیاددرزد،بالاخرهدرراباز
میکنند.
درِخانهیامامزمان
رابزن!خدامیداندکریماست،
آقاست،مهربان است!🌱
آیتاللهناصری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊