🌷 #هر_روز_با_شهدا
#خدا_ولی_را_قبول_کرد!!
🌷ولیالله هر وقت میخواست از شهادت حرف بزند، طفره میرفتم و حرف را عوض میکردم. اما او کار خودش را میکرد. هر بار که تشییع شهیدی را میدید، میگفت: تهمینه! حتماً توی مراسمش شرکت کن. شاید یک روزی هم بیاید که ولیِ تو را هم روی دست ببرند. میگفت: میخواهم فاطمه را هم بیاوری تو مراسمم. جلوی جنازهام. بعد دستی به بازوهایش میزد و میگفت: اما تا اینها آب نشود، خدا ولی را قبول نمیکند. گریه میکردم و نمیخواستم معنای حرفهایش را بفهمم.
🌷وقتی خبر آوردند که در بخش آی.سی.یوی بیمارستان بستری است، حال خودم را نمیفهمیدم. با قطار خودم را رساندم تهران. وقتی دیدمش نشناختمش از بس که لاغر شده بود. وقتی پرستارها پیکر نیمه جانش را نیمخیز کرده و محکم به پشتش میزدند، دنیا روی سرم خراب میشد. داشتند ریههایش را شستشو میدادند. آنجا بود که حرفش یادم افتاد: «تهمینه! تا اینها آب نشود، خدا قبولم نمیکند.» کم کم داشت باورم میشد که خدا دارد قبولش میکند!!
🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز #ولیالله_چراغچی مسجدی، قائم مقام فرمانده لشکر ۵ نصر خراسان رضوی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ
#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊