eitaa logo
بهشت شهدا🌷
131 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.5هزار ویدیو
22 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محمد جهان آرا شهر اگرسقوط کرد آن را پس میگیریم مواظب باشید ایمان تان سقوط نکند☝️ خرمشهر به لطف وبهای ۵۵۵۳شهید وبالغ برهزاران جانباز ازاد گردید حالا من وتو ای دوست گرامی مانده ایم و امانت دار این خونبها 😞 کمی تامل... نثار روح همه شهدا صلوات 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕗 بخوان زیارت نامه در امتداد کلیم که باز کرده در اینجا خدا بیانش را با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝 چهارمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 همه پای صندوق های رای می آییم 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🔰امروز جمعه8 تیر ماه 1403 🌹 «چهارمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 🌷شهید والامقام مدافع امنیت ✨✨✨✨✨✨✨و 🌹سفیر امام حسین علیه السلام 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 «»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹🕊زیارتنامه‌ی شهدا🕊🌹 🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 💐💐 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهید مدافع امنیت سرتیپ دوم پاسدار رضا الماسی شامگاه سه شنبه ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۱   با اصابت گلوله اغتشاشگران وابسته به گروه های تروریستی در بوکان به شهادت رسید. ✨✨✨✨✨✨✨ چطور شد که از ارومیه به بوکان آمدید؟ ما حدود ۱۵ سال، از زمان ازدواج‌مان در ارومیه زندگی کردیم. بعد، چون محل خدمت همسرم پادگان نظامی مالک اشتر در ارومیه بود به آنجا رفتیم. فرزندان‌مان مبینا و امیرعلی هم آنجا متولد شدند. دو، سه سال پیش بدون هیچ دلیل خاصی، همسرم تصمیم انتقال به بوکان را گرفتند. می‌گفتند چندین سال است اینجا خدمت می‌کنم، چند سالی هم برویم نزدیک شهرخودمانشاهین دژ به بوکان خیلی نزدیک است. اوایل می‌گفتند انتقالی به این راحتی‌ها نیست. اما خیلی راحت انتقالی‌اش جور شد و ما به بوکان آمدیم. به طور معمولی، ایشان از صبح می‌رفتند و ساعت ۳ عصر برمی‌گشتند خانه. اما دوماه اغتشاشات صبح زود می‌رفتند تا ۱۲شب. زمان اغتشاشات، شهرما شاهین دژ آرام بود. اما بوکان خیلی شلوغ بود. البته من چندان جدی نمی‌گرفتم. دلم خیلی قرص بود که هیچ اتفاقی نمی‌افتد. هربار از خودش هم می‌پرسیدم می‌گفت چیزی نیست. یک سری جوان‌اند که زیر فشار اقتصادی به خیابان آمده‌اند. ما هم کاری نمی‌کنیم. می‌گفتم خب این جوری که نمی‌شود. این‌ها آنقدر آسیب می‌زنند و شما هیچ کاری نکنید. گفت دستور داریم که فقط شهر را آرام نگه داریم. اما کاری با آن‌ها نداشته باشیم. نهایتاً هم ایشان ۲۴ آبان سال گذشته به شهادت رسیدند. 🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀 نحوه شهادتشان چگونه بود؟ آخرین دیدارتان چطور گذشت؟ همانطور که گفتم، همسرم برای ایجاد امنیت سلاح نداشت. چون می‌گفت قرار نیست ما به کسی آسیب برسانیم. اما با شلیک مستقیم گلوله به قلبش به شهادت رسید. روز شهاد آقا رضا، چون دخترم کلاس اول دبیرستان است، معمولاً با پدرش به مدرسه می‌رفت. اما آن روز، مبینا زودتر رفته بود مدرسه. بیدار شدم راهش بندازم که دیدم نیست. آقا رضا در خانه بود. از همسرم پرسیدم شما چرا نرفتید؟ گفت امروز نیم ساعت دیرتر می‌روم. پسر شش ساله‌مان امیرعلی، خواب بود. پتو از رویش کنار رفته بود. آقا رضا پتو را تا سرشانه‌های امیرعلی کشید و به من گفت مؤاظب باش سرما نخوره. بعد هم از من پرسید نان داریم؟ گفتم نمی‌دانم. گفت نگاه کن اگر نداریم بگویم برادرم برایتان بخرد. همیشه خرید خانه برعهده آقا رضا بود. در آن دو ماهی هم که فرصت نمی‌کرد، به برادرش می‌گفت. بعد هم خداحافظی کرد و رفت. این آخرین دیدار ما بود. البته تا زمان شهادتش دو بار تلفنی صحبت کردیم. یک بار ظهر زنگ زدم تا ببینم برای ناهار می‌آید یا نه که گفت نه امروز خیلی شلوغ است، دوباره فراخوان دادند. یک بار هم عصر دخترم کلاس آنلاین زبان داشت نمی‌توانست وارد سایت شود. به پدرش زنگ زد پدرش گفت هماهنگ می‌کنم. چند دقیقه بعد مشکل ورود دخترم حل شد. پدرش گفت ۱۰ دقیقه دیگر زنگ می‌زنم ببینم مشکل کامل حل شده یا نه. اما هرچقدر صبر کردیم تماس نگرفت. من هم زنگ نزدم، گفتم حتماً کاری برایش پیش آمده. همکارانش گفتند آخرین صحبت شهید الماسی با دخترش بود و ۱۰ دقیقه بعد از آن تماس به شهادت رسید. 🕊🥀🕊🥀🕊🥀🕊 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خاطرات_همسر_شهید مصاحبه خانواده شهدا در تلویزیون را می‌دیدم با خودم می‌گفتم مگر می‌شود انسان آنقدر همه چیز تمام باشد؟ بعد از شهادت آقای الماسی به این نتیجه رسیدم شهدا باید همه چیز تمام باشند. چند تا از بود که همیشه موجب حسرتم می‌شد؛ ❣یکی این‌که توکل بسیار عجیبی به خداوند داشتند. به طوری که هر وقت هرچیزی از خدا می‌خواستند خدا به ایشان عنایت می‌کرد. حتی این مسئله باعث شده بود ما همیشه با هم شوخی داشته باشیم. به ایشان می‌گفتم: «تو پیش خدا پارتی داری! مگه می‌شه هرچی بخوای بهت بده؟» و او جواب می‌داد «می‌بینی؟ خدا واقعاً خیلی منو دوست داره» حق داشت. خدا خیلی دوستش داشت... ❣دیگر اینکه بسیار صبور و باگذشت بود. در هیچ کاری عجله نمی‌کرد. گاهی پیش می‌آمد آشکارا حقش را می‌خوردند، اعتراض می‌کردم و می‌گفتم خدا خودش گفته حقت را بگیر. با آرامش نگاهم می‌کرد می‌گفت ترجیح میدم با خودش معامله کنم. ❣ایشان بسیار با اراده بودند. زمان شهادتشان با اینکه ۴۵ سال داشتند، اما دانشجوی ترم اول حقوق بودند. لیسانس اولشان ادبیات بود. علم را خیلی دوست داشتند. تصمیم‌شان بر این شد که در رشته حقوق هم تحصیل کنند. لیسانس حقوق را هم گرفتند و بعد هم ارشد. زمان ارشد، کتاب‌های دکتری را هم گرفته بودند! آقای الماسی، وابستگی عجیبی به خانواده داشت. گاهی می‌گفتم برو میوه بگیر، می‌گفت بیا باهم بریم! همیشه دوست داشت در کنارش باشم که به شوخی می‌گفتم «نکنه از تنهایی می‌ترسی؟» آن موقع‌ها شاید چندان به این‌ها توجه نداشتم. چون از ابتدا همین‌طور بودند فکر می‌کردم لابد همسرداری همینگونه است. به اصطلاح همین روال را دارد. اما الان می‌فهمم این همه خوبی بی‌دلیل نبود. الان می‌فهمم اینکه می‌گویند شهادت قسمت هرکس نمی‌شود. یکبار از دفتر شهید سلیمانی آمده بودند منزل ما، حرفی زدند که خیلی به دل من نشست. خیلی آرام و سبکم کرد. گفتند . ♡شهدا حسادت دارند.♡ به شهدا باید حسادت کرد. به رفتارش با من، بچه‌ها، خانواده خودش که فکر می‌کنم، بیشتر به این نتیجه می‌رسم که چقدر این جمله درست است. https://eitaa.com/behshtshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا