وصیت یک شهید زنده
تو اعتکاف بودیم یه شهید زنده برامون حرف میزد کسی که به زور میتونست راه بره ازمدافعان حرم بود شیمیایی شده بود میگفت ازتون گله دارم مارفتیم اونجا چه بلاهایی که سرمون اوردند تمام گردان های ماشهید شدند منم که باقی موندم پوستم انقدرحساسه نمیتونم لباس بپوشم یاحمام برم چشمام نمیبینه درماه ده ساعت میتونم بخوابم گاهی شبها دوست دارم یه سیخ بذارم توبینیم راه نفسم بازبشه تمام بدنم سرطانیه .با درد میخوابم ماشهررو سپردیم دست شما خودمون فرسنگ ها رفتیم بخاطر ارامش شما جنگیدیم ازشهادت بچه ها میگفت ازدختربچه ای ۸ساله که بعد از تجاوز بهش سرشو بریدند وسوزندنش خیلی خاطرات گفت... گفت به همه بگید یه شهید زنده داره وصیت میکنه من ودوستانم ازخونمون نمیگذریم شماروحلال نمیکنیم که منکر رو می بینید تذکرنمیدهید بی حجابها بدونن هیچ شهیدی ازخونش نمیگذره .بمیرم چقدرجوان رعنایی بود باری گذاشت روی دوشمون گفت تذکر بدید فوقش کتک میخورید فحشتون میدند نترسید پس ماکه تکه تکه شدیم چی ؟ ازشهادت همرزماش میگفت که با کارتک جسدسوختشو ازماشین جدامیکردند و.....آمدیم دیدیم شهر را بی حجابی گرفته....وای ب حال ما اگر ببینیم وسکوت کنیم آخرت چ جوابی داریم
😔😔😔😔😔😔😔
#ماه_رجب #حجاب #کربلاـ
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹
18.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌊 پیام شهدا اینه ،
با خدا باش پادشاهی کن !
.
( 🎙#روایتگری حاج حسین کاجی در یادمان #اروند ، بیاد بچه های #لشکر خط شکن و ویژه ۲۵ #کربلا)
#او_خواهد_آمد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#بهشت_شهدا
https://eitaa.com/behshtshohada
هدایت شده از امور فرهنگی جمعیت هلال احمر تکاب
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 ۳ روز مانده تا اربعین
حی علی #کربلا
🎤 حاج ابوذر #روحی
امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدی میدرخشد و ندا میدهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکی که پیشوای شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است.
کامل الزیارات
#کربلا_طریق_الأقصی #محرم #اربعین
💢💢💢💢💢💢💢💢
#هلال_احمر_تکاب
#هلال_احمر_نماد_خدمت
#رئیسی
#نجاتگر_امدادگر_خادم
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#لشکر_حسین_لشکر_قدس
#باچفیه_می_آییم
https://eitaa.com/Halal_Takab_Afshar
🌱 #یک_شهید_یک_خاطره |...
🔹پانزدهم دی 59، روز خنده ما بود و گریه دشمن.
بچه ها پیروز شده بودند.
کُلی بعثی کشته و اسیر توی چنگ مان بود.
حسین علم الهدی از خوشحالی روی پا بند نبود.
رفتم پیش حسین برای تبریک پیروزی.
سید حسین اما با لحنی خاص گفت: «شیخ، حالا به من تبریک نگو. تبریک مال وقتی است که با همین تانک ها #کربلا را فتح کنیم.»
👤 راوی: جانباز شهید شیخ شویش بوعذار (همرزم شهید علم الهدی)
📕 منبع: کتاب #آیه_های_سرخ_هویزه
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊#هر_خانواده_معرف_یک_شهید
#بهشت_شهدا
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
https://eitaa.com/behshtshohada
https://eitaa.com/behshtshohada
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#ادمین_گل_نرجس
بهشت شهدا🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه #کرامات_شهدا 👇قسمت دوم داستان 🌹🍃بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و ت
#ماجرای_حقیقی_معجزه
#کرامات_شهدا
👇قسمت سوم
🌴چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده.
🌴روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم.......
🌹🍃خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود.
دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم #کربلا.
در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که #سربند (سبز رنگ ) یا #فاطمه زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید.
بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و #همسرشون
🌴به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه #بسیجیان به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی #سنگر با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگرشویم.
❌✨درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت #مسجد بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا #فاطمه زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پروندهها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت میکردند حال و هوای #بسیجیان خیلی مانند شبهای عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم.
🌴در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر #نور بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این #بسیجیان همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی #پرونده خارج می شدند تمام آنان #سربند_یافاطمه_زهراس بسته بودند. به قدری کار و #تلاش و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر #نور آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونیهای شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند۰۰۰
✍ ادامه دارد۰۰۰
🩸🌹https://eitaa.com/behshtshohada🌹🩸