eitaa logo
بهشت شهدا🌷
145 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
714 ویدیو
15 فایل
🌟 پیغمبر اکرم(صلى الله علیه وآله):  «یَشفَعُ یَوْمَ الْقِیامَةِ الأَنْبِیاءُ ثُمَّ الْعُلَماءُ ثُمَّ الشُّهَداءُ»؛ (روز قیامت نخست انبیاء شفاعت مى کنند سپس علما، و بعد از انها شهدا) #هر_خانواده_معرف_یک_شهید 🌷خادم الشهدا @Maedehn313 @z_h5289
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید قسمتی از وصیت نامه : خــــدایا ایـن بنــده کـوچـک و خطاکارت را با همه این بدی ها و ناتوانیم بپذیر و بر سـرم منت گذار و شهادت راهت را نصیب من بگردان | شهید مدافع حرم حسین بواس❤️ | 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت سی ✨وزیر سر جنباند. _تعجب می کنم که چرا آمدنم را غنیمت نشمردی. می
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و یک ✨ابوراجح خندید و من هم بی اختیار به خنده افتادم. _اگر پدربزرگ بیچاره ات بفهمد اینجا چه اتفاقی افتاد، دیگر نمی گذارد پیش من بیایی. 🍁باز هم خندیدیم. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده بود. ابوراجح خوشه ای انگور تعارف کرد و گفت: بگیر و بخور که قسمت و روزی خودمان است. آن را گرفتم و با لذت مشغول خوردن شدم. مسرور سرک کشید تا ببیند چه خبر است. نمی توانست باور کند که می خندیم. با دیدن چشم های گرد شدهٔ او باز به خنده افتادیم. _خوب شد که ماندی و با چشم های خودت دیدی که حکومت با ما چگونه رفتار می کند. پدربزرگ چند بار به دارالحکومه فراخوانده شده بود تا بهترین نمونه های جواهرات و زینت آلات را به خانواده حاکم عرضه کند و بفروشد. اولین بار بود که خانواده حاکم قرار بود به مغازه بیایند، همه چیز را از نزدیک ببینند و آنچه را می خواستند همانجا انتخاب کنند. پدربزرگ دستور داد علاوه بر مغازه، کارگاه و زیرزمین را هم مرتب کنند. بعید نبود خانم ها هوس کنند به کارگاه و زیرزمین هم سرک بکشند. دو محافظ سیاه پوست وارد مغازه شدند. بی حرف و حدیثی به کارگاه و زیرزمین و همه جا را پاییدند و توی صندوق ها و گنجه ها را گشتند تا مطمئن شوند چیز مشکوکی وجود ندارد. قوس شمشیر زیر رداهایشان معلوم بود. خانم ها که آمدند، محافظ ها بیرون ایستادند تا مراقب اوضاع باشند. خانم ها بیست نفری می شدند. همسر وزیر و همسران کارپردازان دارالحکومه هم بودند. حاکم چند دختر داشت. جز کوچکترینِ آنها، بقیه ازدواج کرده بودند. آنها هم بودند. خانم ها عقب تر از همسر حاکم ایستادند و احترام گذاشتند. دختران حاکم، بدون توجه به مادر، با قیل و قال، به جواهرات و زینت آلات اشاره می کردند و درباره زیبایی و ارزش هر کدام نظر می دادند. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و دو ✨جز سه زن خدمتکار، دیگر خانم ها صورت شان را با حریر نازکی پوشانده بودند. تنها چشم شان پیدا بود. دو تا از زرگرها پایین آمده بودند و با شربت و شیرینی پذیرایی می کردند. 🍁احساس کردم کوچکترین دختر حاکم را قبلا دیده ام. در این دو هفته گذشته، چندبار به مغازه آمده بود و جواهرات گران بهایی خریده بود. پدربزرگ می گفت لابد دختر بازرگانی ثروتمند است. با دیدن یکی از زن های خدمتکار، مطمئن شدم که آن مشتری ثروتمند، همان دختر حاکم است. هر بار تنها با همان خدمتکار آمده بود. با خود گفتم: با علاقه ای که این دختر به طلا و جواهرات دارد، بیچاره مردی که همسرش خواهد شد! به خودم جواب دادم: زیاد هم بد نیست. با این همه طلا و جواهری که دارد، شوهرش می تواند خود را مرد ثروتمندی بداند. می دانستم نامش قِنواء است. تمام جوانان حلّه این را می دانستند. مشهور بود که دختر ماجراجویی است. گاهی به طور ناشناس در بازار و کوچه ها و محله ها پرسه می زد. حتی شنیده بودم چندبار خود را به شکل پسرها درآورده و در بازار، دست فروشی و شعبده بازی کرده است. لوله های کاغذ را باز کردم و طرح هایم را به همسر حاکم نشان دادم. قنواء کنارش ایستاده بود و پوزخندزنان به توضیحات من گوش می داد. خواهرانش از پشت سر او گردن می کشیدند. همان طور که فکرش را می کردم، طرح انگشتری که در آن دو اژدها، نگینی از الماس را به دندان گرفته بودند، توجهشان را جلب کرد. قنواء به من چشم دوخت و گفت: من یک سری کامل از این مدل را می خواهم؛ خیلی زیبا و ظریف، و خیلی زود. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
شهید کاظم عاملو به ما می‌گفت : اگر خوب باشید دیدن امام عصر(عج) کار مشکلی نیست. گفت اگر کارهایی که میگم انجام بدید، حتماً به آرزوتون می‌رسید. «پاک باشید، با وضو باشید، نماز اول وقت بخوانید و...» خودش هم بسیار مقید بود که با وضو باشد حتی اگر نیمه شب از خواب بیدار می‌شد وضو می‌گرفت و دوباره می‌خوابید. 📕برشی از کتاب خاطرات بی‌نظیر 📸عکس شهید والامقام کاظم عاملو‌ در کنار شهید سعیدرضا عربی(سمت چپ)❤️ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🕗 به صحنش رسیدم، که باران🌦 گرفت دل مرده‌ام لحظه‌ای جان گرفت غریبانه غرق زیارت شدم لبم بوی آیات قران گرفت با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
علی فانی - دعای فرج.mp3
3.91M
🕘❤️ 🎤 علی 🗓روز_چهارم 🔮『هر زمان جوانۍ دعاےفرج‌مهدے(عج) رازمزمہ ڪند...همزمان‌ (عج)‌ دست‌هاے مبارڪشان رابہ سوے آسمان‌ بلند میکنند و‌ براے آن ‌جوان‌ دعا میفرمایند؛چہ خوش‌ سعادتند ڪسانی‌ڪہ حداقل‌ روزے یڪبار را زمزمہ مۍڪنند:)』 به‌نیّٺ ‌مےخوانیم 🌱 📿چله ی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💝بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💝 ششمین دوره چله توسل و هدیه صلوات بر شهدا 🕊️🌷🕊 🔰امروز چهارشنبه ۴ مهر۱۴۰۳ 🌹 «پنجمین » روز چله صلوات ،زیارت عاشورا و توسل به شهدا 🌷شهید والامقام 🔷مزار: گلزار شهدا،تکاب 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌹🕊زیارتنامه‌ی شهدا🕊🌹 🤲بسم رب الشهدا و الصدیقین اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹🕊 💐💐 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید در تاریخ ۱۳۴۲ در شهرستان تکاب دیده به جهان گشود 🌷🍃در سال ۱۳۶۰ موفق به اخذ مدرک دیپلم در رشته تجربی شد 🍃شهید در اوج گیری مبارزه ملت ایران بر علیه رژیم منحوس پهلوی در سال ۱۳۵۷ در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد و آرزوی پیروزی هرچه زودتر مردم بر طاغوت را داشتند عاشق امام خمینی رحمة الله علیه بود و پس از پیروزی انقلاب از هیچ کوششی در جهت پیشرفت اهداف انقلاب اسلامی دریغ نمی نمود وپشتیبان ولایت فقیه بود 🌷 شهید علاقه فراوان به قرائت قرآن و مطالعه کتب دینی و سرگذشت زندگی مجاهدین بزرگ صدر اسلام داشتند و همیشه نماز و روزه‌اش را به جا می‌آورد 🌷🍃وی طبق اظهارات پدرش در زندگی بسیار قانع و مطیع و سپاسگزار بود و در زندگی هرچه داشتند به آن قانع می‌شده و آرزوی فراوان برای شهید شدن و شهادت داشت می‌گفت :شهیدان زنده‌اند و جاویدند و شهید قلب تاریخ است 🌷و شما هم سعادت آخرت را برایم آرزو کنید تا خودتان هم سعادتمند و در درگاه الهی بخشوده شوید وی هنگام بیکاری در منزل به درس خواهرانش رسیدگی می‌کرد آنان را دعوت به حجاب اسلامی می‌کرد تا اینکه در سایه عشق و علاقه برای کسب علم و دانش در کنکور تربیت معلم شرکت کرد و در تاریخ ۲۴/۹/۶۱ که روز اعلام نتایج کنکور بود و راه‌های تکاب بسته شده بود روزنامه‌ای از دوستانش گرفته بعد از آنکه اسم خود را در لیست قبولی می‌بیند بسیار خوشحال می‌شود وسایل و لوازم خود را جمع آوری و با دوستانش به منظور ثبت نام در دانشسرای تربیت معلم شهرستان ارومیه عازم آن شهرستان می‌شوند 🥀 در راه تکاب_ شاهین دژ به کمین ضد انقلاب برخورد می‌کنند و ضد انقلاب جمعی از سرنشینان مینی بوس را به گروگان برده که شهید پرویز رحمانی هم جز آنها بود 😔 چندین ساعت در سرمای طاقت فرسا پیاده آنها را می‌برند 🥀و شهید رحمانی را ضد انقلاب با کمال بی‌شرمی و شکنجه‌های فراوان در تاریخ ۶۱/۱۰/۱ به شهادت می‌رسانند 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_4162691993.mp3
6.25M
🚩زیارت عاشورا (همراه با روضه) 🌷ثواب آن هدیه به ارواح مطهر چهارده معصوم(علیهم السلام) و شهدای والامقام رحمانی «لبیک یاحسین جانم» صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍسلام‌الله‌علیها‌ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫 ✨✨✨✨✨✨ 💫صفحه_۱۹۳ 🌷هر روز یک صفحه از هدیه به شهدا🌷 ✏️ توصیه مهم حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: حتّی روزی نیم صفحه، روزی یک صفحه بخوانید، امّا ترک نشود. در دنیای اسلام هیچ کس نباید پیدا بشود که یک روز بر او بگذرد و آیاتی از قرآن را تلاوت نکند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 ؛ خلبانی را از 🛩🛫 ✍ شهید بابایی قرار بود اخراج بشود ولی موقعی که ژنرال آمریکایی اقامه نماز اول وقت را دید نظرش عوض شد. ‎‎ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 السَّلامُ عَلَیْکَ یا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِهِ https://eitaa.com/behshtshohada 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت شهدا🌷
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 #رویای_نیمه_شب ❣قسمت سی و دو ✨جز سه زن خدمتکار، دیگر خانم ها صورت شان را با حریر نازکی پ
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و سه ✨شبحی از لبخندش را دیدم. داشت از موقعیت خودش لذت می برد. معلوم بود مادر و خواهرانش خیلی دوستش دارند. بیش از حد به او میدان داده بودند. خیال می کرد می تواند صاحب هر چیزی که بخواهد بشود. 🍁حسابدار، سفارش ها را تند و تند یادداشت می کرد. به او گفتم چنین بنویسد: یک سری کامل، شامل انگشتر، النگو، گردن بند، بازوبند، کمربند، موگیر و خلخال، از مدل دو اژدها. بیرون مغازه، محافظ ها به مشتری ها می گفتند یا بروند و یا دور بایستند و منتظر بمانند تا خرید خانم های دارالحکومه تمام شود. بالاخره پس از ساعتی خانم ها از مغازه دل کندند و برای رفتن حاضر شدند. به اندازه فروش یک هفته مان، خرید کرده و یا سفارش داده بودند. همسر حاکم به پدربزرگ گفت: پس فردا هاشم را به دارالحکومه بفرستید تا بهای آنچه خریدیم پرداخت شود. پدربزرگ همراه با تعظیم، سیاهه ای از آنچه را خریده بودند به او داد و گفت: هر طور میل شماست؛ اما اگر اجازه بدهید، خودم به دارالحکومه بیایم. زن ها می خواستند از مغازه بیرون بروند که قنواء با اشاره،چیزی را به مادرش یادآوری کرد. مادرش گفت: یکی را بفرستید تا جواهرات و اشیای گران بها و تزیینی دارالحکومه را صیقل دهد و آنها را تعمیر می خواهد، مرمت کند. پدربزرگ گفت: اگر صلاح می دانید جواهرات را بدهید خدمتکاری بیاورد. ما اینجا همه مواد و ابزارهای لازم را برای صیقل و تعمیر داریم. _حمل آن همه جواهرات به بیرون از دارالحکومه، هم مشکل است و هم خلاف احتیاط. کسی را که می فرستید باید از پس فردا، در دارالحکومه، مشغول به کار شود. پدربزرگ فکری کرد و گفت: نعمان برای این کار مناسب است. او جلادهنده ها را خوب می شناسد و در مرمت و تعمیر، استاد است. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 ❣قسمت سی و چهار ✨قنواء گفت: بهتر است هاشم را بفرستید. چهره اشراف زادگان را دارد. مادرش مرا ورانداز کرد و از پدربزرگ پرسید: کارش چطور است؟ 🍁پدربزرگ از زیر دستار، پشت گوشش را خاراند و گفت: در کارهای زرگری مهارت خوبی دارد. زیباترین کارهایی که خریدید، از طرح ها و یا ساخته های اوست، اما دوست ندارم از من دور شود. هاشم هنوز خیلی جوان است؛ آداب دارالحکومه را به خوبی نمی داند. اجازه دهید نعمان در خدمت شما باشد. قنواء پشت چشم نازک کرد و گفت: این قدر حرفتان را تکرار نکنید! از طرح های این جوان خوشم آمد. می خواهم اگر فرصت کردم، چگونگی طراحی کردنش را ببینم. او را در دارالحکومه خواهیم دید. مادرش راه افتاد تا از مغازه بیرون برود. _اتاقی را به عنوان کارگاه برایش در نظر می گیریم. دست مزدش پس از پایان کار، پرداخت می شود. قنواء قبل از رفتن، آهسته به من گفت: آنچه را سفارش دادم باید آنجا بسازی. دوست دارم کار کردنت را ببینم. گفتم: ساختن آنها به یک کارگاه مجهز نیاز دارد. قنواء شانه بالا انداخت. _هر چه لازم است، برایت آماده می شود. زن ها که رفتند، پدربزرگ به من گفت: حق با تو بود. نباید تو را از کارگاه به فروشگاه می آوردم. اما من کنجکاو شده بودم دارالحکومه را از نزدیک ببینم. اتاقم در طبقه دوم خانه مان بود. آنجا را به سلیقه خودم آراسته بودم. چند تا از طراحی هایم، یادگارهایی از پدرم و اشیای ظریفی که در سفرها خریده بودم، به در و دیوار آویزان کرده بودم. همان جا می خوابیدم. تختم کنار پنجره بود و شب ها به آسمان نگاه می کردم تا به خواب می رفتم. پیش از آنکه ریحانه را در مغازه ببینم، احساس خوشبختی می کردم. ادامه دارد... 【السّلام ؏َــلیکَ یــآصــآحب الزمـــ‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌❀ــآن】 ﷻ 💍💝https://eitaa.com/behshtshohada💍💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀 اِی چاره‌ی بیچاره‌ها اِی سقف بالاسر آواره‌ها... (علیه السلام) 🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯🕯 https://eitaa.com/behshtshohada
🕗 به صحنش رسیدم، که باران🌦 گرفت دل مرده‌ام لحظه‌ای جان گرفت غریبانه غرق زیارت شدم لبم بوی آیات قران گرفت با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري الصّدّيق‌ الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً* *مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِك*َ 🍀 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 https://eitaa.com/behshtshohada 🌹🌹🌹🌹🌹🌹