خاطرات_همسر_شهید
مصاحبه خانواده شهدا در تلویزیون را میدیدم با خودم میگفتم مگر میشود انسان آنقدر همه چیز تمام باشد؟ بعد از شهادت آقای الماسی به این نتیجه رسیدم شهدا باید همه چیز تمام باشند.
چند تا از #خصلتهایشان بود که همیشه موجب حسرتم میشد؛
❣یکی اینکه توکل بسیار عجیبی به خداوند داشتند. به طوری که هر وقت هرچیزی از خدا میخواستند خدا به ایشان عنایت میکرد. حتی این مسئله باعث شده بود ما همیشه با هم شوخی داشته باشیم. به ایشان میگفتم: «تو پیش خدا پارتی داری! مگه میشه هرچی بخوای بهت بده؟» و او جواب میداد «میبینی؟ خدا واقعاً خیلی منو دوست داره» حق داشت. خدا خیلی دوستش داشت...
❣دیگر اینکه بسیار صبور و باگذشت بود. در هیچ کاری عجله نمیکرد. گاهی پیش میآمد آشکارا حقش را میخوردند، اعتراض میکردم و میگفتم خدا خودش گفته حقت را بگیر. با آرامش نگاهم میکرد میگفت ترجیح میدم با خودش معامله کنم.
❣ایشان بسیار با اراده بودند. زمان شهادتشان با اینکه ۴۵ سال داشتند، اما دانشجوی ترم اول حقوق بودند. لیسانس اولشان ادبیات بود. علم را خیلی دوست داشتند. تصمیمشان بر این شد که در رشته حقوق هم تحصیل کنند. لیسانس حقوق را هم گرفتند و بعد هم ارشد. زمان ارشد، کتابهای دکتری را هم گرفته بودند! آقای الماسی، وابستگی عجیبی به خانواده داشت. گاهی میگفتم برو میوه بگیر، میگفت بیا باهم بریم! همیشه دوست داشت در کنارش باشم که به شوخی میگفتم «نکنه از تنهایی میترسی؟»
آن موقعها شاید چندان به اینها توجه نداشتم. چون از ابتدا همینطور بودند فکر میکردم لابد همسرداری همینگونه است. به اصطلاح همین روال را دارد. اما الان میفهمم این همه خوبی بیدلیل نبود. الان میفهمم اینکه میگویند شهادت قسمت هرکس نمیشود. یکبار از دفتر شهید سلیمانی آمده بودند منزل ما، حرفی زدند که خیلی به دل من نشست. خیلی آرام و سبکم کرد. گفتند #شهدا_گریه_ندارند. ♡شهدا حسادت دارند.♡ به شهدا باید حسادت کرد.
به رفتارش با من، بچهها، خانواده خودش که فکر میکنم، بیشتر به این نتیجه میرسم که چقدر این جمله درست است.
https://eitaa.com/behshtshohada