مهمون های ناخوانده - @mer30tv.mp3
5.69M
#قصه_شب
مهمون های ناخوانده
🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴🥱😴😴🥱
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
...برگرد کـه بر بهارمان میخندند...
...یک عده بـه حال زارمان می خندند...
...انقدر نبودنت بـه طول انجامید...
...دارند بـه انتظارمان میخندند...😔
✨✨سلام صبحتون بخیر💐
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
🔸️شعر کودکانه:
کتاب
🌸من یه کتاب دارم
🌱پر از گل و ستاره
🌸یه خونهی عروسک
🌱هزار تا قصه داره
🌸کتاب خوشگل ما
🌱قصه میگه برامون
🌸قصهی مادربزرگ
🌱تو شبهای زمستون
🌸تو باغ قصهی ما
🌱حیووانا مهربونن
🌸پرندهها تو باغش
🌱با هم آواز میخونن
🌸هر کی کتاب میخونه
🌱اینو خیلی خوب میدونه
🌸کتاب برای همه
🌱یه دوست مهربونه
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
#نوستالژی 🌸🍃🌸🍃
زندگی
تازه فهميدم که بازی های کودکی حکمت داشت:
زو: تمرين روزهاي نفس گير زندگی
الاکلنگ: ديدن بالا و پايين دنيا
سرسره: تمرين سخت بالا رفتن و راحت پايين آمدن
هفت سنگ: تمرين نشانه گرفتن به هدف
وسطی : تمرين هميشه در وسط ميدان بودن
گل يا پوچ: دقت در انتخاب
خاله بازی: آيين مهمانداری
آسيا بچرخ: حمايت از همديگر و متحد شدن
يه قول دو قل: مشکلات اگر مانند سنگ سخت باشد يکی يکی از پس آن برمی آييم...
يادش بخير، اون روزا ياد گرفتن زندگی چه ساده بود...!
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لبخند
روش مدرن کشیدن دندون🥴😲
چه اعتمادبه نفسی😅
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
#تربیتی
💠 آگاهانه کودک را از خطا باز داريد.
وقتی کودک در حال انجام کاری و لذت بردن از آن است، مثل پریدن روی مبل، اگر بیست بار هم بگویید « نپر، نکن» فایده ای ندارد!
❓پس چه باید کرد؟
به او پیشنهاد بازی و کاری بدهید که همان لذت را به او بدهد.
مثلا اگر بازی حرکتی هیجانی انجام میدهد، پیشنهاد شما هم باید حرکتی هیجانی و پر جنبوجوش باشد.
مثل قایم موشک ، بالا بلندی، پریدن از روی طناب…
اگر به جای آن به او بگویید بیا اینجا بشین رنگآمیزی کن، او در آن لحظه هرگز حاضر نیست آن لذت و هیجان را رها کند، پس به حرف شما گوش نمیدهد.
👈 پس آگاهانه او را از کار خطا بازدارید.
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
#داستان_کودکانه
آش ننه سوسکه
یکی بود ،یکی نبود.یک ننه سوسکه مهربان، دلش قد آسمان.یک بچه داشت ناز و تپل،مثل یک دسته گل 💐.
خیلی دوسش داشت.هر چه که میخواست،« نه »نمیگفت.
یه روز سوسک تپلی گفت :«ننه،ننه،من آش 🍲میخوام.میپزی برام؟؟»
ننه سوسکه گفت:«می پزم برات،عزیز دلم ، دسته ی گلم»
بعد هم کاسه ای برداشت و رفت توی انبار، تا عدس ، نخود و لوبیا بیاورد.دید عدس دارد اما نخود و لوبیا ندارد.عدس را ریخت تو کاسه اش.سراغ بچه اش آمد و گفت:«ننه جان،پاشو برو در خانه ی همسایه ها، بگو اگر نخود دارید یا لوبیا قرض بدهید کمی به ما.»
تپلی قبول کرد و رفت سمت همسایه ی راست دستی که خاله مورچه بود. در زد و منتظر شد.وقتی که در باز شد،گفت:«سلام و علیکم خاله مورچه جان🐜. ننه ام سلام رساند و گفته اگر نخود دارید یا لوبیا قرض بدهید کمی به ما.»
خاله مورچه توی خانه اش نخود و لوبیا داشت اما توی دلش مهربانی نداشت. با خودش فکر کرد اگر بدهم خودم کم می آورم.این بود که گفت:« نه ندارم.تمام شده،ببخشیدم .اگر داشتم،می دادم.»بعد هم در را بست و رفت توی خونه.سوسکی تپلی راه افتاد و رفت در خانه سمت چپی ، که بی بی پینه دوز بود.در زد و گفت:«سلام به بی بی پینه دوز🐞،مزاحمم این وقت روز . امده ام قرض بگیرم ازشما اگر دارید کمی نخود یا لوبیا.»
بی بی پینه دوز توی خانه اش نخود و لوبیا داشت اما توی دلش مهربانی نداشت. با خودش فکر کرد اگر بدهم خودم کم می آورم. این بود که گفت:« نه ندارم. تمام شده،ببخشیدم . اگر که داشتم میدادم .» سوسک تپلی با دست خالی برگشت به خونه،پیش ننه سوسکه و گفت :«ننه جان،همسایه ها هم مثل ما نه نخود دارند و نه لوبیا.»
ننه سوسکه آهی کشید و گفت :«حیف شد اگرداشتند چه خوب میشد. اما عیب نداره ننه جان شُکر خدا عدس دارییم تو خونه مان .با همین عدس آشی میپزم خوشمزه🍵.»
دیگ را گذاشت رو اتش . عدس را ریخت توآبش.نمک به آن،یکم زد.به هم زد و به هم زد.
بالاخره اش پخته شد.بویش توی خونه ننه پیچید.از خانه بیرون رفت و به خانه ی همسایه رسید.ننه سوسکه یک کاسه اش کشید داد به دست بچه اش .بعد هم یک کاسه برای خودش کشید .خواست بخورد ،اما نخورد.
باخودش گفت:«ای وای،چه نامهربانم من! به فکر خودم هستم،به فکر همسایه ها نیستم.»
آنوقت کاسه آش خودش را به زمین گذاشت دو تا کاسه تمیز برداشت .🍵🍵 هر دو را پر از آش داغ کرد.کاسه ها را به دست پسرش داد و گفت:«ننه جان،سوسک تپلم،دسته گلم،پاشو این کاسه ها رو بردار وببر یپنکی را بده خاله مورچه یکی دیگرو بده خاله بی بی پینه دوزبگو قابل شما را ندارد،ببخشید که آشمان نخود و لوبیا ندارد.»
سوسک تپلی کاسه ها را گرفت و برد به در خانه ی همسایه ها داد و همان را گفت که ننه اش گفته بود.
خاله مورچه🐜 و بی بی پینه دوز🐞،کاسه های آش را گرفتند و خجالت کشیدند.توی دلشان گفتند :«چه بد کردیم!به ننه سوسکه که اینقدر مهربان است، نامهربانی کردیم.»
بعد هم آش ها را خوردند و ظرف های ان ها را پر از نخود و لوبیا کردند و فرستادند به در خانه ننه سوسکه به خودشان هم قول دادند که انبار دلشان را پر از مهربانی کنند.
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
#چقدر_باهوشی
آیا می توانید اسب دریایی سوم را پیدا کنید؟🤔
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻
#آموزشی
🔻 نکته ای عجیب در احترام به والدین
◽️چهار نفر نماز می خواندند
◽️اولی حرف زد
◽️دومی گفت نمازت باطل شد
◽️سومی گفت خودت که حرف زدی
◽️چهارمی گفت: خدا رو شکر من حرف نزدم
◾️بزرگی می فرمود: رابطه با پدر و مادر هم ، این شکلی هست حرف بزنی نمازت باطل می شود ، و لو اینکه آنها مقصر و نمازشان باطل شده ، فقط سکوت همراه با احترام ، سخت است که اینقدر در دین سفارش شده
◾️اگر چنین نکنیم روزی می رسد که در دنیا و آخرت حسرت می خوریم.
👶🏻 @behtarinmadar 👶🏻