eitaa logo
بهشت شهدا🌷
146 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
785 ویدیو
15 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت یک شهید زنده تو اعتکاف بودیم یه شهید زنده برامون حرف میزد کسی که به زور میتونست راه بره ازمدافعان حرم بود شیمیایی شده بود میگفت ازتون گله دارم مارفتیم اونجا چه بلاهایی که سرمون اوردند تمام گردان های ماشهید شدند منم که باقی موندم پوستم انقدرحساسه نمیتونم لباس بپوشم یاحمام برم چشمام نمیبینه درماه ده ساعت میتونم بخوابم گاهی شبها دوست دارم یه سیخ بذارم توبینیم راه نفسم بازبشه تمام بدنم سرطانیه ‌.با درد میخوابم ماشهررو سپردیم دست شما خودمون فرسنگ ها رفتیم بخاطر ارامش شما جنگیدیم ازشهادت بچه ها میگفت ازدختربچه ای ۸ساله که بعد از تجاوز بهش سرشو بریدند وسوزندنش خیلی خاطرات گفت... گفت به همه بگید یه شهید زنده داره وصیت میکنه من ودوستانم ازخونمون نمیگذریم شماروحلال نمیکنیم که منکر رو می بینید تذکرنمیدهید‌ بی حجابها بدونن هیچ شهیدی ازخونش نمیگذره .بمیرم چقدرجوان رعنایی بود باری گذاشت روی دوشمون گفت تذکر بدید فوقش کتک میخورید فحشتون میدند نترسید پس ماکه تکه تکه شدیم چی ؟ ازشهادت همرزماش میگفت که با کارتک جسدسوختشو ازماشین جدامیکردند و.....آمدیم دیدیم شهر را بی حجابی گرفته....وای ب حال ما اگر ببینیم وسکوت کنیم آخرت چ جوابی داریم 😔😔😔😔😔😔😔 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹
18.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌊 پیام شهدا اینه ، با خدا باش پادشاهی کن ! . ( 🎙 حاج حسین کاجی در یادمان ، بیاد بچه های خط شکن و ویژه ۲۵ ) https://eitaa.com/behshtshohada
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 ۳ روز مانده تا اربعین حی علی 🎤 حاج ابوذر امام سجاد علیه‌السلام فرمودند: زمین کربلا در روز رستاخیز، چون ستاره مرواریدی می‌درخشد و ندا می‌دهد که من زمین مقدس خدایم، زمین پاک و مبارکی که پیشوای شهیدان و سالار جوانان بهشت را در بر گرفته است. کامل الزیارات 💢💢💢💢💢💢💢💢 https://eitaa.com/Halal_Takab_Afshar
🌱 |... 🔹پانزدهم دی 59، روز خنده ما بود و گریه دشمن. بچه ها پیروز شده بودند. کُلی بعثی کشته و اسیر توی چنگ مان بود. حسین علم الهدی از خوشحالی روی پا بند نبود. رفتم پیش حسین برای تبریک پیروزی. سید حسین اما با لحنی خاص گفت: «شیخ، حالا به من تبریک نگو. تبریک مال وقتی است که با همین تانک ها را فتح کنیم.» 👤 راوی: جانباز شهید شیخ شویش بوعذار (همرزم شهید علم الهدی) 📕 منبع: کتاب 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بهشت شهدا🌷
#ماجرای_حقیقی_معجزه #کرامات_شهدا 👇قسمت دوم داستان 🌹🍃بارها شده بود که در سختیها با سفر به مشهد و ت
👇قسمت سوم 🌴چهار روز صلوات فرستادم و بقدری حالم بد بود که وسط صلوات فرستادن خوابم می برد و ساعتها میخوابیدم . وقتی بیدار میشدم میدیدم تسبیح از دستم افتاده. 🌴روز چهارم ساعت دو بعد از ظهر وقتی روی تخت دراز کشیده بودم تسبیح رو برداشتم و نوبت شهید علی اصغر قلعه ای بود و نیت کردم و گفتم شهدا قربونتون برم این صلواتهای من چه به درد شما میخوره. من که چندتا بیشتر نمیتونم صلوات بفرستم و بعدش خوابم می بره. قربونتون برم که اینجوری دارم....... 🌹🍃خوابم برد و طولانی ترین خواب رو اون روز داشتم. در خواب یا شاید بیداری بوده واقعا نمیتونم بگم خواب بود. دیدم که با همسرم همراه با کاروان داریم از مرز مهران میریم . در مرز مهران جلوی اتوبوس مون رو چندتا بسیجی گرفتن که (سبز رنگ ) یا زهراس ، به سرشون بسته بودن، و اومدن بالا . به من اشاره کردن و اسمم رو گفتن و گفتن همراه همسرتون برای استراحت پیاده بشید. بقیه ی همسفرها گفتن ما هم خسته هستیم پیاده بشیم . گفتن نه فقط ایشون و 🌴‌به همراه همسرم از اتوبوس پیاده شدیم و همراه به سمت سنگر حرکت کردیم در مقابل درب ورودی با کمال احترام ایستادند و به من و همسرم تعارف کردند که وارد سنگرشویم. ❌✨درب ورودی سنگر کمی شیب دار بود وقتی وارد سنگر شدیم چیزی که خیلی برایم جالب بود بزرگی بیش از حد آن سنگر بود که دست راست آن به صورت بسیار بزرگی بود البته بدون فرش که تعداد زیادی رزمنده با سربند یا زهراس بر روی زمین نشسته بودند و به شدت مشغول کار بودند. پرونده های زیادی در دست داشتند و در حال رسیدگی به پرونده‌ها بودند چند نفر از آنان نیز بی سیم به دست داشتند و مرتباً با بی سیم صحبت می‌کردند حال و هوای خیلی مانند شب‌های عملیاتی بود که در تلویزیون دیده بودم. 🌴در سمت چپ سنگر یک دروازه ای وجود داشت که سراسر بود و شدت نور آن به گونه ای بود که قادر به دیدن آن طرف نور نبودم. نور بسیار عجیبی بود و این همگی در داخل این نور وارد می شدند و بعد از مدتی با تعداد زیادی خارج می شدند تمام آنان بسته بودند. به قدری کار و و زحمت آنان زیاد بود که پیش خودم فکر میکردم چقدر انرژی بالایی دارن در این هنگام از داخل دروازه سراسر آقایی بسیار رشید و خوشرو و پر انرژی به سمت ما آمدند و احوالپرسی گرمی کردند و نام مرا به زبان جاری کرده و خوش آمد گفتند و بعد من و همسرم را به سمت صندلی که از گونی‌های شنی ساخته شده بود راهنمایی کردند۰۰۰ ✍ ادامه دارد۰۰۰ 🩸🌹https://eitaa.com/behshtshohada🌹🩸